نگاهی به یک پرسش و پاسخ -1



دوست عزیز آقای حسن رضایی ، پرسشهایی کرده‌ است از آقای ابوالحسن بنی‌صدر و نظرش را درباره‌ی مناقشات کلامی اخیر پیرامون قرآن و رابطه‌ی آن با شخصیّت پیامبر جویا شده است. آقای بنی صدر هم در چند بخش جواب ایشان را مفصّل داده است که قسمت اوّل آن انتشار یافته است. ایشان نظر مرا درباره‌ی سخنان ردّوبدل شده جویا شدند که من ترجیح دادم نقدواره‌ام را در محیط عمومی وبلاگ بگذارم تا مجال برای قضاوت همه باشد. ابتدا امروز نگاهی کوتاه به مقدّمه‌ی جناب رضایی می‌اندازم تا پس از انتشار سخنان بنی صدر، امکان اظهار نظر درباره‌ی اندیشه‌های ایشان و نظریّه‌هایی مانند موازنه‌ی عدمی هم میسّر شود.


پیش از این، هم درباره‌ی سروش و هم شبستری و هم دیگران یادداشتهایی نوشته بودم که آنها را اینجا تکرار نمی‌کنم و در صورت لزوم اجاع می‌دهم. نکاتی را از مقدّمه‌ی آقای رضایی به ترتیب نگارش و به عنوان نکات قابل اهمّیّت انتخاب می‌کنم و به اختصار درباره‌ی آنان می‌نویسم.


بند اوّل: علیرغم ادّعای سروش مبتنی بر اینکه سخنان وی در تاریخ اسلام سابقه دارد، چنین سخنانی تنها از سوی کسانی گفته شده که محمّد(ص) را شاعری غیر مرتبط با خداوند می‌خواستند معرّفی کنند و دعوای اشاعره و معتزله هم به هیچ وجه ربطی به احوالات درونی پیامبر نداشت. معتزله پس از انکار ازلیّت صفات خداوند، ازلیّت کلام الهی را منکر شدند و آنرا عرضی و محدث شمردند. تمام توجیهات معتزله- درست یا غلط- درباره‌ی کلام الهی بود و نه کلام بشری و نه کلامی که حتّی رنگی از بشریّت در آن داشته باشد. نظر عبدالکریم سروش درباره‌ی ارتباط محدث بودن قرآن با نظرات خودش تنها جهل وی به مباحث کلامی را می‌رساند. لازم به ذکر است که درستی یک سخن منوط به این نیست که پیش از آن، کسی چنین چیزی را گفته باشد ولی وقتی کسی آرای ساده‌ی گذشتگان را بلد نیست گزارش کند، نباید از وی انتظار نوآوری داشت. سروش باید توضیح دهد که چرا علیرغم تصریح وی به اینکه عارفان هم‌عقیده‌ی اویند، مولوی اینجا نظری صددرصد خلاف او می‌گوید؟ نیاوردن نظر مخالف از مراد خود نشان ادب و اخلاق علمی است؟ می‌ماند جریان خنده‌دار تفسیق که یک بار عرض کردم چنین چیزی نیست و مجیدی فقط نقل قولی از مولوی- که عارف است و فقیه نیست- آورد و تنها کسی که حرف از قرآن‌ستیزی زد خرّمشاهی بود که نه روحانی است و نه حکومتی و با سخنان نابجای خود بهانه‌ای برای این گونه مظلوم‌نمایی‌ها که ربطی به بحث‌های علمی ندارد، فراهم کرد.


بند دوّم: در عین حال اینکه نباید منکر دستاوردهای بشری در شیوه‌ی روبه روشدن با متون شد، نباید فراموش کرد که نسبت دادن عبارت« کتاب مقدّس» به قرآن و کتاب مسیحیان به یک معنا نیست و قرآن تنها کلامی است که مدّعی است تمام و کمال از آن خداوند است و شاید قسمتهایی از عهد عتیق با آن قابل مقایسه باشد. از جملات اوّلیّه هم همانطور که آقای بنی صدر گفتند، نوعی استفاده‌ی ابزاری از دین و قرآن استفاده می شود. در رویارویی با دین باید به دنبال حقیقت بود نه اینکه برای حلّ مشکلات و معضلات- یا بهتر بگویم آنچه« ما» مشکل و معضل می‌پنداریم- جوابی در نظر گرفته و از دین و قرآن به عنوان وسیله‌ی توجیه آن استفاده شود.


بند سوّم: نظریّه‌ی لوکزمبرگ نظر چندان قابل اعتنایی نیست. در مواجهه با واژه‌های قرآن نباید به ریشه‌ها توجّه کرد بلکه باید به معنای واژه در حین نزول وحی التفات داشت. طبیعی است که خداوند مخاطبان خود را مدّ نظر داشته و برای آنان سخن گفته است و خمار و جیب هم درست در همان زمان باید دید چه معنایی داشته است، حالا می‌خواهد عربی باشد یا فارسی یا سوریانی یا هر زبان دیگر. همانطور که توجّه به کتب عربی قرن‌های بعد در فهم آیات قرآن، انحراف از فهم دقیق آن است، توسّل به ریشه‌های سوریانی چندین سال پیش از نزول وحی هم انحرافی از فهم قرآن است؛ آن هم بی‌آنکه معلوم شود مثلاً خمار و جیبی که در آن زبان فلان معنا را داشته، دقیقاً در همان زمان وحی نیز دارای آن معنا بوده است، چرا که ممکن است پیش از نزول وحی( یا همزمان با آن)، معنایش تفاوت کرده باشد. اسلام پژوه مزبور چه دلیلی دارد که آن واژه‌ها در زمان رسول اسلام معنای اصلی( وقدیمی) سوریانی خود را حفظ کرده‌اند؟ کتاب خلیل بن احمد 150سال پس از پیامبر نوشته شده ولی برای دانستن معنای واژه‌ها می توان به انبوه احادیث باقی مانده از پیامبر و صحابه و امامان مراجعه کرد و الزامی به مراجعه به کتاب لغت نیست. این فقط یک راه برای فهم این واژه‌هاست و سیره و روش و منش زنان ِهم‌زمان با پیامبر نیز راه دیگری است، چه روایتی مبتنی بر شال بر کمر بستن از آن زمان موجود است؟ برای تفسیر یک واژه یا یک آیه، صرف داشتن یک ایده‌ی نو کفایت نمی‌کند و بررسی تمام قراین لازم و ضروری است.


بند سوّم: از یک پژوهشگر بی‌طرف بعید است که در قضاوت بین دو اندیشه، یکی را عقلانی و دیگری را تعبّدی و دگم بنامد. شما قرار است بین دو نظر داوری و آنها را با هم بررسی کنی؛ فرض کنید که من به هر دلیل طرفدار نظر سنّتی باشم، چرا از همین ابتدا عقیده‌ی مرا دگم و غیرعقلانی می‌نامید؟ یاد یکی از دوستان دور این وبلاگ افتادم که در نوشته‌ای توسّل نصر به نظرات ملّاصدرا را«تعبّد» وی نسبت به او دانسته بود ولی توسّل سروش و جواد طباطبایی به پوپر و هگل را استفاده از نظرات آنان. بشری دانستن قرآن نیز ربطی به دین حدّاقلّی ندارد و به فرض که ایده‌ی دین حدّاقلّی قابل دفاع باشد، با الهی بودن قرآن هم قابل توجیه است. همینطور برداشت نویسنده از اینکه با« کلام ناب الهی» دانستن قرآن، راهی برای فهم عقلایی و عصری از آن نیست کاملاً اشتباه است. کافی است که ما فهم‌ها و تفسیرها از قرآن را مطلق نگیریم و جا را برای تفسیرهای متفاوت باز بگذاریم. عصری ندانستن تفسیرها و مطلق دیدن کلام مفسّران است که راه را بر نواندیشی می‌بندد نه الهی دانستن قرآن.


بند چهارم: نظرم را درباره‌ی سخنان شبستری اینجا و درباره‌ی سخنان سروش اینجا و اینجا گفته‌ام. شاعر دانستن پیامبر هر معنایی داشته باشد جز اینکه مخالف صریح قرآن است،‌ معنای فاعلی در آن آشکار است؛ امّا رسول یا نبی اسم مفعول است و کسی است که فرستاده شده یا خبری به او رسیده و همین شاید برای آشکارسازی نگاه قرآن به موضوع کافی باشد و گرنه به آیات متفاوت و روایات متعدّدی می‌توان اشاره کرد که قرآن را جز از خدا نمی‌دانند.امّا این جمله که:« ... ولی این که او در چه وزنی و با چه واژگانی و بر اساس چه ترکیب زبانی و با چه دانشی شعرش را بسراید و منتشر کند دیگر در دست خدا نیست»، انصافاً شاهکاری است. خوب، بد نیست که ایشان ما را که معتقد به قادر مطلق بودن خداوند هستیم از جهل درآورند که خداوند جز این کار، دیگر چه کارهایی از دستش برنمی‌آید؟ عصری و مدرن کردن دین به قیمت انکار قدرت مطلق خداوند؟ در این صورت خداناباوران در انکار دین بسیار صادق‌تر و بی‌تناقض‌تر به نظر می‌رسند تا طرفداران این نظرات. قدرت خداوند تنها به محال تعلّق نمی گیرد. مثلاً نمی‌توان دو را با دو چنان جمع کرد که پنج شود، پس گفتن اینکه خدا نمی‌تواند دو را با دو چنان جمع کند که پنج شود، نقصی برای خداوند نیست ولی رساندن پیام بدون اشتباه از کسی برای کس دیگر حتّی برای یک انسان نیز ممکن است، حالا وقتی که با فرض دخالت ذوق و سلیقه‌ی (غیرمعصوم) پیامبر، بدانیم ناگزیر اشتباه به قرآن راه پیدا می‌کند، چرا خداوند باید اجازه دهد، متنی که قرار است متن همیشگی و جاودانی آخرین دین باشد، دارای اشتباه شود؟ همانطور که پیش از این گفته‌ام اجتهاد در دین و آوردن احکام جدید مطابق با زمان، بدون این سخنان غریب نیز امکان‌پذیر است و دستگاه فقهی و اعتقادی فعلی نیز چنین اجازه‌ای را می دهد.

بند پنجم: این بند خطاب به آقای بنی‌صدر است که با شنیدن همه‌ی جواب ایشان می‌توان در مورد سخنانش چه راجع به روشنفکران دینی یادشده و چه راجع به قرآن قضاوت کرد.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.