دانش، تحلیل و الگودهی، نقشهی راهی بود که دوّم خرداد را به جامعهی جوان و دانشجویان در سال76 پیشنهاد کرد تا به عنوان مهمترین گروه اجتماعی اصلاحجو با تأثیرگذاری بر اطرافیان و خانواده، آن تغییر شبه انقلابی را باعث شوند. با ته کشیدن آن مختصر تحلیل و انفعال نوآمدگان و رنگ باختن باقیماندهی آن در مقابل چهرهی کریه قدرت که خود را با ترور علنی و پاپوشدوزی در هیئت قوّهی قضائیّه تا کثیفترین مسائل پشت پرده نشان داد، دوّم خرداد سقوط کرد. سقوط آن هزار و یک دلیل داشت که بررسی آن را به فرصت یکسالهی آینده تا انتخابات ریاست جمهوری واگذار میکنم. امروز تنها یک موضوع خیلی ساده را در مورد « خاتمی» باز میکنم.
1. رهبری اکتسابی نیست. در جمعهای کودکانه همیشه کسی بدون توافق قبلی پیش میافتد و دیگران ناخودآگاه تابع او میشوند، نمیتوان برای این پیشافتادن فرمول تعیین کرد، دانش بیشتر، اندام ورزیدهتر، والدین ذی نفوذ یا موقعیّت اجتماعی بالاتر یا هر عامل دیگری بیتأثیر نیست امّا چیزی ورای این عوامل هست که دیگران را مجاب میکند به حرف یکی گردن نهند و از او اطاعت کنند. در سایر جمعها نیز همیشه محور و مدار کسی است که قدرت باوراندن خود را به دیگران دارد، میتوان برای او مشخّصاتی برشمرد ولی همیشه موارد نقضی هم یافت میشود.
خاتمی هیچ گاه چنین نبود و امروز ندای اینکه خاتمی باید رهبر باشد نه رئیس، بسیار مضحک است، به خندهداری ِاینکه بخواهند گاو نری را بدوشند. خاتمی در هر دو دوره نتوانست کابینهای نزدیک به آنچه میخواست بر سر کار بیاورد، حتّی در زمینههایی که حسّاسیّت روی آن نبود. گذاشتن نوربخش و مظاهری کنار هم برای مدیریّت اقتصاد از طنزهای روزگار بود. خاتمی پس از ترور حجّریان« ترسید» و این را از کلامش در آن هنگام میشد فهمید. خاتمی مردّد بود و بسیاری از اوقات چیزی گفت و خلاف آن عمل کرد و به عکس. خاتمی مانند بسیاری- روحانی، رفسنجانی، کرّوبی و ..- برای نامزد شدن از بالاترین مقام مشورت- یا اجازه- گرفت ولی یک رهبر هیچ وقت از کسی اجازه نمیگیرد.
2. احمدی نژاد برای نامزد شدن از کسی اجازه نگرفت، هرجا لازم دید رهبر انقلاب را دور زد یا غیر مستقیم مخالفت کرد. اینگونه بود که ترکیب شورای عالی امنیّت ملّی را به نفع خود تغییر داد. خاتمی بسیار با احتیاط از آمریکا یا گفت و گوی با آن کشور یاد میکرد ولی احمدی نژاد ابایی از طرح مسئلهی باز کردن دفتر حفظ منافع آمریکا در ایران نیز ندارد. تصمیمهای خلقالسّاعه و تغییر پیاپی وزیران، نشانگر بیپروا بودن او در استفاده از قدرت خود است. از او نقل قولهایی دربارهی بیاعتنایی به رهبر نقل شده و عملاً هم نظرات اخیر مشاور رهبری، ولایتی را- که بسیار بعید است بیهماهنگی با رهبر در روزنامههای خارج از کشور بازتاب یافته باشد- نظرات شخصی او و بیتأثیر بر دولت دانست.
پیشتر در مورد یکی از ترفندهای دولت آمریکا برای ادامهی چیرگی خود بر جهان نوشته بودم و آن هم همیشه« دست پیش داشتن» بود. اگر برای هر عملی سالها تحقیق و تحلیل لازم باشد، حریفان گوی سبقت را میبرند، پس میتوان مثلاً با محاسبهای نصفه و نیمه عراق را گرفت، بعد فکر کرد که با آن چه میتوان کرد. همین اشتباهها بود که عراق را دو دستی به همان شیعیانی داد که سالها پیش در دوران بوش پدر، اجازهی قتل عام آنها به صدّام داده شد؛ ولی باز این حرکت ِجلوتر، حریفان را همیشه منفعل نگه میدارد. احمدینژاد در این سه ساله همیشه طرح یا شعار یا آس برندهای برای روکردن داشته است که تا دیگران بیایند و به خود بجنبند و آن را تحلیل و بررسی کنند، نوبت بازی دیگری میشود. رفتار احمدینژاد از دوران نامزدی با دیگران تفاوت میکرد، دیگر نامزدهای اصولگرا در پی کسب موافقت جمع و هماهنگ کردن خود با شورایی بودند که تشکیل شده بود ولی او به همهی اینها بیاعتنا بود و راه خود را رفت که تکروی او باعث دلخوری بسیاری از ریشسفیدان نیز شده بود. احمدینژاد هرچه هست – بدون دانش لازم یا چهرهی مناسب یا برنامهی جدید یا ...- توانایی اقناع اطرافیان خود را دارد که از پیروی کنند و این را به مردم نیز منتقل کنند.
3. شاید تنها کسی که بتوان برای رهبری جریان منتقد از او انتظاری- در آینده- داشت سیّد حسن خمینی است که با سخنان اخیر خود نشان داد خیلی هم اهل مصالحه نیست و خواب او که پدربزرگ خود را دید که به او میگفت که دارند من را ازخانهی خود بیرون میکنند، همین اواخر نقل محافل بود. سیّد حسن در علماندوزی راه خوبی را در پیش گرفته است، او بدون رسیدن به اجتهاد و آرای مستقل مذهبی نخواهد توانست نقشی در سیاست ایفا کند. امّا هنوز متزلزل است و در جواب مجری تلویزیون که پرسید چرا مسؤولیّتی به عهده نمیگیرید، منّ و منّی کرد و گفت من طلبهام و از اینی که هستم راضی هستم. در سنّی فقط کمی بیشتر از او، رهبر فعلی بر ادامهی جنگ پافشاری کرد و باعث شد که جنگ شش سال بیشتر ادامه پیدا کند و تازه پیش از پذیرفتن قطعنامه، یکی از مخالفان آن و طرفدار ادامهی جنگ بود و افشای این نکات بود که سیّد احمد را به پایان راه نزدیک کرد. کسی مثل بهشتی در نقل قولی از آقای خامنهای به عنوان ذخیرهای برای ریاست و رهبری نظام در آینده نام برده بود، آن هم زمانی که حدّاکثر پست او امام جمعهی تهران بود و از شاگردان خاص رهبر فقید نیز به شمار نمیرفت، این یک معنا بیشتر ندارد و آن هم این است که او هرچه بود، خصوصیّات یک رهبر را داشت. در یکی از اوّلین جلسات پس از رسیدن به رهبری در همان یکی دو روز اوّل- ظاهراً در جمع اعضای مجلس خبرگان- که این اواخر برای اوّلین بار از سیما پخش میشد، میگفت که من این مقام را نمیخواستم ولی حالا که گرفتم با قدرت آن را اعمال میکنم« خذها بقوّه»! این طرز سخن گفتن یک رهبر است؛ بماند که او از سالها پیش انتظار چنین روزی را داشت، از زمانی که شیخ مجتبی قزوینی در جمع شاگردان بی هیچ مقدّمهای رو به او کرد و گفت: تو روزی رئیس ایران خواهی شد.
سرمقالهی شلوغ و پرارجاع شهروند امروز مرا به خنده انداخت که پس از این همه سال، نویسندهاش ندانسته و پی نبرده و- از همه بدتر- نمیخواهد باور کند که خاتمی هرچه هست، رهبر نیست و نمیتواند باشد، از او انتظار بیش از حدّ وی نداشته باشیم. آنچه نوشتم سرآغاز و مقدّمهای میتواند باشد بر بحث انتخابات ریاست جمهوری سال آینده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.