ايماي كوتاهي درباره‌ي عشق


                               
1. « فیلم کوتاهی درباره‌ی عشق» ساخته‌ی کریشتف کیشلوفسکی مانند بسیاری از ساخته‌های بزرگ سینما به درستی بر پایه‌ی شاهکارهای استوانه‌های هنر هفتم بنا شده است. نگاه کردن با دوربین به پنجره‌ی خانه‌ی روبه‌رو ما را به یاد « پنجره‌ی حیاط پشتی/ پنجره‌ی عقبی» هیچکاک می‌اندازد. به قول بزرگی همه‌ی آثار هنری- و علمی؟- دزدی است ولی آنها که نابلدند، انگ سرقت هنری یا کپی‌کاری می‌خورند امّا آنها که واردند، متّصف به تأثیرپذیری یا- به عنوان یک امتیاز مثبت- ارجاع‌دهی می‌شوند. پسرکی تنها و چشم‌چران، عاشق زنی تن‌فروش است که زمانی زیبا و جوان بود. فیلم این موضوع را بهانه می‌کند تا تأمّلی کوتاه درباره‌ی عشق کند.


2. ساختار روایی فیلم ساده است به دو معنا. اوّل اینکه- به جز نمای اوّل فیلم- فلاش بک و فلاش فوروارد ندارد و دارای خطوط موازی هم نیست؛ فیلم داستانی خطّی را روایت می‌کند. دوّم اینکه هر اتّفاقی در هر داستان و فیلم دارای چند پیامد ممکن، غیرممکن و واجب است که بر اساس آن به پیش می‌رود. فیلم از میان پیامدهای ممکن، دور از ذهن‌‌ترین آنها را برمی‌گزیند مثل اعتراف جوان به زن یا تخت را در معرض دید جوان گذاشتن یا به هم زدن خلوت زن با فاسق خود و گفتن موضوع به او یا پایین آمدن تومک و کتک خوردن داوطلبانه از آن مرد و... . در سادگی رازی است که آن را ماندگار می‌کند.


3. فیلم همانقدر که درباره‌ی عشق است درباره‌ی سینما هم هست. صحنه‌های تنهایی و خلوت بازیگران را ما در حقیقت مانند تومک« دید می‌زنیم» و این شباهت، پس از اعتراف او به زن بیشتر هم می‌شود چون بازیگران می‌دانند که دیده می‌شوند. زندگی هم همین است و ما با لحاظ کردن نگاه دیگران نقش خود را بازی می‌کنیم پس حرف زدن ما با کودکمان فرق می‌کند با شوخی‌های خصوصی با دوستان یا بحث جدّی با استاد خود؛ هر بار به تناسب بیننده، نقشی متفاوت را ایفا می‌کنیم. 


             


4. از دید مذهب هم زندگی بازی است ولی بیننده‌ی آن بازی خدایی است که سمیع و بصیر است و تلاش پیامبران در این جهت بوده که انسان این بیننده‌ی ناپیدا را حس کند بلکه در مورد نگاه او به یقین برسد. یکی از عارفان معاصر در جواب جوانی که از او پرسیده بود که من مبتلا به آفت ریا در نماز هستم گفت که ریا کن ولی نه برای رعیّت بلکه برای سلطان. یعنی آدم عاقل در حضور پادشاه برای بعضی از زیردستان، رفتارش را تنظیم یا به تعبیر من بازی نمی‌کند. کیشلوفسکی ده‌گانه‌ی ده فرمان را بر اساس ده فرمان تورات-البتّه طبق ترتیب کلیسای کاتولیک- ساخته است و این فیلم بر اساس فرمان ششم( زنا مکن) است . نام زن را در اواخر فیلم درمی‌یابیم: ماریا ماگدالنا یا همان مریم مجدلیّه که زنی بدکاره‌ای بود که عیسای مسیح از سنگسار نجات داد و اینجا هم «عشق»، کیمیا و عیسای زن است که او را به تولّدی دوباره می‌رساند تا در را به روی فاسق خود باز نکند. نمای اوّل و تکرار آن در پایان فیلم هم – با وجود آزادی بسیار در شیوه‌ی روایت- حاکی از نگاه تقدیرگرایانه‌ی فیلمساز است.


5. عشق با نگاه و فاصله تلازم دارد چون اوّلاً مبتنی بر دوگانگی است و این جز با فاصله ممکن نیست و توجّه به معشوق یا نگاه که آن هم با از بین رفتن فاصله ناممکن می‌شود. دیدزدن جوان بسیار شبیه دیدزدن نوجوان فیلم مالناست؛ گویی آن جوان چند سالی بزرگتر شده و مالنا هم اکنون گرد میانسالی بر چهره‌اش نشسته است. از طرفی باز خاطره‌ی زن اثیری و لکّاته تکرار می‌شود و هدایتی که به عشق ایمان نداشت و می‌پنداشت که با از بین رفتن فاصله، عشق نیز از بین می‌رود و اثیری تبدیل به لکّاته می‌شود. استدلال عملی زن نیز همین است وقتی با کلام و ظاهر خود جوان ملتهب را در وضعیّتی تحقیرآمیز به انزال زودرس می‌رساند، می‌گوید:« عشق همین بود» یعنی تمام شد ولی هم هدایت و هم ماریا اشتباه می‌کردند؛ تومک نشان داد که عشق اگر عشق باشد تمام نمی‌شود. نمای پایانی فیلم هم نگاه زن« از دریچه‌ی چشم تومک» به خود است، پس خود را می‌بیند و با عشق او به « خودشناسی» می‌رسد؛ از واقعیّت فراتر می‌رود و با آیندنگری، حقیقت زندگی خود و رؤیای تومک را به چشم می‌بیند؛ جایی که دست نوازش او بر موهای زنی می‌نشیند که تنهایی خود را می‌گرید. چند روز پیش نوشتم که « چه بسیار رازها که به وقت آشکاری از میان می‌روند» ولی « چه بسیار»، فرق دارد با« همه‌ی رازها» و عشق- مانند سادگی- از رازهایی است که هیچ وقت از میان نمی‌روند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.