اولیا را نباید به علّت کرامات و ضمیرگفتن معتقدشدن، که اگر تعلّق تو به شیخ از این جهت باشد، زود بریده گردد و بقایش نباشد؛ زیرا شیخ را مشغولیهاست به کارهایی از این عزیزتر و لطیفتر و بلندتر. چون به آن مشغول باشد و مستغرق، از او این نوع ناید که ضمیر تو گوید که کجا بودی و چه خوردی و چه کردی. چون به این علّت معتقد شده باشی و از شیخ آن را نبینی، منکر و بیگانه گردی.این که به تو یکی بگوید که:« دیروز چه خوردی و چه گفتی»، آن را تو میدانی؛ پس تو را از گفت او زیادتی حاصل نشد الّا اسرار دیگر هست در اندرون که آن را میجویی و نمییابی. چون شیخ آن را با تو بگوید، ضمیر تو را گفته باشد که آن ضمیر و آن سرّ را پیش از گفت شیخ نمیدانستی؛ پس از غیبگفتن این مفید باشد. نظیرش در صورت: مثلاً تو را در خانهی خود دفینهها باشد که آن را به دست خود نهادهای و میدانی کجاست، به تو آن را نمودن و تو را از آن آگاه کردن، در آن چه فایده باشد؟ لیکن اگر در این خانه دفینههاست و میدانی که هست و لیکن نمیدانی کجاست و شیخ آن را به تو بنمود و گنجهای مدفون خود را که نمیدانستی یافتی، غیبگفتن این مفید تو باشد که تو از آن غیب برخوردارگردی و غنی شوی. همچنین حق تعالی همه خزاین این عالم را در آدمی مدفون کرده است و هیچ چیز از آدمی بیرون نیست از علوی و سفلی، از عرشی و فرشی. پس چون آدمی این همه را ندیده باشد و از خود جزوی را دیده باشد، خود را تمام نیافته باشد و به خود نرسیده باشد و از خود برخوردار نگشته باشد. من عرف نفسه فقد عرف ربّه. چون خدا همه است و همه در آدمی است؛ پس چون خود را دیده باشد، خدا را دیده باشد.
معارف- بهاءالدّین محمّد بن جلالالدّین محمّد بلخی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.