چکّه‌ای از« صدای پای آب»


                            
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن.
من ندیدم بیدی، سایه‌اش را بفروشد به زمین.
رایگان می‌بخشد، نارون شاخه‌ی خود را به کلاغ.
من به یک آینه یک بستگی پاک قناعت دارم.
من نمی‌خندم اگر بادکنک می‌ترکد.
من نمی‌خندم اگر فلسفه‌ای ، ماه را نصف کند.
زندگی رسم خوشایندی است.
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،
پرشی دارد اندازه‌ی عشق.
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه‌ی مسدود هواپیماست.
خبر رفتن موشک به فضا،
لمس تنهایی« ماه»،
فکر بوییدن گل در کره‌ای دیگر.
هرکجا هستم، باشم،
آسمان مال من است.
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است.
روشنی را بچشیم
و نگوییم که شب چیز بدی است
و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون.
و بدانیم اگر کرم نبود، زندگی چیزی کم داشت
و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی می‌گشت.
و نترسیم از مرگ
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می‌گوید.
مرگ با خوشه‌ی انگور می‌آید به دهان
مرگ در حنجره‌ی سرخ- گلو می‌خواند.
مرگ مسؤول قشنگی پر شاپرک است.
پرده را برداریم:
بگذاریم که احساس هوایی بخورد.
بگذاریم غریزه پی بازی برود.
کفشها را بکند، و به دنبال فصول از سر گلها بپرد.
کار ما نیست شناسایی « راز» گل سرخ.
کار ما شاید این است
که در« افسون» گل سرخ شناور باشیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.