1.اینکه در ترجمهی نام این فیلم به فارسی دچار مشکل شوند، خیلی عجیب نیست. ترجمهی این نام به هر زبانی دشوار است، شاید باید به انگلیسی هم ترجمه شود، چون به هرحال دارای یک کژتابی است، زیرا برای توصیف چشمان بسته از صفتی استفاده شده که معنای ضدّ آن را دارد؛ یعنی برای توصیف بازبودن باید مورد استفاده میگرفت ولی چشمان بازبسته انصافاً تا حدّ زیادی از پس ادای معنی برمیآید و چه بسا بیشتر. چون « باز» علاوه بر معنای « گشادگی» در فارسی معنای« دوباره» هم دارد که کاملاً منطبق با معنای فیلم است. چشمان بازبسته، یعنی:
الف.« چشمانی که در عین باز بودن بستهاند و نمی بینند». کنایه به تفاوت « دیدن» و« نگاه کردن». رسانهای شدن جهان ما و حقایقی که به قول تارکوفسکی در کنار ماست- یا در نگاه دینی از رگ گردن نزدیکتر- ولی ما آن را نمیبینیم. ایما به دو معنا که در ذهن دنبال کنی: هیپنوتیزم و رمان کوری.
ب.« چشمانی که هرچه بیشتر باز شوند ، بستهتر میشوند». همین امروز نقل قولی دیدم از خرّمشاهی که میگفت اگر میخواهی عکسی را نبینی آنرا زیر میز کارت بگذار. با گذشت زمان و عادت به آن، دیگر آنرا نخواهی دید. این بسیار دیدن از لحاظ تکرار بود. امّا معنایی که بعد ادامه خواهم داد از لحاظ کمّیّت و کیفیّت هم هست. هرکدام از ما بنا به دانش و استعداد درونی خود اطّلاعاتی از دنیای بیرون داریم، اشتباه میکنیم که فکر میکنیم اگر همه چیز یا بسیار بیشتر بدانیم خوشبختتریم.
ج. « گاهی دیدن به ندیدن است». چشمانی هستند که در سر نیستند. بصیرتی که میگوییم فلانی دارد نه این است که خوب« میبیند» بل که خوب درک میکند. این بصیرت با ندیدن عمدی و گاه چشمپوشی- که دو روز پیش از آن سخن گفتم- به دست میآید. ما با ندانستن بسیار چیزها، آسودهتریم. اگر چشممان را بیآنکه ظرفیّت خود را اضافه کنیم بیشتر بگشاییم، چیزهایی خواهیم دید که درک ما را مختل خواهد کرد.
د.« دیدن یعنی ترکیبی از تضاد دیدن یک چیز و ندیدن خیلی چیزها» باز و بسته شدن خاصیّت چشم است، نمیتوان پلک نزد، برای دیدن، باید مدام ندید! جهان پیرامون ما جهان تضادهاست. هرچیزی برای آنکه خود باشد ، باید بسیاری چیزهای دیگر نباشد. میز من قهوهای است ودر عین حال سفید نیست و سیاه هم نیست و این بودن و نبودنها با هم یک چیز را تشکیل میدهند. تو برای دقیق دیدن چیزی، باید دیگر اشیا را نبینی و گرنه نمیتوانی روی آن متمرکز شوی. آنچنان که میبینید، دیدن و ندیدن دو روی یک سکّه هستند.
ه.« دیدن یعنی بازبینی» آنچه که از معنای فارسی نام فیلم به دست میآید این است که چشمانی یک بار باز میشوند و « دوباره» بسته میشوند، یا به عکس. بار دوّم همان چیزهای بار اوّل دیده میشود ولی دیگر اشیا و روابط آن معنای سابق را ندارند.
2. از یکی از عارفان بزرگ متأخّر خواندم که گفت: یکبار بابی از علم بر من آشکار شد که آنقدر تحمّلش برایم گران بود که اگر حرام نبود، دستم را به سیم برق میزدم تا بمیرم. دانستن « این» است. صورت نازل آن عالمان و روشنفکرانند که چون بیشتر از مردم عادی میدانند بیشتر رنج میبرند. علی(ع) از پیامبر علم آیندگان را دریافته بود. وقتی از او شنید که چنین و چنان- مثلاً قضایای دعوا بر سر خلافت و آتش زدن خانهاش- خواهد شد، پرسید که مردم را در این حال مرتد بدانم یا مفتون( آگاهانه خلاف میکنند یا ناآگاهانه) و پیامبر جواب داد: مفتون. قرآن دنیا را لعب و لهو خوانده که این بازی لااقل به دومعناست. گروهی که سرگرم بازیاند و تا زمان مرگ در نمییابند که به چه مشغولند و گروهی که آگاهانه پای در این بازی گذاشتهاند و از قواعد و محدودیّتهای آن آگاهند ولی وانمود میکنند که مثل دیگرانند. شاید حکایتی را که مولانا دربارهی مردی در زمان موسای کلیم گفته، شنیده باشید. او از موسی درخواست کرد که زبان حیوانات را به او بیاموزد و موسی نمیپذیرفت. تا آخر با اصرار به او آموخت. مرد از یکی از حیوانات خانهاش شنید که اسبش فردا خواهد مرد، زود رفت و آنرا فروخت، دوباره شنید که غلامش خواهد مرد، رفت و او را هم فروخت تا اینکه شنید که خودش خواهد مرد. سرآسیمه پیش موسی رفت که چه کنم؟ موسی به او گفت که قرار بود بلایی بر تو نازل شود و تو هربار با زرنگی فرار کردی و حالا که بر خودت واقع شده، چارهای نداری. اگر نمیدانستی و همان ابتدا اسبت میمرد، کار به اینجا نمیکشید. ندانستن و غفلت اصل این جهان است. این معنا را عبدالکریم سروش در مقالهی «رازدانی و روشنفکری» نسبتاً خوب مطرح کرده است.
3. در فیلم کوبریک، زن و مرد جوان مشغول زندگی هستند که ناغافل و بدون آمادگی فکری و بر اثر استعمال مواد مخدّر، زن پرده از زوایایی از فکر و خاطراتش برمیدارد که در حالت عادی هیچگاه چنین نمیکرد. آلیس از تمایل و اشتیاق سوزان خود به همخوابی با مردی که تنها یک بار او را دیده بود، میگوید. بیل به هم میریزد، نباید بحث بر سر آن مهمانی و نزدیکی آن دو دختر به وی، رابطهاش با زنان بیمارش و نگاه خریدار آن مرد به همسرش در مهمانی به اینجا میکشید. بیل- مانند باقی مردها- میاندیشید که مالک جسم و روح زن خود- توأمان- است و حالا میبیند که« جایی»، دوراز دسترس او مانده است. از اینجا بازشدن چشم مرد آغاز میشود. نمیتوان به درستی حکم کرد که جریان آن مهمانی و رفتن او به آنجا که همراه با دانستن رمز ورود اوّل و ندانستن دوّمی و قربانی شدن آن دختر به خاطر وی است، واقعیّت است یا خیال یا خواب یا هرچیز دیگر. کوبریک ابداً اجازه نمیدهد که ما با مفاهیمی که داریم آنرا به راحتی تعبیر کنیم. من میگویم مگر خیال یا خواب، جزئی از واقعیّت نیستند؟ پس بیاییم همهی فیلم را عین واقعیّت ببینیم.
۴. دانستن همیشه خوب نیست. کسی که پیش معشوق آمده، اگر مدام به این فکر کند که عشق چیست و چرا باید بین دو نفر خاص باشد و بین دو نفر دیگر نه، معشوق را از دست میدهد. حتّی وقت خوردن غذا اگر به مکانیسم چشیدن و درک طعم فکر کنی، غذا تمام میشود و تو مزّهاش را چه بسا نچشیده باشی. حکایت این زن و مرد با « تو» مگر چقدر فرق می کند. تو« مجبوری» بیندیشی که اوّلین عشق همسرت بودهای و به یقین اگر از اوّلین باری که دلش لرزید با تو بگوید یا احیاناً اوّلین نامهای که ردّ و بدل کرد یا نجوایی که درگوش یا پشت تلفن برای دیگری گفت، کامت تلخ میشود؛ حالا دانستن بهتر است یا ندانستن؟ همهی ما با نقاب زندگی میکنیم و در برخورد با هرکس، گوشهای از خود واقعی را نشان میدهیم. آن میهمانی مهیب، لایهی زیرین همان مهمانی اوّل فیلم یا خود زندگی است، با تضاد برهنگی و ماسک. ما تنها با پنهان کردن هویّت خود است که میتوانیم در بازی زندگی، تمتّع ببریم. مجازات بیل نیز به برداشتن ماسک است و افشای هویّت.
۵. مندی که قربانی او میشود، منّتی بر سر او ندارد چون اگر دکتر نبود، در مهمانی مرده بود و دکتر نجاتبخش او بود و حالا با هم بی حساب شدهاند. اصلاً نباید به دنبال این بود که آن زن چگونه تقاص پس داده و اینکه آیا جنایت بوده یا نه. آیا مصرف بیش از حدّ موارد مخدّر پوششی برای قتل او بوده است، یا نه؟ چون در بازی تقدیر، قتل و کشتن یکی هستند. اوّلین داستان مولوی را به یاد بیاوردید که شفای دختر به قتل آن جوانی است که دخترک بر او عاشق است یا داستان موسی و خضر در قرآن که خضر، پسر بیگناهی را میکشد. تقدیری که ذهن بزرگان هنر را به خود مشغول کرده، چیزی جز خدا نیست و این عجب که من فیلمی را که به عنوان یک فیلم پورن در دست جوانان میچرخید، مذهبی میبینم. رمز ورود به آن مهمانی غریب، چیزی جز اعتراف زن نیست و حدّ مرد هم همین است که به دلیل صلاحیّتی که به هر دلیل به دست آورده، قدمی به پیش نهد و دنیا را کاملتر- و متضادتر- ببیند. همین عامل( خدا یا تقدیر) است که دایرهی فیلم را با مندی باز میکند و میبندد، مرد را از ابتلا به ایدز و تماس با آن زن به وسیلهی آن تماس تلفنی میرهاند و هر چیز را دوباره سر جای خود قرار میدهد، با نظمی شگفتیآور. ایمان به آن عامل بیرون از اختیار، مهمترین مضمون فیلم است و نفی خود محوربینی. برای همین است که در پایان فیلم وقتی دکتر مدام میگوید که باید چشمها را باز نگه داشت، زن به او میگوید که مرا میترسانی. همین منام زدنهای بیل بود که آلیس را به آن اعتراف تلخ واداشت و حالا مرد دوباره به خود اتّکا میکند. فیلم دربارهی تنها چیزی که نیست، سکس است. فیلم پیرامون هرچیزی است که ورای دید ماست و نقد و نفی این عقیدهی اشتباه ما که« ندیدن مساوی نبودن است».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.