بررسی « کلام خدا و کلام انسان» -2




8. از اینجا به بعد ظاهراً تمسّک به هرمنوتیک پایان پذیرفته و شبستری پا در وادی ادبیات و رجوع به آیات گذاشته‌است. ایشان می‌گوید:« پس باید بگوییم منظور محمد(ص) از اشاره خدایی، سخن گفتن خدا با وی به صورت اشاره (وسیله‌ی جبرییل یا...؟) بوده است. این تحلیل نشان می‌دهد...» او پس از آوردن یکی دو جمله می‌گوید، این تحلیل نشان می‌دهد... کدام تحلیل؟ آوردن یک جمله که گزاره‌اش تکرار معنای نهاد است، تحلیل است؟ جمله‌ی «اشاره‌ی خدایی یعنی سخن گفتن خدا با اشاره»، تحلیل است؟ این میزان ناتوانی از دلیل‌آوری و مدّعای خود را بدیهی پنداشتن، شایسته‌ی کسی که ادّعای خردورزی دارد، نیست.


در ادامه ایشان دو مدّعای جدید ارائه می‌کند، یکی اینکه قرآن« محصول وحی» است نه خود وحی و دیگر اینکه هیچ جای قرآن گفته نشده که قرآن کلام محمّد نیست.


درباره‌ی مدّعای اوّل، ایشان به این نظر دارد که وحی را ارتباط با خدا بداند ولی محصول وحی یعنی قرآن را از پیامبر. برای دیدن اینکه قرآن چه می‌گوید به اندکی از آیات قرآن رجوع می‌کنیم: الف. « قل إنّما اُنذرکم بالوحی...»( انبیاء-45) پیامبر به مشرکان می‌گوید من شما را إنذار می‌کنم با ارائه‌ی وحی به شما. وحی اگر آنگونه که شبستری می‌پندارد، فرآیند نزول قرآن بود، تنها مختص به پیامبر بود و قابل عرضه به دیگران نبود، اینجا قرآن از وحی، همین قرآنی را که در دست ماست منظور دارد. ب.« و ما ینطق عن الهوی، إن هو الّا وحیٌ یوحی»( نجم4-3) آنچه می‌گوید به خواسته‌ی خودش نیست بلکه وحیی است که به او فروفرستاده می‌شود. در اینجا وحی به هر دو معنا به کار برده شده است. فعل یوحی به معنای وحی کردن است که شبستری می‌تواند آنرا صرفاً به معنای فرآیند وحی در نظر بگیرد ولی کلمه‌ی وحی در نحو، خبر ِضمیر هوَ است. ضمیر هوَ هم به نطق برمی گردد یعنی نطق او وحی است، آنچه می‌گوید وحی است، عین همین کلام و واژه‌هایی که اکنون به عنوان قرآن در دست ماست.ج. « و ما کان لبشرٍ أن یکلّمه الله إلّا وحیاً ...»( شوری-51) در اینجا قرآن می‌گوید که خدا سه گونه با انبیا سخن می‌گفته: یکی وحی مستقیم، دیگری از ورای حجاب و سوّمی توسّط وحی باواسطه یعنی جبرییل. بماند که به این آیه در هیچ کدام از متون اخیر از سروش و شبستری تا گنجی اشاره نمی‌شود و همه نوع سوّم را لحاظ می کنند، نوع اوّل وحی به کلام خدا برمی‌گردد که به هیچ تفسیر و تأویلی احتیاج ندارد. بهتر است که ایشان توضیح دهد وقتی قرآن می‌گوید خداوند با انبیا تکلّم می کرده چرا باید آنرا جور دیگری فهمید؟ چه احتیاجی هست که واضحات را نفی کنیم و به احتمال‌های بعید برخی عبارات پناه ببریم؟


مدّعای دوّم این است که هیچ جای قرآن نیامده که قرآن کلام محمّد نیست! خوب اوّلاً به دلیل اینکه همه جای قرآن آمده که قرآن کلام الله است و وقتی چیزی کلام کسی باشد یعنی کلام دیگری نیست. ثانیاً به آیه‌ی دوّمی که بالا آوردم نگاه کنید، نمی‌گوید که نطق محمّد، کلام او نیست؟


9- در این بند ایشان زبان و کلام خدا در ادیان ابراهیمی را بیان می‌کند و با گفتن اینکه نزد عارفان و متألّهان یقینی است که کلام خدا از جنس حرف و صوت نیست، دو تشبیه را پیش رو می‌گذارد، یکی کسی که اشاره‌ی کس دیگری را با دست برای نفر سوّم به حرف و صوت ترجمه می‌کند و مثال دوّم کسی که بیتی از حافظ را برای دیگری می‌خواند. او قرآن را مشابه مثال اوّل می‌داند نه مثال دوّم، چون از دید وی کلام خدا از جنس حرف و صوت نیست.


در اینکه درباره‌ی کلام خدا بحث بسیار است شکّی نیست. خداوند انواع ارتباط با موجودات دارد و مثلاً وحی به دل مادر موسی از جنس کلام نبود یا وحی به زنبور یا خطاب خداوند به ارکان هستی یا گفتن کن فیکون که در قرآن آمده است. ولی اینها نافی این نیست که« علاوه بر موارد ذکر شده» خداوند کلام بشری نیز داشته باشد. اگر خداوند بتواند به زبانی که زنبور بفهمد به او چیزی بفهماند، چرا با زبان انسان این کار را نکند؟ در آیه‌ای که از سوره‌ی شوری آوردم، کدام کلام به ذهن متبادر می‌شود؟ در مثال اوّل، مگر خدا دست دارد که بخواهد به کسی اشاره کند؟ استفاده‌ی جهت‌دارانه از تمثیل، یکی از شگردهای سخنان اخیر است که متأسّفانه به صورت مغالطه‌ای روشمند مدام در آثار این عزیزان تکرار می‌شود بی‌آنکه خود متوجّه باشند.


10- بند دهم تکرار ادّعاهای گذشته است و نتیجه‌گیری از استدلالی که به نظر من از ابتدا عقیم است. ایشان باز انواع ارتباط‌ها با نبی را از راه خواب یا دیگر راهها بیان می‌کند ولی اصولیان اصل معروفی دارند که می‌گوید:« اثبات شیء نفی ما عدا نمی‌کند» یعنی شما اگر ده راه برای ارتباط خدا با بشر برشمردی، به این معنا نیست که راه یازدهمی وجود ندارد.


برای روشن شدن موضوع عرض می‌کنم که در قرآن جایی هست که موسای نبی با خداوند در کوه طور وعده‌ی دیدار می‌گذارد و چهل روز را آنجا به سر می‌برد. در آن مدّت اتّفاقاتی می‌افتد و در پایان آن، خداوند می‌گوید که:« و کتبنا له فی الالواح من کلّ شیء موعظةً و تفصیلاً لکلّ شیء فخذها بقوّةِ...»( اعراف-145) یعنی در لوح‌هایی برای او همه‌ی موعظه‌ها و شرح و بسط‌هایی که لازم بود نوشتیم و به او دادیم. به نظرم روشن است که این بار وحی به صورت مکتوب به موسی داده شده است نه از راه قوای درونی پیامبر. در این صورت دیگر نمی‌توان ادّعا کرد که صورت یا واژه از موسی است چون خود او کمترین دخالتی در نوشته‌شدن آن الواح نداشته است. پس لااقل یک مورد در طول تاریخ بوده که عین وحی به شکل واژه و لفظ، به پیامبری رسیده است. حالا این که وحی به صورت بی‌واسطه به دست مخاطبان پیامبر برسد بهتر است یا با واسطه؟ مسلّماً به صورت بی‌واسطه بهتر است تا مؤمنان خود را مخاطب ِخود خداوند متعال حس کنند نه پیامبر او. سؤال دیگر: پیامبر اسلام دارای درجه‌ی عالی‌تری بوده است یا موسای نبی؟ باز هم بی‌تردید، پیامبر اسلام. پس چرا موسی توانسته وحی بی‌واسطه دریافت کند ولی محمّد نتوانسته است؟ این ایراد قرآنی به همه‌ی کسانی که الفاظ قرآن را مستقیم از آن خداوند نمی‌دانند، وارد است مگر آنکه بخواهند مصداق آیه‌ی هفتم سوره‌ی آل عمران باشند.


12و13- ایشان در بند دوازدهم به صرف ادّعا می‌فرماید که وحی محمّدی، الفاظ جملات و مفاهیم نیست. اگر دلیل ایشان، آن بود که پیشتر گفت که ما نپذیرفتیم. ظاهراً قرار است باز هم در این باره مطالبی بفرماید که منتظر می‌مانیم. تأکید تمام نوشتار ایشان بر « همگان فهم» بودن قرآن است و جریان فهم مؤمنان و غیرمؤمنان که قبلاً بررسیدیم. شبستری در ابتدای مقاله با لحنی عتاب‌آلود می‌گوید که نباید آنچه در قرآن هست را به خدا نسبت داد و باید گفت که پیامبر چنین و چنان گفت! در پایان نیز ایشان تمام تفاسیر موجود را دگماتیک می‌خواند و وعده‌ی ارائه‌ی تفسیری آزاد داده است که مبتنی بر این است که قرآن را« کتابی وحیانی» ندانیم. همین عبارت را با ابتدای پاراگراف چهارم بند هشتم این نوشتار مقایسه کنید:« آری در قرآن آمده که قرآن وحیانی است...»؛ قضاوت را به خوانندگان واگذار می‌کنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.