نویسندهی قبسات پرسشی را مطرح کرده و خواسته که من هم پاسخی بدهم که به اختصار میگویم:
1. برعکس بسیاری از فیلسوفان مسلمان که انسان را مدنیّ بالطبع میدانند، علّامه طباطبایی اجتماعیبودن انسان را ذاتی او نمیبیند بلکه اجباری از سر نیازمندبودن او میداند. انسان همهچیز و همهجا را برای خود میخواهد و مدنی بودن و همزیستی به معنای شریک قراردادن دیگری و محدودکردن خود است ولی از آنجا که انسان نمیتواند همهی نیازهای خود را برآورده کند، در یک دادوستد، آنچه را که نمیتواند به دست آورد، از دیگری میگیرد- یا به قول طباطبایی دیگری را به استخدام خود در میآورد- ولی او را تحمّل هم میکند پس رجوع او به دیگری از سر نیاز است.
2. آشناترین گروهی که با شنیدن نام مرجع به یاد آنان میافتیم، مراجع تقلید یا در سطحی پایینتر روحانیان هستند. اینجا نیز به دلیل اینکه کسانی مقیّد به دینی هستند که وعدهها دارد و وعیدها، برای در امان ماندن از عواقب کوتاهیهای فرضی و عمل به دستور دین و برآوردن انواع نیازهای دنیوی( احساس آرامش، معنایابی برای زندگی و...) و اخروی( رهایی از عذاب، دستیابی به پاداش و ...) به آنان مراجعه میکنند. اگر به فرض این ایمان به معاد به هر دلیلی از بین رود، کوچکترین مرجعیّتی برای آن فرد یا گروه در کار نخواهد بود.
3. این احساس نیاز نباید حتماً پیشاپیش وجود داشته باشد، بلکه میتواند پدید آید یا- بر اساس فطری دانستن دین- بیدار شود. پیامبر اسلام این احساس نیاز را در اطرافیان خود بیدار میکرد که شما خفتهاید و نمیدانید که در چه مسیری حرکت میکنید، راه را اشتباه میروید و تنها کسی که میتواند شما را نجات بخشد، من هستم. نیاز به پیروی از ایشان در مردم مکّه پدید نیامد ولی در اهل یثرب چرا و به همین دلیل ایشان مرجع دینی و سیاسی اهل مدینه شد نه مکّه.
4. روشنفکران اینگونه نبوده و نیست که در جهان برای تودهها مرجع فکری باشند، بلکه در بزنگاهها و سر ِگردنهها توانستهاند خودی نشان دهند و مرجع بعضی از مردم و فرهیختگان شوند. روشنفکر- سیاستمداران ِروس در پیچ گذر از حکومت تزارها به حکومت کمونیستی در روسیه و یا روشنفکران اروپایی در اروپای پس از جنگ جهانی دوّم و جهان نویی که میرفت که ساخته شود، از این دستهاند. دههی رؤیایی هفتاد و اعتراض نسل جوان که در ظهور گروههایی بیاعتنا به آداب متعارف، باندهای نامآور موسیقی و شخصیّتهای پرخاشگر سینمایی خود را نشان داد از همین بزنگاههاست. تصوّر کامیابی کسی مانند سارتر در غیر از چنین جوّی ناممکن است.
5. ایران نیز بزنگاههای خود را داشته است. روشنفکران، ادیبان و نهاد دیانت در مشروطیّت بیکار نبودند و احساس نیاز مردمی به تغییر ریشهای، اینان را به جایگاهی بیسابقه در تاریخ ایران رسانده بود. ظهور مفهوم ملیّت و تأکید بیسابقهی روشنفکران بر آن را بسیاری امروزه زمینهساز ظهور رضاشاه میدانند. پیش از انقلاب پنجاه و هفت نیز این مرجعیّت به شکلی دیگر رخ نمود. چند شب شعر در انستیتو گوته به همایشی بیسابقه تبدیل شد که« تنها» به خاطر شعر نبود. ظهور پدیدهای مثل علی شریعتی فقط در چنین سالهایی قابل درک، فهم و تحلیل است. در دوران پس از دوّم خرداد نیز که نیازهای سرکوبشدهی دوران انقلاب و جنگ یکباره طغیان کرد و جمهوری اسلامی نیز دوّمین دوران آزادی محدود بیان خود را- پس از مدّت کوتاه سالهای پنجاه و هفت و پنجاه و هشت- تجربه میکرد، شمارگان کتابهای روشنفکران دینی و عرفی، تأسیس نشریّات مبلّغ آنان و سخنرانی و حضورشان در اجتماع بسیار زیاد شد. پس تا اینجا با فرضی که سؤال آقای فیضیخواه بر آن بنا شده بود که روشنفکران « هیچگاه» به عنوان مرجع فکری مطرح نشدهاند، مخالفت کردهام.
6. بند دوّم ایشان گرچه اصل نیست ولی نکاتی دارد که ممکن است خوانند را به حاشیه بکشد، آنها را ذکر میکنم و در پرانتز میگذارم. یکی اینکه« روشنفکری دینی» یعنی چه و چه تناسبی بین روشنفکری( نه شرح لفظ « روشن+ فکر» بلکه برگرفته از ماجرای دریفوس) و دین هست؟ دوّم اینکه نواندیشی دینی یا هر نام جایگزین دیگر یعنی چه و این گروه قرار است چه کار کنند که دیگر روشنفکران عرفی یا متدیّنان سنّتی نمیتوانند؟ سوّم اینکه صرفنظر از دقّت ِنظری و تحلیل مفهومی، از لحاظ عملی مصداقهای این جریان از بازرگان و شریعتی تا روشنفکران دینی امروز چه کارنامهای داشتهاند؟ پنجم اینکه آیا اینان توانستهاند یک مکتب- یا به تعبیر سروش یک مدرسه- را تشکیل دهند یا نه، تکدرختهایی مستقل بودهاند که بعضاً حتّی چنین نامی را برای خود نپذیرفتهاند؟ ششم اینکه اصلاً مرجع تودههای مردم شدن برای روشنفکران- دینی یا غیردینی- کار خوب و پسندیدهایست یا نه؟ هفتم اینکه آیا اینان به راستی تنها گزینهی بالقوّه قابل اعتنا و تأثیرگذار در جامعهی ایران هستند؟ و نکتهی هشتم وضع کنونی روشنفکری دینی و منتسبان به این جریان است و نقد آن.
7. جواب ِسؤال یا تبصرهی پایانی نویسندهی قبسات، از چند بالا معلوم میشود. امیدوارم بتوانم به جایگاه کنونی روشنفکری دینی نزد نخبگان و دلایل افول آنرا- از دید خودم- در مطالبی تحت عنوان «آسیبشناسی روشنفکری دینی» بپردازم.
پ. ن: با مطلبی که از ملکیان خواندم کمی غافلگیر شدم؛ تا جایی که به یاد میآورم تا کنون به این صراحت چنین حرفی علیه روشنفکران دینی نزده بود که البتّه عنوان خبرگزاری فارس در سخنان او نیست و بدفهمی یا شیطنت است. آنچه ملکیان از قول ابن عربی گفته تعریف« مرید» است یعنی کسی که به جای اینکه گوش کند قرآن چه میگوید، آنچه« میخواهد» از دل قرآن در میآورد؛ پس صفت اراده معطوف به نفس ِخود، در برابر قرآن است نه مدرنیته؛ گرچه از آنجا که ملکیان گفته که روشنفکران دینی« مدرنیته را اصل گرفتهاند» کمابیش چنین عنوانی لازمهی حرف او نیز خواهد بود ولی عین آن نیست. امیدوارم بتوانم در چند روز آینده، دربارهی سخنان جدید ملکیان نیز چیزی بنویسم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.