نگاهی به پاسخ دوّم سروش به سبحانی



دوّمین پاسخ آقای سروش به آقای سبحانی به نام طوطی و زنبور منتشر شد. پیشتر و با انتشار مصاحبه‌ی سروش در رادیو زمانه اینجا آن را بررسیدم و به اوّلین پاسخ سروش به سبحانی نیز اینجا پرداختم. امروز به نوشتار دوّم او می‌پردازم که چیزی اضافه بر گذشته جز تکرار مکرّرات ندارد و البتّه ما را در مورد تخمین خود درباره‌ی بضاعت علمی عبدالکریم سروش مطمئن‌تر می کند.


یکم. بخش اوّل نوشتار سروش به گله از سکوت سبحانی در مورد عمل اصحاب قدرت و پیروانشان اختصاص دارد که حاوی دو نکته است. یکی اینکه ضمن اعلام موافقت خود با وی و ابراز انزجار از تمام کسانی که دهانها را بسته می‌خواهند و به نام اسلام در این سه دهه چه اعمالی که مرتکب نشدند، اضافه می‌کنم که یکی از آفات نبود آزادی بیان، بزرگ شدن بیهوده‌ی افرادی است که به محاق رانده می‌شوند و عقایدشان میوه‌ی ممنوع می شود. سروش به گمانم یکی از اینهاست. او اگر در دانشگاه مجال بحث و تحقیق داشت و آزادانه درسهایش را می‌گفت، امروز اینقدر در بوق و کرنا نمی‌شد. از صداقت سروش در ابراز نارضایتی از محدودیّت‌هایی که بر او رفته اطمینان دارم ولی بدون این محدودیّتها نیز او هرگز تا بدین حد مود توجّه قرار نمی‌گرفت. نکته‌ی دوّم، لحن و شیوه‌ی بیان بلیغ و یقین‌آور اوست که آن چنان شک را از دل خواننده می‌زداید که باز به خیال اطمینان و اتّکا به نظرات وی می‌افتد، شاید جز کسانی که به دقایق علوم نظری آگاه نیستند این لحن و بیان، بسیار فریبنده باشد، من البتّه این را کاستی او نمی‌دانم.


دوّم. بخش دوّم نوشتار او به یک‌سان دیدن نقش خداوند در انزال باران و انزال وحی می‌پردازد. طبیعت و ابر و باد و خورشید است که باران می‌سازد ولی از آنجا که صانع طبیعت خداوند است، خداوند فرستادن باران را به خود منتسب می‌کند. خداوند بنده‌ای به نام محمّد دارد که کشف او ، قرآن نام می‌گیرد ولی از آنجا که ربّ او محمّد است، قرآن هم کلام باری می شود و هیچ اشکال ندارد که بگوییم قرآن کلام محمّد است همچنان که اشکالی ندارد که بگوییم باران، محصول طبیعت است.


با اینکه پیشتر این مسأله را بیان کرده بودم ولی باز اینجا تکرار میکنم:


بنا بر توحید افعالی« لا مؤثّر فی الوجود الّا الله» یعنی از آنجا که خالق تمام جهان خداوند است، هر عملی را می‌توان منتسب به وی کرد، حتّی شرور را. مثال می‌زنم: همسایه‌ی بدی دارید که شما را آزار می‌دهد. نه او خداست و نه عمل بدش خدایی ولی اینکه به شما ضرر- یا به تعبیر قرآن بلا(= امتحان) برسد از خداست و عمل او به خواست خداست. شما یا گناهی مرتکب شده‌اید که با تحمّل این رنج جبران می‌شود و یا در مسیر سنّت الهی هستید زیرا اهل ایمان مدام در امتحان و بلا هستند تا در راه خود پیشرفت کنند.


پیامبر اسلام از آنجا که به مقام عبد بودن و عصمت رسیده بود، هر فعلش خدایی بود ولی آنرا به خدا منتسب نمی‌کرد. وقتی پیش از جنگ احد با او مخالفت شد، نگفت دارید با خدا مخالفت می‌کنید، در حالیکه در حاقّ واقع، نظرش، نظر خدا هم بود؛ امّا همان خدایی که ریزش باران را هم به خود و هم به طبیعت منتسب می‌کند در قرآن مدام تأکید دارد که فرایند وحی، الهی است و بشری نیست. همان پیامبری که به دیگران اجازه‌ی مخالفت با خودش را می‌دهد، در مقابل مخالفت ها با قرآن به شدّت می‌ایستد. یک بار از سروش پرسیدم که تفاوت حدیث نبوی و قرآن چیست؟ هر دو هم از زبان محمّدند وهر دو حقیقت محض. چرا فقط پیامبر اوّلی را به خود منتسب می کند و دوّمی را نه؟


سوّم. قبلاً گفتم که یکی از شگردهای زبانی استفهام انکاری است. مثلاً سروش می گوید که « قل هو الله احد» چه تفاوتی با شعر مولوی دارد که می گوید:« هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود»؟ این سؤال است و نمی‌تواند استدلال باشد و تنها جهل گوینده را می‌رساند. جواب این است که این قرآن است و آن شعر و نمی‌توان به صرف شباهت، دو چیز را یکی دانست.


باز سروش می‌گوید که مثال من برای فهم قرآن، زنبور و عسل است. با تمثیل نمی‌توان علم تولید کرد و تشبیه، استدلال نیست. سروش باید بداند که وقتی می‌گوید من آن تصویر پیک بودن جبرئیل و واسطه بودن محمّد را قبول ندارم تشبیهی بشری را مقابل تشبیهی بشری نگذاشته است، بلکه تشبیهی بشری را مقابل تصویری وحیانی گذاشته است. تصویر جبرئیل پیامبر و نزول وحی، از آن ِفلان متکلّم نیست تا اوبگوید تشبیه من بهتر می‌تواند مقصود را ادا کند. آن تصویر از همان قرآنی است که او« فقط» زنبورش را پسندیده و انبوه تأکیدها بر «انحصاراً الهی بودن» قرآن را ندیده می‌گیرد و این به معنای پاره پاره کردن قرآن است.( حجر-91)


چهارم. قوّه‌ی خیال در فلسفه‌ی اسلامی جنبه‌ی مثالی وجود ماست که به توسّط آن، جهان را درک می‌کنیم. مثلاً شما در گفت‌وگو با دیگری تصویر او را می‌بینید نه بی‌واسطه « خود او» را. تصویری که به واسطه‌ی حواس درک می شود در قوّه‌ی خیال ما باز آفرینی می‌شود و ما آن را می‌بینیم ولی این باعث نمی‌شود که چون ما در حقیقت تصویر او را در قوّه‌ی خیال خود می‌نگریم بگوییم که « او وجود ندارد و من دارم خیال می‌کنم» مثال آشناتر برای جوانان امروز تصویر معکوس جهان بر پرده‌ی شبکیّه است. ما در حقیقت آن را درک می‌کنیم ولی از آنجا که واسطه‌ی ما و جهان خارج است، نمی‌گوییم که جهان خارج وجود ندارد و ما تنها جزئی از جسم خود را می‌بینیم. شما هم اکنون وبلاگ ایمایان را به واسطه‌ی تصویری که در قوّه‌ی خیال خود می‌بینید، می‌خوانید ولی این باعث نمی‌شود که بگویید که ایمایان مخلوق ذهن شماست، قرآن هم به توسّط قوّه‌ی خیال پیامبر از مبدأ وحی دریافت می‌شد ولی این دلیل نمی‌شود که قرآن را محصول ذهن پیامبر بدانیم.


بله البتّه این جهان ِمثال و قوّه‌‌ی ‌‌خیال، مولّد محض هم هست و مثلاً یک نقّاش یا فیلمساز، تصویر را ابتدا در ذهن می‌سازد و بعد روی بوم یا سلولوئید می‌آورد. این معنای دوّم را عرف هم می‌فهمد ولی معنای اوّل نیاز به خواندن مقدّمات فلسفه‌ی اسلامی لااقل در حدّ بدایةالحکمه دارد. آقای سروش با کلام محمّد دانستن قرآن، آن هم به این دلیل که توسّط قوّه‌ی خیال پیامبر درک می‌شود، نشان می‌دهد که معنای اوّل را به درستی نمی‌داند و متأسّفانه بر مباحث ابتدایی فلسفه‌ی اسلامی هم وقوف ندارد.


در این بند سروش نمونه‌ی دیگری هم می‌آورد که قرآن به دلیل اینکه طباطبایی گفته است که فرشتگان در اصل دو یا سه یا چهار بال ندارند و این تصویر پیامبر از آنان بوده است، کلام محمّد است. سروش تفسیر طباطبایی را به معنای مخالفت با صریح قرآن دانسته است که ابداً این طور نیست. این تفسیر درست مانند« الرّحمن علی العرش استوی» است. که به معنای استیلا و قدرت الهی است نه جسمانی بودن و بر تخت نشستن و این تفسیر یا تأویل مخالفت با نصّ قرآن نیست. اینجا هم طباطبایی بال را به معنای دقیق‌تر آن بیان کرده است. خود سروش جلوتر گفت که فیزیک دانها « میز» را به معنای ابری الکترونی می‌دانند ولی کدامیک از آنها در زندگی واقعی به میز می گوید: ابر الکترونی یا رفتاری متفاوت با دیگران از او سر می‌زند؟ قرآن هم به زبان بشری نازل شده است و به تعبیر خود قرآن، این مفاهیم توسّط خداوند بر زبان پیامبر ساده شده است تا همه فهم باشد( مریم-۹۷ و دخان-۵۸) و تعبیر بال برای همه‌فهمی است. تفاوت بال و حقیقت امر مانند میز و ابر الکترونی، رابطه‌ی ساده و پیچیده است که ساده، تصویر نازلی از  پیچیده است. در حالیکه سروش می‌پندارد این دو با هم« متباین» اند.


پنجم. سروش که پیشتر نحوه‌ی ارجاعش به فلسفه‌ی اسلامی را نشان دادم، در بند ششم باز می‌خواهد از این فلسفه مدد بگیرد. مسبوق بودن حادث به مادّه و مدّه نمیتواند به معنای مسبوق بودن وحی به شرایط مادّی باشد. چون همان شرایط مادّی هم حادث هستند و خدایی که وحی را می فرستد آنها را نیز می‌توان مهیّا کند. به عبارت دیگر از این قاعده‌ی فلسفی نمی‌توان به گونه‌ای استفاده کرد که خدا تابع مخلوق خود شود و وحی خدا تابع شرایط زمانه، گرچه باز هم این به معنای بشری بودن قرآن نخواهد بود.


ایشان اضافه می کند که تجدّد ارادات در مورد باری محال است پس جبرئیل نمی‌تواند مدام در حال رفت و آمد باشد و ...الخ. ملّاصدرا فیض حق را دائمی می‌داند به دلیل ِدوام ذات و اراده‌ی ذاتی و امتناع تجدّد ارادات. معنای آن این است که مثلاً نمی‌شود که یک روز اراده‌ی الهی به چیزی تعلّق بگیرد و یک روز نگیرد. به همین شکل فلاسفه ازلی بودن جهان را اثبات می‌کنند چون معنا ندارد که جهان مثلاً فلان مقدار سال عمر داشته باشد، زیرا می‌شود پرسید که پیش از آن چرا جهان نبوده و چرا فیض حق آن موقع منقطع بوده است؟ خدا تجدّد اراده ندارد یعنی اینطور نیست که بگوید جهان نباشد و بعد از نظر خود برگردد و آن را خلق کند. سروش دو سه بند پیشتر فرستادن باران را به خداوند نسبت داد. خوب من می‌توانم با همین استدلال بگویم که سروش اشتباه کرده و قرآن هم دارای اشتباه است چون باران زمانی هست و زمانی نیست و برای فرستادن هر نوبت باران هم نیاز به اراده‌ای مستقل است و از آنجا که تجدّد اراده بر خداوند محال است پس باران فقط کار طبیعت است. اگر آنجا می شد که باران را فعل خدا دانست اینجا هم می‌شود. البتّه فراموش نکنیم که در مورد قرآن هم یک انزال دفعی داریم( در شب قدر) و یک انزال تدریجی و قرآن هم در اصل یک بار نازل شده است که ایشان آنرا بی‌هیچ دلیلی نمی‌پذیرد. تصویر خدای عوام اگر شبیه شاه بر تخت نشسته‌ای است که پیکی به نام جبرئیل دارد و مدام آنرا به این سو و آن سو می‌فرستد، تصویر سروش از خدا هم مانند تشبیه معروف خدای ساعت‌ساز است که یک بار جهان را آفریده و کنار نشسته است و پس از خلق اوّلیّه‌، این اجزای جهان هستند که خود را اداره می‌کنند؛ هر دو تعبیر بسیار ساده‌انگارانه‌است.


ششم. مقایسه‌ی اسلام و مسیحیّت در متون وحیانی کاملاً نابجاست. جدال قرون وسطی بر سر تعارض علم و انجیل، تعارض نوشته‌هایی بشری با علم بود و اینجا اختلاف علم با متنی الهی است. تمام دعوا هم بر سر این است که این متن الهی است یا بشری، اگر مانند سروش پذیرفتیم که بشری است، پس می‌توان از راه مسیحیان رفت و به نتایج بسیار ایده‌آل امروز رسید که انصافاً جهانی ساخته بر اساس ایمان است! ولی نکته این جاست که ما قرآن را الهی می‌دانیم و نمی‌پذیریم که فلان گزاره‌ی علمی، بتواند آیه‌ای از آن را ابطال کند. در نوشته‌های پیش از این به موضوع‌هایی مانند جن یا هفت آسمان اشاره‌ای کردم و مکرّر نمی‌کنم.


بالانر گفتم هر فعلی الهی است، اینجا می‌افزایم که این اشکال‌های خام هم مصلحت اوست تا شوری در جامعه‌ی علمی خوابزده‌ی ما بیفکند تا لااقل کسانی به سودای پاسخگویی به جست‌وجوی حقیقت برآیند و به دانش راکد مانده‌ی ما حرکت و نشاطی بدهند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.