حالا که هم بحث از گالیله و تفاوتهای اسلام و مسیحیّت شد و هم نوستالژی، بد نیست اشارهای به آغاز خلقت و سابقهی انسان در این دو دین و تفاوتی که نوع نگرش مذاهب میتواند در جهانبینی و - لاجرم- ایدئولوژی بشر بگذارد کنم.
در مسیحیّت، داستان گناه آدم و حوّا و هبوط انسان به وسیلهی آن و حکایتهایی دربارهی درختی که درخت دانایی نامیدند و ماری که ابتدا حوّا را فریب میدهد و او نیز آدم را ترغیب به خوردن از آن درخت میکند، وجود دارد( سفر پیدایش باب۲ و۳). در این نوع نگرش هر انسانی با گناه به دنیا میآید چون گناه اوّلیّهی آدم و حوّا به فرزندان آنان نیز تسرّی پیدا میکند- گرچه دیدگاه عدم تسّری نیز وجود دارد- و غسل تعمید پاک شدن انسان از گناه و خداگونه شدن اوست همچنان که ابتدا بود. این سقوط، باعث گرفتاری بشر و از دست دادن قدرت خودداری او در برابر گناه شد.
بدیهی است که دیدگاه فوق دارای پیامدهایی است. در نگرش فوق این زن است که مرد رابه گناه تشویق میکند و لاجرم مرد بیتقصیر یا دارای تقصیر کمتری خواهد بود. این نظر مستلزم نگاهی بدبینانه و کوچکانگارانه نسبت به زن خواهد بود که نه تنها نتوانست در مقابل وسوسه مقاومت کند و جفت خویش را نیز آلوده کرد و اگر لغزش او نبود لابد اکنون همه در بهشت متولّد میشدند و جز راحتی و آسایش برای آدمیان نبود؛ چه کسی ما را در این دیر خرابآباد گرفتار کرد؟ زن! بسیاری از ضربالمثلهای توهینآمیز و داستانهای رایج، ریشه در چنین نگاهی به زن دارد.
درخت دانایی، درختی است که میوهاش به انسان، قدرت تشخیص خوبی از بدی میدهد و تقابل آن با سکونت در بهشت، معنایی جز تقابل « علم» و «ایمان» ندارد. این نوع نگرش از قرون میانه به بعد دامن زده شد و بهانهای شد تا بشر بر سر دوراهی دیندار یا خردورز بودن یکی را انتخاب کند. یا نفهم و متدیّن باش یا فهمیده و بیدین. مرتضی مطهّری در آثار خود به این نکات به خوبی پرداخته است.
نگریستن به انسان به عنوان گناهکار بالفطره، منافی کرامت ذاتی انسان است و پیامدهایی مانند تلاشهای طاقتفرسا برای پاککردن خود به صورت رهبانیّت یا به زور دیگران را به راه دین آوردن و یا برخورد شدید با متخلّفان دارد. خشونتهای مسیحیان قرون میانه بدون تصوّری انسانی ذاتاً گناهکار دشوار است. سراسر رنج دیدن حیات و احساس عذاب وجدان ذاتی را در آثار فیلسوفانی مانند کیرکگارد و هگل میبینیم درحالیکه نیچه به شدّت چنین دیدگاهی را تمسخر میکند. کسانی که نظرات نیچه را در مورد دین و اخلاق و مانند آن میخوانند باید متوجّه باشند که او چه دینی را دست میاندازد و رد میکند.
در اسلام امّا داستان متفاوت است. اوّلاً که در گفت و گوی کسانی مانند علّامه طباطبایی با کُربن از او میشنویم که عمل آدم و حوّا را نباید گناهی مانند گناه سایر آدمیان به شمار آورد. فریب خوردن آندو در قرآن با صیغهی تثنیه بیان شده، یعنی هردو فریب خوردند و اینطور نیست که حوّا سبب گمراهی آدم شده باشد. اگر در این میان گناه یا ترک اولایی هم باشد، به نسل باقی آدمیان تسرّی پیدا نمیکند و آدمیان با گناه به دنیا نمیآیند. مولانا در مثنوی با تمثیل زیبای پادشاهی که به نقّاشی گفت هرچه میخواهی بکش ولی میمون نکش، این داستان را از دید خود تحلیل کرده است.
امّا آنچه باعث نوشته شدن این ایما شد این بود که یادآوری کنم، قرآن سابقهی انسان را از خلقت آدم و حوّا هم فراتر میبرد. حتّی اگر بپذیریم که در این داستان گناهی صورت گرفته( با تفاوتهایی که بین نظر اسلام و مسیحیّت هست) باز این اوّلین فعل و کنش انسانی نیست. انسانها پیش از خلقت در عالمی که قرآن عالم ذر یا الست مینامد « همگی» با خدای خود عهد بسته و به خداوندی او اذعان کردهاند(اعراف۴-۱۷۲). همین عهد ذاتی و فطری است که باعث توبیخ در صورت انجام گناه میشود. به عبارت دیگر بیآنکه متعرّض شرح و توضیح آن عالم شگفت شوم، اگر نحوهی میلاد انسان را سهگونه بدانیم: بدون سابقه، با سابقهی بد و با سابقهی خوب، نگرش قرآن، تأکید بر خوب و خداجوبودن ِذاتی انسان است، متفاوت با مسیحیّت یا کسانی که انسان را صرفاً صفحهای سپید و نانوشته میدانند، مانند بسیاری از مادّیگرایان. این نوع نگرش به انسان، هنوز آن تأثیری را که باید، بر دیدگاههای اجتماعی و فقهی و کلامی ما نگذاشته است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.