هوشنگ گلشیری در مقالهی دوّم نقد ترجمهی خرّمشاهی در« باغ در باغ»( جلد 2، ص ۶۲۷ تا ۶۵۸) دربارهی آیهی هفتم سورهی حمد- که دو روز پیش به آن پرداختم- مینویسد:« در ترجمهی این آیت نوشتهاند: « راه کسانی که آنان را نواختهای، آنان نه که از نظر انداختهای و نه گمراهان». نواختن به معنای« بخشش کردن» و نه «مهربانی کردن»، تعبیری کهن است. وقنی نثر امروزی«راه کسانی که آنان را...» مقدّم بر نواختهای بیاید، نواختهای به معنای مهربانیکردن خواهد شد و نه بخشش کردن. میبدی نوشته است:« راه ایشان که نواخت خود نهادی و نیکویی کردی بر ایشان.» اینجا« نواخت نهادی» به معنای بخشش کردن است. در نثر قدما گاه نواختن همراه با عطا و بخشش میآید، یعنی که غیر از عطا است، مثلاً در قصص الأنبیاء آمده است:« ملک او را بنواخت و عطا داد» و در تاریخ بیهقی هم نواختن به غیر از خلعت دادن، بخشش است:« خلعتها راست کردند و درپوشیدند و پیش آمدند و امیر ایشان را بنواخت»( لغتنامه، ذیل نواخت و نواختن) تکرار«آنان» در ترجمه و مقدّم آوردن «آنان» بر«نه» نثر را مغشوش و نازل کرده است و گذشته از منحصرکردن نعمت بخشیدن به نواختن به معنای مهربانی کردن، به دلیل تعلّق یکی دو کلمه یا تعبیری به عصری به دور از زمان کلمات دیگر، تنافر زمانی موجود در متن زبان را زشت کرده است»
همانگونه که میبینید گلشیری – آنچنان که خود در جای جای این دو مقاله میگوید- از دیدگاه زبان فارسی و کسی که« اندک اجتهادی» در این کار دارد و نه صحّت ترجمه و تفسیر و تأویل، به ترجمهی خرّمشاهی پرداخته است. در مقالهی اوّل او نکاتی هست که به اجمال میآورم:
همانگونه که میبینید گلشیری – آنچنان که خود در جای جای این دو مقاله میگوید- از دیدگاه زبان فارسی و کسی که« اندک اجتهادی» در این کار دارد و نه صحّت ترجمه و تفسیر و تأویل، به ترجمهی خرّمشاهی پرداخته است. در مقالهی اوّل او نکاتی هست که به اجمال میآورم:
1.از دید او مهمترین کار مترجم ابتدا شناختن نوع آیات است که از چه جنس است، بیان حکم است یا روایت قصّهای یا اوج فصاحت و بلاغت بعضی آیات مکّی که به قصد تحدّی و مبهوت کردن کافران بیان میشدند تا به تناسب آن، از زبان دانشی یا مقالهنویسی، زبان داستان یا زبان شعر در ترجمهی آن بهره برد.
2. از دید گلشیری آیات قرآن دارای گسستگی و پیوستگی است که در خود قرآن با دو تعبیر فصل(فصّلت، آیهی 3) و وصل(قصص، آیهی 51)آمده است ولی نمیتوان وجود فصل و گسستگی را حتّی در سورهای مانند قصص که بیشترین پیوستگی را دارد نادیده گرفت. او نحوهی روایت آیات قرآن را با بیانی تحسینآمیز بر خلاف روایت خطّی تورات، مدوّر میداند که همان به خاطر آوردن تذکّر افلاطونی است که روایت با اشارت به پیش میرود نه عبارت و اشارتها- مثلاً در داستان یوسف- قصّه را در لوح روح مخاطب بیدار میکند. از نیامیختن تفسیر با ترجمه زیاد شنیدهایم ولی گلشیری علاوه بر پرداختن به آن از لحاظ معنایی بهه نگام ذکر نکتهی دوّم، آنرا از زاویهی زبان، « تبدیل گسستگی به پیوستگی» معنا میکند که دست مریزاد دارد.
3. ترجمه از دید گلشیری، ترجمهی واژگان به واژگان نیست بلکه ترجمهی یک زبان به زبان دیگر است، پس برای نمونه، دلیلی ندارد که در ترجمهی « وإذا الموؤودة سئلت، بأیّ ذنبٍ قتلت» خرّمشاهی ترجمه کند:« و آنگاه که از دختر زنده به گورشده، پرسیده شود، به کدامین گناه ] به ناحق[ کشته شده است» گلشیری پس از زائد دانستن ِ] به ناحق[- چون زندهبهگورکردن ِبهحق نداریم- میگوید که در زبان فارسی صیغهی سوّم شخص فعل معلوم را اگر بدون فاعل بیاورند(مانند همین فعل« بیاورند»)، به منزلهی مجهول است و با ارجاع دادنی به« غلط ننویسیم» نجفی ذیل واژهی «توسّط»، مثالی از سفرنامهی ناصر خسرو میآورد که نوشته:« اگر گندم و حبوب بیست سال بنهند( به جای نهاده شود) تباه نشود»؛ و خود این ترجمه را برای آیات بالا پیشنهاد میکند:« و آنگاه دختر زنده به گور را بپرسند/ به کدامین گناهت کشتهاند.»
نکات دیگری هم در نقد گلشیری هست که- جز آنچه در ایمای بعد به آن خواهم پرداخت- میگذارم برای کسانی که به قرآن و زبان فارسی و هرآنچه به این دو مربوط است علاقهمندند. در پایان مقالهی اوّل با کنایه به گفتهی خرّمشاهی که بعضی را دارای گرفتاری نثری و زبانی دانسته بود، میگوید« اتّفاقاً آدمی که گرفتاری نثری دارد، یا بهتر گرفتار و بندی کار در زبان است» باید چنین کاری را انجام دهد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.