خواندن خبری دربارهی تلاش مایکل مور برای رساندن مردم به صفوف رای دادن به اوباما و اشارهی یکی از دوستان به ایماهای سیاسی من باعث شد که درنگ کوتاهی در این زمینه کنم.
1. تا حالا با این سؤال مواجه شدهاید که در روزگار بیمهها و سازمانهای اجتماعی و تفاوت شیوههای کمک کردن به نیازمندان، آیا وظیفهای در قبال سائلان- صرف نظر از بیصداقتی برخی- داریم یا نه؟ به گمان من کمک محدود و موقّت به نیازمند، گذشته از اینکه نافی شیوههای دیگر کمک نیست، بیشتر کمک به خود است تا به او. احساس ما مانند هر عنصر خاکی دیگری به مرور زمان زنگار میگیرد و ناکارآمد میشود؛ این نوع دستگیریهای محدود، ما را سرزنده نگه میدارد و باعث میشود از اینکه نام انسان بر خود میگذاریم، شرمنده نباشیم. همین سؤال را میتوان در بارهی« امر به معروف و نهی از منکر» در عصری که شیوههای آموزش نوین رسانهای حاکم است، انجام داد. از دید من اینگونه روشهای فردی اصلاً ناچیز نیست و اگر به فرهنگ تبدیل شود، باری بزرگ از روی دوش دولتها برمیدارد. فراموش نکنیم که کمک حاکمیّت بلاعوض نیست و در قبال آنچه میدهد، سرسپردگی میطلبد( ایران و نفت) و حتّی در ساختارهای دموکراتیک اگر مردم در برآوردن نیازهای خود کمتر به دولت متّکی باشند، مطلوبتر است.
2. گذشته از جنبهی فردی تلاش اجتماعی(مانند مثال مایکل مور) باید بگویم که سیاست امری تزیینی نیست. خصوصاً در جایی مثل ایران که بیش از آنکه ساختار حاکم باشد، فرد حاکم است و با رفتن یکی، شیوهی مدیریّت نیز عوض میشود. اهل فرهنگ اگر به خاطر خودشان و آزادی بیان بیشتر و تولید و عرضهی سالمتر محصولات فرهنگی، جانب گوشهای از سیاست را بگیرند، حق دارند.
3. خیلی جدّی پیرامون به خیابان آوردن« اندیشه» فکر میکنم. روابط ما در دنیای رسانهها تبدیل به روابط تکجهتی با رسانه( رایانه، تلویزیون، ...) شده است و از بین رفتن پیوند و نگاه انسانی، ما را تهدید میکند. امروز حتّی مهمانی رفتنها نیز با ساعت پخش سریالها تنظیم میشوند و در بسیاری از این جمعشدنها تنها حرفی که ردّ و بدل نمیشود، روابط بین افراد و پیجویی احوال و مناسبات است. خیابانروی داریم، امّا به شکل رفتن به مکانهایی خاص در یک شهر که مغازههای لوکسفروشی و تجلّیگاههای فرهنگ مصرف است. ایجاد مکانهای فرهنگی و به تبع آن ترویج گشت و گذار فرهنگی از نیازهای جامعهی ماست. فرهنگسراها مکانهایی مناسب برای ایجاد چنین فضایی بودند ولی به مکانهایی بزرگتر نیاز است. به نظرم شادمهر راستین بود که از پیشنهاد عدّهای در مورد سنگفرش کردن لالهزار و تبدیل آن به چنین مکانی در تهران میگفت. مکانهایی اینگونه برای کتابفروشیها، اجتماعات، کنسرتها، سینما، تآتر و فضاهایی از این دست، بهترین الگو برای چنین جاهایی هستند. آمار پایین تماشاگر سینما، سرانهی پایین مطالعه و تیراژ بسیار تأسّفآور کتاب در قیاس با میانگین تماشای چهار ساعت تلویزیون در روز برای هر ایرانی، نشانگر تغییر ذائقهی مردم ماست. مشکل مسائل مالی نیست که برای هلههولههای نامغذّی، بازیهای رایانهای یا هرآنچه مد مخدّر زمانه اقتضا کند، همیشه پول هست ولی مثلاً به کتاب که میرسد، بحثهای بسیار دقیق دربارهی سهم کتاب در« سبد خرید خانواده» آغاز میشود. ما تجربهی کافهنشینی را در گذشته داشتهایم که مانند هر پدیدهی دیگری مضار خود- مانند مریدپروری- را نیز دارد ولی منافع آن بر مضارش میچربد؛ مثلاً بسیاری از جایگاههای غیرواقعی افراد پس از رویارویی از بین میرود، آنچنان که برای بسیاری با حضور در تلویزیون چنین شد. از دید من پرهیز بسیاری از اهل ادب و هنر ما از داشتن سایت و وبلاگ نیز به همین برمیگردد. کنجنشینی همیشه سادهترین شیوهی در امان بودن نخبگان از تیررس زمانه است؛ گرچه در تاریخ اشتباههای زیادی از اهل فرهنگ در نزدیکشدن به ساحت سیاست ثبت شده است ولی اشتباههای موردی دلیل نادرست بودن اصل مطلب نیست. جداندیدن دو عرصهی فرهنگ و سیاست و نسپردن سپهر سیاسی به لفّاظانی که – درست مانند صور مختلف انرژی که از بین نمیروند بلکه از نوعی به نوع دیگر تبدیل میشوند- از پستی به پست دیگر میروند، میتواند موضوع بحث جداگانهای باشد. به راستی اگر میتوان فرهنگ را سیاسی کرد؟ چرا نتوان سیاست را فرهنگی کرد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.