وبلاگستان فارسی



بانویی سالخورده از اقوام حکایت می‌کرد که سال اوّل دبستان را در مدرسه‌ای گذراند که عمویش مدیر آن بود. با استفاده از امتیاز برادرزاده بودن، سال اوّل به بازی و فرار از درس گذشت و بدون سواد خواندن و نوشتن یا دادن امتحان پا به سال دوّم گذاشت. سال دوّم معلّم سختگیری سر کلاس آنان آمد که مدیر و عمو نمی‌شناخت و ظاهراً جز این بانوی خویش ِما، تعداد دیگری هم کم‌سواد بودند. معلّم برای اینکه نظمی برقرار کند، کلاس را به دو نیم ِزرنگها- باسوادان- و تنبل‌ها- کم سوادان- تقسیم کرد و برای هرکدام تکالیف و امتحان‌های جداگانه گذاشت. قرار شد که از تنبل‌ها هرکدام به سطح خاصّی برسند به قسمت زرنگها بروند. پس از چند ماه امتحانی به همین منظور برگزار شد و بانوی مربوطه شاگرد اوّل شد، در حالیکه از خوشحالی سر از پا نمی‌شناخت به خانه آمد و هوارکنان فریاد می‌زد که: شاگرد اوّل تنبلا شدم! افراد خانواده که از همه‌ی این جریانها بی‌اطّلاع بودند، ابتدا جا خوردند و بعد زدند زیر خنده. طفلکی دخترک، هرقدر می‌خواست به آنها بفهماند که شاگرد اوّل تنبلها شدن چقدر مهمّ است، موفّق نمی‌شد و باعث می‌شد که آنان بیشتر از خنده ریسه بروند؛ حالا حکایت ماست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.