تأمّل مرغابیانه


 
گفتگو با چند نفر در این وبگاه بر سر مسائلی که در آن اختلاف‌نظر داشتیم، من را به این نتیجه رساند که می‌توان طرز تفکّر را چیزی شبیه اثر انگشت دانست که همانطور که با آن به دنیا می‌آییم، با همان از این جهان تشریف می‌بریم. این است که این اواخر، کسانی که به هر دلیل و در هر زمینه‌ای تغییر عقیده داده‌اند یا می‌دهند، برایم شگفتی‌انگیز و متفاوت جلوه می‌کنند. الباقی هم مصداق این لطیفه‌ی داریوش کاردان که چند سال پیش از رادیو شنیدم:


در یک مسابقه‌ی تلویزیونی و در یکی از بخش‌های آن، صدایی شنیده می‌شود که شرکت‌کننده باید آنرا تشخیص دهد تا امتیاز بگیرد. برای یکی از شرکت‌کنندگان، صدایی پخش می‌شود: تق...تق...تق... . او می‌گوید صدای مرغابی است. مجری می‌گوید نه درست دقّت کنید: تق... تق... تق... . با اطمینان بیشتر می‌گوید: همان صدای مرغابی است. مجری می‌گوید خوب گوش کنید؛ چیزی به چیز دیگر ضربه می‌زند، شرکت‌کننده می‌گوید: یک مرغابی دارد نوکش را به هم می‌زند، مجری می‌گوید: نه، با یک چیز بزرگ، روی یک چیز کوچک می‌زنند. شرکت‌کننده می‌گوید: یک مرغابی را گرفته‌اند و دارند با سنگی چیزی به نوکش می‌زنند، مجری می‌گوید: آخرین راهنمایی؛ خوب گوش کنید. با آشناترین شیئی که می‌توانید تصوّر کنید، دارند به میخ می‌کوبند. شرکت‌کننده می‌گوید: یک مرغابی یک میخ گیر آورده و دارد به آن نوک می‌زند. مجری می‌گوید: شما از این قسمت امتیاز نمی‌آورید چون دارند با چکّش، میخی را به دیوار می‌کوبند.


شرکت کننده ابتدا سکوت می‌کند و بعد اجازه می‌گیرد و می‌گوید که: ببخشید صرفاً برای رفع کنجکاوی می‌پرسم چون بی‌خود که میخ را به دیوار نمی‌کوبند؛ به آن میخ به وسیله‌ی نخ یا چیزی مانند آن، یک مرغابی آویزان نشده است؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.