بررسی « کلام خدا و کلام انسان» -1




مقاله‌ی « قرائت نبوی از جهان» که منجر به توقیف مجلّه‌ی مدرسه شد، قسمت دوّمی دارد که شرح و بسط آن است. این مقاله نیز دو بخش دارد به نامهای« پیش‌فهم‌های تفسیر آزاد قرآن» و « آیا کلام خدا به زبان انسان است؟» که در دو روز به ترتیب آنها را بررسی می‌کنم.


1. شبستری مدّعاهای اصلی مقاله را دو تا برمی‌شمرد. مدّعای اوّل: برای اینکه قرآن قابل فهم برای «همگان» باشد لازم است که قرآن را به یک انسان( پیامبر اسلام) منسوب کرد  و این ادّعا به دانش هرمنوتیک مربوط است. مدّعای دوّم: نوع اکثر قاطع آیات قرآن، روایت است و قرآن نیز قرائتی موحّدانه از جهان است که بر اساس« تجربه هرمنوتیکی نبوی» شکل گرفته است و نه مخزنی از گزاره‌های إخباری از جهان هستی. مدّعای دوّم به علم ادبیّات مربوط است.


در این بند فعلاً استدلالی آورده نشده است ولی تناقض‌ها و مصادره به مطلوب‌ها از همین آغاز دیده می‌شود. مثلاً ابتدای مطلب ایشان می‌گوید که آن نوشته، نوشته‌ای فلسفی نیست و بعد می‌گوید که مدّعای اوّل به هرمنوتیک فلسفی مربوط است! خود این نوشته اگر استدلالی باشد و به دین هم بپردازد خواه‌ناخواه به حوزه‌ی الهیّات و فلسفه‌ی دین مربوط می‌شود و تقسیم‌بندی‌های ایشان از همین ابتدا مغشوش و نامعلوم به نظر می‌رسد. برای اینکه از تکرار واژه‌های پرطمطراق هرمنوتیک و فلسفه و مانند آن نهراسید، می‌توانید ابتدا به این نوشته نگاهی بیاندازید تا بعد با ذهنی آرام و صرفاٌ بر اساس قوّت و ضعف استدلال‌ها به قضاوت بپردازید.


2. در بند دو ایشان اطّلاعات مختصری را- بیشتر در قالب پرسش- از دغدغه‌های فلسفه‌ی معاصر پیرامون زبان و کارکرد آن بیان می‌کند که نقشی در پیش‌برد مقاله ندارد.


3. خلاصه‌ی استدلال ایشان اینجا این است که اوّلاً بر اساس داده‌های فلسفه‌ی زبان، هر متنی را تنها به یک انسان می‌توان منسوب کرد. ثانیاً غیرمؤمن نمی‌تواند قرآن را بر اساس اینکه از جانب خداست بفهمد زیرا به خداوند و پیامبری از جانب او اعتقاد ندارد و فقط می‌تواند آنرا از آن ِیک انسان عادی بداند و برای اینکه فهمی همگانی شکل بگیرد باید مؤمن نیز مانند او قرآن را آن‌گونه بفهمد.


ابتدا بگویم که تقسیم این بند به اوّلاً و ثانیاً از جانب من است و در متن ِبدون نظم ِایشان چنین چیزی نیست. بر اساس همان اوّلاً می‌توان تکلیف بحث را روشن کرد که قرآن از جانب یک انسان است و نیازی به ادامه‌ی آن نبود، به هرحال درباره‌ی قسمت اوّل بحث باید گفت که شبستری متأسّفانه اهل منبع و مرجع آوردن خصوصاً درباره‌ی مدّعیات هرمنوتیکی خود نیست. اینکه بگوییم « بر اساس داده‌های فلسفه‌ی زبان» به تنهایی کافی نیست و ایشان باید اقامه‌ی دلیل کند که چرا یک متن حتماً باید گوینده‌ای انسانی داشته باشد. نظر ایشان که یک صدا را نمی‌توان به گرامافون نسبت داد، درست است امّا بحث ما درباره‌ی موجودی فرابشری است که کلامش را با زبانی بشری بیان کرده است. چنین پرسشی از ابتدا در فلسفه‌ی زبان معاصر وجود نداشته تا جوابی داشته باشد و اناجیل اربعه هم دعوی از زبان خدا بودن ندارند. پدیده‌ی قرآن منحصر به فرد است و موضوع بحث و جدل در الهیّات مسیحی نبوده تا پاسخی برای آن داشته باشند. همین جا بگویم که به نظر می‌رسد ایشان دارد اشتباه اکبر گنجی را در خلط « تشخّص» و « انسان یا انسان‌وار بودن» تکرار می‌کند. متن قرآن یا هر متنی باید به گوینده‌ای معیّن و متشخّص، تعلّق داشته باشد و نه لزوماً انسان و این دو معنا مرادف هم نیستند.


از طرفی بنا بر تجربه‌های بشری مثلاً ما می‌دانیم که شکارچیان با تقلید صدای پرندگان می‌توانند آنها را فریب دهند زیرا آنان بر اساس اصوات، زبان خاص خود را دارند و انسان با تقلید اصوات مربوط به وجود طعمه- مثلاً- می‌تواند آنها را پیرامون خود جمع کند. خدا بر اساس حرف و صوت و زبان عربی سخن نمی‌گوید ولی این توانایی را دارد که متنی را برای موجود فروتر و مخلوق خود ارسال کند. طبعاً چنین عقیده‌ای منحصر به خداباوران خواهد بود.


حالا که پذیرفتیم که خدا- مثل مخلوق خود یعنی با بیان معانی در قالب الفاظ- می‌تواند چنین کاری کند می‌گویم فرض کنید یک متن – مانند بسیاری از رباعیّات خیّام- منسوب به دو نفر( خیّام و عطّار) باشد، آیا متن آن رباعیّات غیرقابل فهم خواهد بود یا طرفداران هر عقیده، برداشت خاص خود را خواهند داشت؟ تجربه می‌گوید که مورد دوّم درست است، پس قرآن نیز، هم برای کسی که آنرا از جانب خدا می‌داند و هم برای کسی که آنرا متنی بشری می‌داند قابل فهم خواهد بود و نیازی نیست که مؤمن دست از اعتقاد خود به الهی بودن آن بردارد تا شبیه غیرمؤمن شود و هرکدام برداشت خاص خود را خواهد داشت.


4. ایشان ادامه می‌دهد که شاید بگویید که خوب پس بگذار قرآن را مؤمنان بفهمند و نیازی به این نیست که غیرمؤمنان آنرا بفهمند. که دو جواب دارد: اوّل اینکه متنی را که همگان نتوانند بفهمند، اصلاً فهمیدنی نیست و دیگر اینکه در قرآن اشاره به گفت‌وگوی مؤمنان با کافران بر اساس قرآن شده است، پس در همان صدر اسلام غیرمؤمنان قرآن را می‌فهمیده‌اند، بنابراین قرآن متنی قابل فهم برای همگان است و مؤمنان نیز مانند غیرمؤمنان باید آنرا چونان متنی انسانی بفهمند.


بالاتر پاسخ جواب اوّل شبستری به سؤال خود را دادم و گفتم که راه حل فهم همگانی وجود دارد و پاسخ دوّم هم بیش از آنکه به نفع شبستری باشد به ضرر اوست. ایشان نشان می دهد که به« فکت»‌های تاریخی باور دارد و می‌پذیرد که غیرمؤمنان هم آیات قرآن را می فهمیده‌اند. خوب از ایشان می‌پرسم که بر اساس همین نگاه به قرآن، آیا مؤمنان نیز قرآن را می‌فهمیده‌اند یا نه؟ اگر بگوید نه که هم خلاف تاریخ هزاروچهارصد ساله‌ی اخیر است که همه‌ی عالمان مسلمان و مسلمانان صدر اسلام و امامان آنرا به عنوان کلام‌الله پذیرفته و فهمیده‌اند و هم اگر اینگونه نبود نیازی نیز به تئوری ایشان نبود؛ و اگر بگوید بله، که نظر ما اثبات می‌شود که هم مؤمنان و هم غیرمؤمنان قرآن را می‌فهمیده‌اند ولی بنا بر دو تصوّر مختلف از صاحب کلام و نیازی به این نیست که هر دو بر اساس یک صاحب سخن انسانی آنرا فهم کنند.


5. در ادامه ایشان شرحی طولانی از نحوه‌ی شکل‌گیری کلام اسلامی ارائه می‌دهند و انگیزه‌ی آن را تأسیس یک متافیزیک مستقل می‌داند و اضافه می‌کند که آنان از لوازم سخنان خود آگاه نبودند و امروز بر اساس داده‌های هرمنوتیکی، سخنان آنان باطل است. اگر آنچه سخنان آنان را باطل می‌کند همین باشد که ایشان می‌گوید که گفتم دلایل ایشان نادرست است و انگیزه‌یابی را هم در بحث علمی درست نمی‌دانم. دانستن تاریخچه‌ی یک بحث بسیار لازم است امّا قوّت یک کلام را باید با خود آن کلام سنجید نه انگیزه‌ی درست یا نادرست گوینده‌ی آن. در ضمن این حرف به معنای تأیید آن نظرات نیست و بسیاری از آنها باطل شده‌اند و آنچه امروز در برابر شبستری است، کلام اهل استدلالی است که نظرات او را نمی‌پذیرند و گرنه برای مثال، ایماگر نه اشعری است و نه معتزلی و هیچ‌کدام از دو گروه را- بر خلاف کسانی که معتزله را خیلی عقل‌گرا می‌دانند- نمی‌پسندد.


6. ایشان این انگیزه‌یابی را درباره‌ی فیلسوفان و عارفان هم ادامه می‌دهد و گفته‌های پیشین خود را تکرار می‌کند.


اوّلاً آن چنان که گفتم یافتن انگیزه، راهی برای اثبات یا ابطال یک مدّعا نیست و ثانیاً انگیزه‌ی تثبیت اساس متافیزیکی قرآن اصلاً بد یا نادرست نیست و ثالثاً ایشان آرای ابن عربی را از منبع اصلی نقل نمی‌کند و منابع ایشان بیشتر از امثال ابوزید و عالمان اهل سنّتی است که از دید من برداشت‌هایشان فاصله‌ی زیادی با برداشت مکتب فلسفی-عرفانی شیعه از ابن عربی دارد. در همین نقل قول از ابوزید ایشان می‌گوید:« کلام از مراتب باطنی به مراتب ظاهری وجود پیامبر تنزّل پیدا کرده است.» تمام دعوا سر این است که آیا آن کلام تنزّل پیدا کرده( توسّط پیامبر) یا وجودی فرابشری آنرا تنزّل داده است، نمی‌توان مدّعای مخالفان را طبق میل خود تقریر کرد و بعد درستی حرف خود را نتیجه گرفت.


7. ایشان در ادامه می‌گوید که فهم قرآن تنها بر اساس یک نظریّه‌ی کلّی امکان‌پذیر است و آن هم هرمنوتیک است. اینجا یاد داستانی افتادم. لابد شنیده‌اید که بوعلی سینا و ابوریحان یک بار با هم ملاقات کردند، روایت شده که آنان برای اتراق، شب پیش آسیابانی رفتند که به آنها گفت به اندرون بیایید که امشب باران می‌آید. ابوریحان نپذیرفت که دانش من از علم آب‌وهوا می‌گوید بارانی در کار نیست ولی شب باران تندی بارید و هردو حسابی خیس شدند. صبح ابوریحان به او گفت که از کجا می‌دانستی؟ گفت سگی دارم که همیشه پیش از باران به داخل آسیاب می‌آید و بیرون نمی‌ماند و من از این رفتار او می فهمم حتماً باران خواهد بارید. ابوریحان به کنار جوی آبی رفت و دفاتر خود را با آب شست که علمی که از فهم سگی کمتر باشد همان به که نباشد.


حالا آقای شبستری می‌گوید که قرآن را غیرمؤمنان می‌فهمیده‌اند، تا اینجا با هم هستیم ولی به همان دلیل که فهمیدن آنها را دریافت( یعنی با رجوع به تاریخ و واقعیّت)، به جای اینکه بگوید که مؤمنان هم بیش از هزار و چهار صدسال است قرآن را به عنوان متنی الهی می‌فهمند و بعد به دنبال تأسیس یک نظریّه برای توجیه این فهم دوگانه باشد، چشم بر واقعیّت می‌بندد و می‌گوید چون هرمنوتیک فلسفی می‌گوید که فهم یک متن تنها بر اساس گوینده‌ای انسانی میسّر است، پس آنها نمی‌فهمیده‌اند!


بخش دوّم مقاله‌ی ایشان را فردا بررسی خواهم کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.