1. اجزای بنیادی در دانش الکترونیک را سالهاست که با نامهای مقاومت، خازن و سلف( القاگر) میشناسند. چهار دهه پیش لئون چوا، یکی از پیشگامان تئوری مدار غیر خطّی در مقالهای وجود المان چهارمی را فرض کرد که میتواند رابطهای میان بار و شار مغناطیسی ایجاد کند که درست مانند رابطهی ولتاژ و جریان در مقاومتها باشد. او نام آن جزء فرضی چهارم را مقاومت حافظه یا«ممریستور» نهاد. نظریّهی او پس از چهار دهه توسّط استنلی ویلیامز و گروهش در کمپانی HP تحقّق یافت و حدود یک ماه پیش رونمایی شد. ممریستور مقاومتی است که میزان مقاومت آن با تغییر جریان الکتریکی تغییر میکند و با قطع جریان میتواند بعداً آنرا به یاد بیاورد. چنین چیزی را میتوان با ترانزیستورها و خازنهای زیادی انجام داد ولی حجم زیادی را اشغال خواهد کرد. وجود چنین عنصری سالها به عنوان یک معمْای لاینحل ریاضی پنداشته شده بود. دی اکسید تیتانیوم که مانند سیلیکون یک نیمههادی است به اضافهی دوپانتها(افزودنیهایی هستند که مواد نیمههادی را رسانا میکنند) میتواند به عنوان ممریستور به کار رود چون دوپانتها با تغییر جریان الکتریکی ثابت نمیمانند و با جابهجایی باعث تغییر مقاومت میشوند. ساده ترین پیامد ورود ممریستور به عالم الکترونیک عدم احتیاج رایانهها به ریبوت است چون ممریستورها میتوانند ولتاژ سابق را به خاطر بیاورند. از آنجا که سیناپسها یا اتّصالات میان سلّولهای عصبی انسان، رفتاری مانند مموریستور دارند، ساختن دستگاهی با تقلید از مغز و متفاوت از منطق بولی مورد استفاده در رایانههای فعلی، باعث انقلابی بزرگ در عالم دانش خواهد شد.
2. بسیاری بزرگترین نوآوری فلسفهی اسلامی را بحث اصالت وجود ملّاصدرا میدانند که باعث شد، توابع نظریّهاش دیگر ارکان فلسفهی اسلامی را نیز تحت تأثیر قرار دهد و نظرات جدیدی متولّد شوند و بسیاری از عقایدی که کسی نمیتوانست اثبات کند، توجیهی عقلانی بیابند. من خود اصالت وجود را آنقدر مهم نمیدانم که تقسیم عقلی یک موجود را به وجود و ماهیّت. به عبارت دیگر اصالت دادن به یکی از اجزای عقلی یک موجود آن قدر اهمیّت ندارد که دو جزئی فرض کردن آن. پیشتر وقتی از یک موجود بحث میشد گویی با بنیادی ترین جزء علم فلسفه سروکار داشتیم و میرداماد استاد ملّاصدرا بود که برای اوّلین بار، این جزء بنیادی را از یک به دو رساند. حالا کسی اصالت را به وجود بدهد یا ماهیّت، اصل این تقسیم از کشف اصالت یکی از دو طرف مهمتراست. این چیزی است که از خود میگویم و شاید کسی به این صراحت نگفته باشد که ممکن است نقش میرداماد از شاگرد نامدارش در تحوّل فلسفهی اسلامی مهمتر باشد. سهروردی را که پیش از ملّاصدرا میزیست، اصالة الماهیّتی میدانند که نادرست است. شاید از برخی عبارات او اینگونه برداشت شود ولی سهروردی این تقسیم دوگانه را اصلاً نپذیرفته تا یکی را اصیل و دیگری را غیر اصیل بداند.
3. در عالم هنر خیلی مانند دنیای دانش نمیتوان اینگونه تقسیم بندیهای دقیق را مشاهده کرد ولی اگر قرار به بحث مشابه باشد، تولّد پُلی فونی یا چندصدایی در موسیقی میتواند مشابه بحثهای بالا فرض شود. نوعی تغییر بنیادی که باعث شد علم موسیقی را به پیش و پس از خود تقسیم کند و قسمت اعظم موسیقی کلاسیک مهم ترین فرزند و محصولش باشد. چندصدایی شدن نیز خود پیامد اختراع خط موسیقی بود چون آهنگساز به جای اینکه تنها روی یک ملودی در ذهن تمرکز کند، میتوانست آنرا جلو چشم خود ببیند و همزمان چند ملودی را کنارهم تصوّر کند. سازی چون پیانو نیز که مظهر موسیقی چنصدایی به شمار میآید بدون این نوع نگرش به موسیقی اصلاً امکان تولّد نمییافت چون با دو دست نواخته میشود که دو نوای مختلف را همزمان به گوش میرساند که با سازهای تکصدایی از اساس متفاوت است. علیرغم تلاش برای غربی نشان دادن پلی فونی در موسیقی ایرانی، این پدیده مانند بسیاری پدیدههای هنری متعلّق به همهی فرهنگ بشری است و نمیتوانیم با تقسیمبندی نادرستِ شرقی و غربی، یا تک صدایی و چندصدایی و هریک را مختص یک فرهنگ دانستن، تنبلی و عقبماندگی خود را توجیه کنیم.
در تمام مثالهای فوق، افزوده شدن یک عنصر اساسی به هنر یا علم، کلّ ارکان آن را تحت تأثیر قرار میدهد. می خواستم از دنیای دیانت هم مثالی بزنم که نوشته طولانی شد. به نظرم میرسد تلاشهای فکری قرن اخیر ایرانیان بیشتر در جهت رفو کردن فرهنگ سّتی و رنگآمیزی آن با دنیای جدید است؛ آنچه امروز به آن نیاز داریم، تغییری بنیادی است که بتواند کلّ دستگاه فکری ما را پویا و کارآمد کند. این ایده را سعی میکنم در آینده به بهانههای دیگر ادامه دهم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.