ایمایان هیچ گاه از نام و یاد شریعتی خالی نبوده است. تا بخش جستوجوی وبلاگ راه بیفتد فعلاً همین قدر بگویم که از میان آنچه در این دوسال پیرامون شریعتی نوشتهام یکی «این» مطلب را بیش از دیگر مطالب میپسندم و دیگری نقدهای سه گانهام بر یافتم یافتمهای گنجی( 1 ، 2 ، 3 ).
سالروز سفر یا میلاد حقیقی علی شریعتی مصادف شد با یادکردی از او در این وبگاه؛ چند روز پیش گفتم که حرکت روشنفکران دینی امروز را مخالف حرکت روشنفکران دینی سه دههی پیش میدانم. میکوشم در سلسله مطالبی این ادّعا را بیشتر باز کنم. امروز فقط برای اینکه فتح بابی کرده باشم، مقدّمهای مینویسم و در نوشتار دوّم به رؤوس بعضی اندیشههای او- آنان که به کار ما میآیند- اشاره میکنم و در سوّمین اگر عمری بود به تفاوت او و روشنفکران دینی حاضر میپردازم.
1. شریعتی را مانند بسیاری از جوانان خواندم و سعی کردم بفهمم و بعدها نیز به بهانههای مختلف به او رجوع کردم؛امّا پس از آغاز فعّالیّتهای پژوهشی فکر نمیکردم که بار دیگر چهرهی جدیدی از او را کشف کنم. به مناسبتی و در قیاس با دیدگاههای اقبال و مطهّری و سروش، به او و مجموعه آثارش رجوع کردم و با تعجّب دیدم که چیزی کم ندارد و باز با شگفتی بیشتر دیدم که اگر دیگران یک نظریّه دارند از آثار او میتوان دو نظریّه دربارهی موضوع تحقیق من در آورد که هیچکدام هرچند کامل و بینقص نبودند ولی هم نو بودند و هم آسیبی به لحاظ اعتقادی به ساختار عقایدی ما نمیزدند. این بود که دریافتم شریعتی را هالهای از تقدیس یا توهین فراگرفته و خود حقیقی او – مانند عکسی که میبینید- زندانی پیشفرضهای ما- همهی ما- از خودش شده است.
2.در این مدّت هرجا نامی از او میشنیدم، با کنجکاوی آنرا میبررسیدم ولی میدیدم که رویکرد علمی و تحلیلی به او وجود ندارد و هرکس که خواسته چیزی در این رابطه بنویسد، گویی با ادیبی که سخنان جالب و جدیدی دربارهی اسلام می زند روبهروست یا کسی فقط از منظر جامعهشناختی به دین نگاه میکند یا بر اساس خرافههایی که مانند آنچه در اوّلین لینک بالا آوردم، دربارهی او قضاوت میکند یا بررسی او مساوی با آوردن خلاصهای از افکار و چند ارجاع به او بود. من امّا بین آنچه میگفت و آنچه بود، تفاوتهایی میبینم. گرچه گاه به اقتضای زمان و مکان و مخاطب، افراط یا تفریطی در کلام او بود ولی خودش اعتدالی نسبی را رعایت میکرد- که این را بعد بیشتر باز خواهم کرد- مثلاً علیرغم فرار او از بوعلی و نگاه فلسفی، به نحوی در اسلامشناسی به تئوریزه کردن دین پرداخت، گیرم در قالبی دیگر.
3. نکتهای که باید به آن بسیار اندیشید این است که چرا در هر اوج و افول، در هر کنش و واکنش اجتماعی و سیاسی و فکری ما شریعتی حضور دارد؟ او بنا به نقل قولی از رهبر فقید انقلاب به اطرافیان خود که:« نه او را نفی کنید و نه تبلیغ» هیچگاه حکومتی نبود تا از رانت حضور همیشگی در اخبار بهرهمند باشد، از طرفی به دلیل مذهبی بودن، هیچوقت به طورکامل در«اپوزیسیون فکری» قرار نگرفت تا جوانان تغییرخواه که برای فرار از اجبار دینی حکومتی، رو به سوی سکولاریسم دارند به او روی آورند و همیشه مانند زمان زندگی خود، تنهای تنها بوده است، پس چرا هرکس میخواهد چیزی بگوید یا باید شریعتی را موافق خود اعلام کند یا مخالف خود. یا برای تأیید گفتار خود از او شاهد مثال بیاورد یا او را آخوندی ریشتراش بنامد، یا او را مدافع آزادی بخواند یا مانند گنجی او را تئوریسین جامعهای استالینیستی- لنینیستی. هرچه هست، « چیزی » در شریعتی هست که دیگران را مدام وادار به موضع گرفتن میکند، تلاش میکنم در این دو سه روزه به سهم خودم بجویم و بکاوم که این« چیز» چگونه چیزی است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.