پرسش از احتمال روی دادن ِگذشته به گونهای دیگر، تفاوتی با آیندهنگری ندارد. یعنی نباید این مسأله را که زمان بحث، گذشته است و گذشته به هرحال واجد قطعیّتی است که آینده از آن بیبهره است، ما را به این اشتباه بیاندازد که چنین کاری سادهتر است؛ پس پرسشهایی مانند اگر آن کار را نمیکردم آیا اکنون حال و روز بهتری داشتم؟ اگر آن بازیکن در تیم بود، بازی را برده بودیم؟ اگر رضاشاه اجازهی عبور به نیروهای فرنگی در جنگ جهانی دوّم میداد، آیا ایران- با گریز از اشغالشدن- بعدها وضع بهتری داشت؟ اگر مدرّس با نظام جمهوری در ایران مخالفت نمیکرد، دیکتاتوری شاهنشاهی زودتر از ایران رخت برنمیبست؟ یا سؤالهای از این دست، با پیشبینی آینده تفاوتی ندارند و نمیتوان با قطعیّت دربارهی آنان سخن گفت. این نوع مغالطه را شاید بتوان مغالطهی« آینده در گذشته» نامید که حدس را خود دربارهی حالتی فرضی از گذشته قطعی بپنداریم.
از همین دست است، پرسش از امکان حضور فرد دیگری در رأس نظام حکومتی ایران پس از بنیادگزار آن. سیّداحمد خمینی در ماههای پایانی حیات پدر، رنجنامهای را خطاب به آقای منتظری منتشر کرد که اوّلین حضور بارز وی در سپهر سیاسی ایران بود و نشانگر اعلام آمادگی او برای به عهدهگرفتن منصبی که مردم بعدها با دانستن بیماری رهبر فهمیدند که ممکن است چه منصبی باشد. پدر که موضوع را به فراست دریافت، او را از چنین کاری پرهیز داد و نهی کرد. احمد از منتقدان کسانی بود که چه در شورایی که پس از فتح خرّمشهر تشکیل شد و چه پیش از پذیرفتن قطعنامه، موافق ادامهی جنگ بودند و با اظهارنظرهایی نه چندان پوشیده، جان خود را بر سر آن گذاشت. آیا اگر سیّداحمد خمینی رهبری را به عهده میگرفت، اوضاع کنونی بهتر نبود؟
معمولاً از حسینعلی منتظری به عنوان کسی که با انتقاد از کشتار تابستان67 و سایر نابسامانیهای حکومتی، بخت رهبری را از دست داد، یاد میکنند. این دیدگاه او را کسی میبیند که حقیقت را فدای مصلحت نکرد و با اینکه رهبری آیندهی ایران را در چنگ داشت ولی انجام وظیفه و امر به معروف و نهی از منکر را واجبتر از آن دانست تا جاییکه از بافت حکومتی ایران حذف شد. این پرسش را جور دیگر هم میتوان مطرح کرد، با توجّه که ایشان خیر این مملکت را میخواست و به ظاهر تا سالها پس از آیتالله خمینی امکان حیات داشت، آیا بهتر نبود که پس از نهی از منکر اوّلیّه، پیگیر آن نمیشد تا پس از رهبر اوّل جمهوری اسلامی بتواند با در اختیار داشتن کامل قدرت، خود به اصلاح امور و توبیخ و محاکمهی متخلّفان بپردازد؟ این مسئله، مصلحت فردی نیست، مصلحت عمومی است. گاهی برای رسیدن به هدفی والا باید اهم و مهم کرد. او با اصرار بیحد بر گفتههای خود- که نیک میدانست اثری در رهبر ندارد- و حذف از نظام حکومتی، عرصه را برای کسانی که قدرت را یکپارچه در خدمت یک فرد میخواستند و امروزاز بیان اینکه رأی مردم بدون تنفیذ رهبری اعتبار اجرایی ندارد ابایی ندارند، باز گذاشت. من در دام مغالطهای که بالاتر گفتم نمیافتم ولی برآنم که اصرار منتظری، تندروی بیهودهای بود که امکان اصلاح ساختار سیاسی را در ایران برای سالها منتفی کرد. اینگونه پرسشها با شرط رعایت آنچه گفتم، تمرین خوبی برای فکر و اندیشهی ماست؛ به ظاهر دربارهی گذشته است ولی بیشتر به درد زمان حال ما میخورد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.