باز شريعتي -2



                       
1. او خلاصه‌ی روش خود را چنین معرّفی می‌کند که برای شناخت مذهب باید از راهی رفت که غیر معتقدان به مذهب برای نفی و نقد آن رفته‌اند. پس علوم جامعه‌شناسی و تاریخ و فلسفه و انسان‌شناسی معاصر را در این راه به کار می‌گیرد، همان‌ها که جایی برای مذهب در مغرب زمین باقی نگذاشتند و از آنها به گونه‌ای بی‌طرفانه- به ادّعای خود- بهره می‌برد.( روش شناخت اسلام، صص18-19)
الف. اگر این ادّعا از دید خود او مهم‌ترین وجه نوشته‌ها و افکارش باشد، پس توجّه و بررسی آن هم در شناخت شریعتی بیشترین اهمیّت را خواهد داشت. دید او، دیدگاهی کل‌نگرانه است، یعنی به کلیّت فرهنگ اسلامی می‌نگرد و اسلام ِعقایدی و کلام اسلامی و فلسفه را انباشته ولی رخوت‌زده می‌بیند، از طرفی مشاهده می‌کند که علومی جدید در مغرب زمین پدید آمده‌اند که اینجا هنوز درست خوانده نشده‌اند و به اینجا که می‌رسند، جز به چالش کشیدن عقاید مردم کاری نمی‌کنند ، پس آستین بالا زد تا نقاط ضعف را به نقاط قوّت تبدیل کند و کرد. این روش در تقابل با کسانی است که توجّهی به پیامد کار فکری خود ندارند و فقط جلو چشم خود را می‌بینند. از طرفی لزوم داشتن استراتژی در کار فکری را به ما یادآوری می‌کند که حتّی بیان یک نکته‌ی عقیدتی باید در پرتو برنامه‌ای شامل و جامع باشد و گرنه گاهی بیان یک نکته‌ی به ظاهر حق، به مجموعه‌ی ساختار فکری ما ممکن است لطمه بزند.
ب. مطلب بسیار مهم دیگر این است که ما پس از انقلاب شاهد جدال بر سر اسلامی کردن علوم بودیم که آیا علم دینی- برای مثال جامعه‌شناسی دینی- داریم یا نه؟ هر دو گروه به جان هم افتادند، نه جامعه‌شناسی دینی پدید آمد و نه جامعه‌شناسی بی‌پسوند در این دیار پاگرفت یا احیاناً صاحب‌نظرانی در سطح جهان پیدا کرد. شریعتی شعار علم دینی نمی‌دهد ولی علمش مذهبش را تأیید می‌کند. گویی او می‌گوید که مگر جهان مخلوق خدا نیست؟ مگر هر دانشی، علم به خلق خدا نیست؟ مگر در جهان گوشه یا نکته‌ای خارج از قلمرو او هست که آنرا متعلّق به غیرخدا بدانیم؟ پس چه اصراری به چسباندن پسوند دینی به انتهای علوم انسانی و تجربی. هر دانشی، در هر زمینه‌ای، هرچه درست‌تر و دقیق‌تر، آینه‌ی بهتری برای دیدن قدرت پروردگار.
ج. کسانی که فکر او را غربی و فرانسوی می‌دانند باید توجّه داشته باشند که او حقیقت را به شرقی و غربی یا خودی و غیرخودی تقسیم نمی‌کرد و هرجا بویی از راستی یا زیبایی می‌شنید سرک می‌کشید، می‌خواهد تاریخ صدر اسلام باشد یا اساطیر یونان یا کافه‌ای در پاریس. فهم این نکته ذکاوتی می‌خواهد که کسانی که خود را در چارچوب استدلال‌های ذهنی گرفتار کرده‌اند، آنرا در نمی‌یابند.
2. اگر مطهّری را دین‌شناسی با ابزار فلسفه‌ی صدرایی بدانیم و بازرگان را کسی که از علم تجربی به مذهب راه می‌جست، شریعتی را کسی خوانده‌اند که جامعه‌شناسی دین، رهیافت او به اسلام بود. این تنها بخشی از حقیقت است، چون او به گفته‌ی خود از تاریخ و فلسفه و انسان‌شناسی و اسطوره‌شناسی و حتّی هنر نیز مدد می‌جست. به گمان من او در واکنش به اسلام ذهنی و مفهومی عالمان سنّتی در پی پیدا کردن اسلام و انسان« عینی» بود. آنچه بتوان با انگشت او را نشان داد و بررسید و شناخت و البتّه دوست داشت. پیش از شریعتی چه کسی این چنین به هنر پرداخته بود؟ از دید او هنر و زیبایی، پنجره‌ای است به دنیای دیگر که ورای جهان عادت‌زده‌ی ماست و به ما این امکان را می‌دهد که به ورای جهان ممکن نظر کنیم و دین، دری به آن جهان و بازگشت به خویشتن است، پس هنر می‌تواند مقدّمه‌ای بر درک حقیقی از دین باشد(هنر، م.آ. ج30، ص32) این را قیاس کنید با بینشی سنّتی که بسیاری از صور هنر- اگر نگویم اغلب- را اصلاً حلال نمی‌داند چه رسد به اینکه آنرا هم‌پا و هم‌قدم دین بشمارد.
این چنین است که او به« تاریخ» بسیار می‌پردازد و مدام به نمونه‌های عینی ارجاع می دهد. مدینه‌ی صدر اسلام را نوعی مدینه‌ی فاضله می‌داند و با کنکاش در آن می‌کوشد راهی برای امروز بیابد. شریعتی شخصیّتهای تاریخی را به‌ خوبی می‌شناخت و جنبه‌هایی از آنان را که گاه در تقابل با روضه‌های سنّتی از آنان بود، به جوانان نشان می‌داد و همین ناپرهیزی‌ها بود که او را منفور عالمان سنّتی کرده بود. دروس کتاب اسلام‌شناسی او مملوّ از این طرز نگاه به تاریخ اسلام است.
3. در ادامه‌ی ایمای فوق بگویم که او به اسطوره‌شناسی اهمیّت فوق‌العاده می‌داد و می‌گفت: تاریخ را سلسله وقایعی بدانیم آنچنانکه اتّفاق افتاد‌ه‌اند امّا اسطوره، تاریخی است، آنچنان که باید می‌بود( اسلام‌شناسی، ص 209). به عبارت دیگر در این برداشت، اسطوره تفسیر انسانی و قابل فهم جهان است. تاریخ اگر به حال خود رها شود، چیزی جز سلسله وقایع نامفهوم نخواهد بود و این اسطوره‌سازی – در شکل کم‌رنگ خود- حتّی اگر در علم تاریخ نباشد، داستانی بر اساس زنجیره‌ی علّت و معلولی شکل نمی‌گیرد تا تاریخ را تفسیر کند. هنرهای نمایشی و داستانی از این دید، نوعی اسطوره هستند. گفته‌ی آیت‌الله خمینی را که به یاد دارید که: این محرّم و صفر است که اسلام را نگه داشته است. او به این اشاره می‌کند که تکرار داستان- بعضاً تحریف شده‌ی- حسین(ع) و یارانش چهره‌ای ملموس و باورپذیر از او ساخته که در نبود چنین چهره‌ای از سایر بزرگان دین و غیرعینی بودن تعلیمات مذهبی، بار ایمان و عقیده‌ی مردم را به دوش می‌کشد.
با توجّه به آنچه گفتم بود که شریعتی آگاهانه دست به اسطوره‌سازی می‌زند و حسینی متفاوت با درک سنّتی می‌آفریند و یاد فاطمه را دوباره در جامعه‌ای غرب‌زده احیا می‌کند و علی را بر تارک حیات بشری می‌نشاند و از دیگر کسان نیز غافل نمی‌شود، آن‌چنان که با تلاش او« ابوذر» از ژرفنای متروک ربذه در هیئتی اسطوره‌وار، الگوی جوان مذهبی دهه‌ی پنجاه می‌شود.
4. ابوذر برای او  الگوی اسلام آگاهانه بود. در بینش شریعتی، اسلام به سه گونه‌ی آگاهانه، عالمانه و عامیانه تقسیم می شود. اسلام عالمانه، اسلام مکتب و مدرسه و استدلال‌های مدفون در کتابهاست و اسلام عامیانه، اسلام حاصل از تلقین‌های مکرّر عاطفی، ولی اسلام آگاهانه، اسلام روشنفکری است، اسلامی همگام با زمان است، اسلام«اعتراض» است. او هیچ ابایی ندارد که همچون آلبر کامو بگوید: «من اعتراض می‌کنم، پس هستم»(اسلام‌شناسی، صص ۲۳۲ و۲۳۳) و ابوذر از دید او در مقابل تمام کسانی که در مقابل جور زمانه سکوت می‌کنند، نماد اسلام آگاهانه است. او می‌گوید که روشنفکر اگر سواد نمی‌داند یا فقیه نیست یا فلسفه نمی‌ورزد، مهم نیست؛ آنچه اصل است این است که زمانش را و مردمش را بفهمد و مسؤولیّتش را احساس کند و آماده‌ی فداکاری در این راه باشد( م.آ. جلد 20، ص 100)
5. این چنین است که روشنفکر شریعتی در علمی که در کتابها نهفته محدود نمی‌ماند و به دنبال یافتن و ساختن ایدئولوژی است. ایدئولوژی مجموعه‌ی عقاید یا دگم‌ها(اینجا به معنای یقین‌ها)یی است که بر اساس وضع و شرایطی خاص شکل گرفته است و زمانی دیگر پوچ و بی‌معنی می‌شود.( بحثی در ایدئولوژی، صص4 و5) پس این ایدئولوژی، نیاز به تحوّل مدام دارد و اینجاست که او مدّعی می‌شود «اجتهاد» یعنی این، نه فقط فتواهای جدید فقهی( اجتهاد و نظریّه‌ی دائمی انقلاب، ص۱۳).آنچنان که می‌بینید بسیار پیشتر از تئوری قبض و بسط، او سیّال بودن فهم دینی ما را تئوریزه کرده است و چقدر این اجتهادی که می‌گوید با « تفقّه»ی که در قرآن هست، سازگار است. فقه به معنای درک ژرف است در تمام ابعاد دین نه فقط فروع دین که متأسّفانه محدود به آن شده است. باز هم نیازی به توضیح نیست که اینگونه سخن گفتن چقدر بر فقه‌مداران گران می‌آمد و می‌آید.
نشد که هرآنچه در ذهن داشتم بنویسم. شریعتی این انسان معترض و روشنفکر، این ابوذر زمانه‌ی ما که چون شمع- نامی که بر خود نهاده بود:« شاندل»- سوخت و آب شد، بر ما حقّی بسیار فراتر از این دارد، امیدوارم بتوانم پس از این نیز با رجوع و بازخوانی او به عنوان یکی از کسانی که از افکار او توشه گرفته‌ام، سهم خود را ادا کنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.