با دو ایمای سابق دربارهی سلسله نوشتارهای گنجی، عبث بودن حساب بازکردن روی سخنان او- چه برای نفی و چه برای اثبات- برای من که روشن شده است. پس نیازی نیست که وقتی میگوید فیلسوفان و متکلّمان چنین میگویند، از او پرسید کجا و که چنین چیزی گفته و اگر کسی جایی مشابه این حرف را زده است، آیا عقیدهی او را باید به همه تسرّی داد؟ و برای همین است که وقتی در پایان بخش اوّل از صدق و کذب گفت و در بخش دوّم از اینکه با صدق و کذب کاری ندارد و حالا در بخش سوّم از صادق و کاذب بودن عقاید دینی از دید عالمان مسلمان میگوید، نباید شگفتیزده شد. به همین دلیل نیز نباید به پروپای توضیح او دربارهی اعتباریّات( فقه و اخلاق) و اینکه از دید عالمان مسلمان مشمول صدق و کذب نمیشوند، پیچید. فقط برای دوستانی که شاید بخواهند در آینده مباحث استدلالی دینی را دنبال کنند میگویم که اعتباریّات یا ادراکات قراردادی ما نیز میتوانند مشمول صدق و کذب شوند ولی به شکل خاصّ خود. مثلاً وقتی میگوییم « علی شیر است» اگر بنا را در صدق و کذب یکی دیدن علی و شیری که در جنگل میزید بگیریم، این گزاره کاذب است ؛ امّا وقتی کسی به این گزاره اعتراض میکند و میگوید: نه اینطور نیست، منظورش این نیست که علی یال ندارد بلکه از آنجا که میداند معنای این گزاره این است که:« علی شجاع است» به نسبت دادن صفت شجاعت به علی اعتراض میکند و آنرا مطابق«واقع» نمیداند. پس در هر زمینهی بحث باید دید که معیار صدق و کذب در آن چیست و گرنه ملکیّت و زوجیّت هم مفاهیمی اعتباری هستند و طبق ملاکهای خودشان گزارههای مربوط به آنان مشمول صدق و کذب میشود.
همینطور است بسیاری از معارف دینی که حاصل پیامآوری پیامبر از واقعیّتی است که او به آن دسترسی دارد و ما نداریم و معنای نبوّت هم همین است. نبی کسی است که خبر از جایی میآورد که ما به آنجا دسترسی نداریم و گرنه چرا باید به حرف او گوش میدادیم؟ با اثبات وجود خالق و نبوّت عامّه و همراهی آن با قراینی که با پیامبری خاص به عنوان معجزه است، میتوان به صدق گفتار او پی برد و سخنانش را پذیرفت. البتّه تلاش برای فهم علّت آن سخنان چیزی است و اینکه انتظار داشته باشیم آنها را به گونهای فهم کنیم که اگر او نبود هم آنها را میفهمیدیم، چیز دیگر. پس با استفاده از عقل تنها نمیتوان اثبات کرد که چرا نماز صبح دو رکعت است یا چرا باید خمس به مال تعلّق بگیرد نه سدس یا سبع و چرا باید روزه در ماه رمضان باشد نه محرّم و... .
ختم نبوّت هم ادّعای صریح قرآن است. خدایی که پیامبران را یکی پس از دیگری فرستاده است « به هر دلیلی» به آخرین آنها گفته که پس از تو دیگر کسی نخواهد آمد. اگر در قرآن چنین چیزی نبود و پیامبر نیز چنین چیزی نمیگفت، نمیشد با استفاده از عقل آنرا اثبات کرد ولی حالا میتوان به دنبال دلیلش بود ولی نمیتوان آنرا نفی کرد. صدق ادّعای ختم نبوّت مثل صدق اخبار از قیامت یا تاریخ انبیا و تفاوتهای آن با تواریخ فعلی- مانند مصلوب شدن حضرت مسیح- یا آغاز خلقت و سرپیچی ابلیس از سجده است. دلیل نقلی در فلسفه اعتبار ندارد ولی در کلام مورد استفاده و مقبول است. عنوان مطلب« بیدلیلی ختم نبوّت» است حال آنکه« دلیل» اعمّ از دلیل عقلی ِمحض است.عارفان هم از راه اثبات کمال نبی در پی اثبات ختم نبوّت هستند که از آنجا که کاملترین نبی آمده پس کاملترین شریعت را آورده و آوردن شریعت کاملتر از وی ممکن نیست و نیازی هم به پیامبر جدید نیست. البتّه این استدلالها هرکدام نقاط ضعف و قوّتی دارند و درجای خود بررسی شدهاند و مثلاً نتیجهی استدلال عارفان، ختم نبوّت تشریعی است و حتّی با پذیرفتن این استدلال، استمرار نبوّت تبلیغی ممتنع نخواهد بود.
مقایسهی ادّعای ختم ولایت ابن عربی و ابوسعید ربطی به پیامبر اسلام ندارد چون ادّعای آنان برای ما حجّت نیست و این ادّعا را بکنند یا نه، ربطی به دیانت ما ندارد برعکس ختم نبوّت که تکلیف ما را دربارهی ادّعای پیامبری دیگران روشن میکند. مکاشفهی عرفا، دریافت آنان از حقیقت است و از آنجا که دارای مقام عصمت نیستند ممکن است اشتباه کنند. برای همین خودشان ملاک درستی کشف را مطابقت با کتاب و سنّت قرار میدهند چون تنها این دو منبع بینقص و اشتباه است. برای اعلام مطلبی در قرآن هم یکبار آمدن کافی است واینکه بسیاری مطالب ده بار در قرآن آمده، دلیل نفی این آیه نیست. تازه، سنّت پیامبر و گفتار پی در پی ایشان به علی(ع) که تو وصیّ من هستی و نسبت تو به من مانند هارون است نسبت به موسی جز آنکه پیامبری پس از من نیست هم وجود دارد. گنجی و بسیاری از مدّعیان نواندیشی دینی احادیث امامان شیعه را تقریباً به طور تمام به کناری نهادهاند و به سنّت پیامبر نیز بیاعتنا هستند مگر آنجا که روایتی- عمدةً از اهل سنّت- چیزی را به نفع آنان ثابت کند مانند انتساب اشتباه یا سهوی به پیامبر. در ادامه نیز خلاصهای از سخنان سروش را میآورد که به تفصیل به آن پرداختهام و به وجود اشتباه در قرآن نیز میرسد و خیال همه را راحت میکند. فقط میماند صفت«شریفه» که معلوم نیست چرا باید برای آیهای بیاید که معلوم نیست جزء همان اشتباههاست یا نه؟ و کتابی که امکان راه یافتن اشتباه در آن باشد دیگر به چه صراط هدایتی راهنماست؟ و پیامبری اشتباهکار که گفتارش دربارهی خودش قبول نشود چه پیامبریاست؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.