چند روز از سالروز شهادت بزرگمردی میگذرد که مایهی فخر و مباهات ایران و ایرانیان است. محمّدتقی خان امیرکبیر، شاگرد آشپزی که به مقام صدارت رسید و از آن بالاتر به مقام شهادت به دو معنا: یکی شهادت به معنای کشتهشدن در راه حقیقت و دیگری به معنای شاهد و گواه بودن بر هر عملی که در عرصهی اجتماع و سیاست انجام پذیرد. کنش هر دولتمرد یا فعّال اجتماعی را میتوان به سنگ محک امیرکبیر زد تا عیار آن مشخّص شود که او اکنون – فراتر از سیاستمردبودن- الگو و سرمشق اصلاح و اصلاحطلبی در ایران است. برای تأخیر در یادکرد ایشان در این وبگاه متأسّفم و این را صرفاً به عنوان مقدّمهای مینویسم تا بعدها در حدّ امکان از او و راه او بیشتر بنویسم.
اعمال امیر را نمیتوان در یک کتاب و دو کتاب شرح و توضیح داد چه رسد به یک مقاله یا ایما، به خصوص که بسیاری از تاریخنویسان پس از او، با تأثیر از مخالفان منش و سیرهی حکومتی او نه تنها از او به درستی یادنکردند که دروغ هم به نام او نوشتند که از حکایتی که نقل خواهم کرد معلوم خواهد شد اینان از چه جنم آدمهایی بودهاند. گوشهای از کارهای امیرشهید از این قرار است: مبارزه با رشوهخواری شایع، تلاش برای گسترش درمان عمومی و آبلهکوبی، ممنوعکردن شرب مسکرات، منع هدیه فرستادن برای وی و دیگر صاحبمنصبان، الزام متولیّان شهرها- و سپس ولایات- به فرستادن گزارش هفتگی اعمال و مخارج، قطع حقوق کسانی که بیدلیل از دربار مواجب میگرفتند، تأسیس کارخانههای اجناسی که مردم به آن نیاز داشتند، اصرار بر مصرفکردن جنس ایرانی و توصیه به مصرفنکردن از اجناس خارجی، شکستن آیین «بست نشستن» در امامزادهها و بیوت علما و سفارتخانهها برای جلوگیری از فرار ظالمان از عاقبت کارهای خود، تشویق مالی و معنوی اهل دانش و دیانت، حذف القاب دیوانی، تأسیس روزنامهی وقایع اتّفاقیّه، تأسیس بیمارستان دولتی، تأسیس دارالفنون، تنظیم فهرست کامل افراد معلول و فلج برای رسیدگی به آنها و کاهش تکدّیگری، تقسیم آب تهران، ساخت اسلحهخانه، ایجاد چاپارخانهی جدید( پُست)، مدارا با اقلیّتهای دینی و جلوگیری از اجبار آنها به تغییر مذهب و پولدادن برای ساخت ِمدارس آنها( مثلاً برای ارامنه در جلفای اصفهان)، کوتاهکردن دست اتباع خارجی و کمکردن نقش سفارتخانهها در دخالت مدام در سیاست ایران و ... . به نظر من اگر اعمال امیر را فقط همینها بدانیم- که بیشتر از اینهاست- با آن جوّ فاسد و امکانات محدود آن زمان و مدّت کمی که وی در اختیار داشت، اصلاحات او را باید« معجزه» نامید و بس. خوشبختانه کارها و داستانهایی که از ایشان نقل میشود بسیار بیش از آن است که حتّی بتوان به آن ایما کرد ولی به عنوان فتح باب، این داستان را از کتاب« داستانهایی از زندگانی امیرکبیر» تألیف و تدوین آقای محمود حکیمی نقل میکنم که گردآوری به نسبت خوبی است از کتابهای تاریخ و آنچه در مورد ایشان نوشته شده است.
پیش از امیر، بعضی شاعران به نام شاعر درباری شناخته میشدند که کارشان توجیه اعمال و صفات صاحبمنصبان با ابزار شعر بود که علاوه بر مواجب دائمی که میگرفتند، به مناسبت سرودن هر شعروارهی جدید، کیسهی زری هم گیرشان میآمد ولی امیر پس از آمدن به آنان وقت ملاقات نداد و حقوق بیشتر آنان را قطع کرد و فقط به شهاب اصفهانی سپرده بود که مصیبت حضرت سیّدالشَهدا را به نظم درآورد. قاآنی، شاعر چاپلوس و بیهنر، یکی از کسانی بود که پیش از وی برای شاه و صدراعظم شعرها سروده و پاداشها گرفته بود. برای مثال برای میرزا آقاسی، وزیر بیدرایت محمّدشاه به هنگامی که سرماخورده بود چنین سرود:« ... دلا ز مدح محمّد به مدح خواجه گرای/ که خواجه پس از او بر دو کون سالار است- پناه دولت اسلام حاجی آقاسی/ که همچو فلک خامهاش گهربار است- زکام خواجه گواهی دهد بدین گویی/ که این نسیم ز خلق رسول مختار است»! خلاصه او روزی تصمیم میگیرد که امیر را با شعر بفریبد و به اصطلاح به راه بیاورد چون کمتر کسی هست که از شنیدن مدح خود خوشش نیاید و این مدحخواهی متأسّفانه هنوز درد بیدرمان هنر، دانش و سیاست در ایران است از عصر پهلوی تا زمان ما. با اصرار وقت ملاقاتی از امیر میگیرد و به هنگام دیدار به او میگوید که میداند امیر از شعرا خوشش نمیآید و نقش تاریخی شاعران را در سیاست و دربار ایران به وی یادآوری میکند. امیر جواب میدهد که تا زمانی که فقر و بیعدالتی در ایران هست وقتی برای اختصاص دادن به شاعرانی که معلوم نیست با این چند بیت، چه چیز را عوض میکنند ندارد؛ او هم بهتر است به جای حاشیهرفتن کار خود را بگوید. قاآنی بیاجازه از امیر به خواندن شعری که برای او سروده بود پرداخت که با این مطلع آغاز میشد:« نسیم خُلد میوزد مگر ز جویبارها/ که بوی مشک میدهد هوای مرغزارها» تا رسید به این بیت:« به جای ظالمی شقی، نشسته عادلی تقی/ که مؤمنان متّقی کنند افتخارها» امیر ناگهان خشمگینانه فریاد زد که به چه کسی پیش از من میگویی ظالمی شقی؟ آیا این همان میرزا آقاسی نیست که حتّی برای زکام وی شعر سروده بودی؟ قاآنی از ترس هیبت امیر توان سخن گفتن نداشت. امیر دستور میدهد علاوه بر اینکه مستمرّی او را برای همیشه قطع کنند، چوب و فلک هم بیاورند تا - بیتوجّه به جایگاه قاآنی - همین جا او را به شدّت تنبیه کنند. اعتضادالسّلطنه (علیقلی اعتضادالسّلطنه، فرزند دانشور فتحعلیشاه) واسطه شد. امیر به خاطر او، چوب را بخشید ولی حقوقش را قطع کرد. امیر پرسید که قاآنی جز شاعری آیا هنر دیگری هم دارد؟ گفتند که بله، فرانسه میداند. کتابی در زمینهی فلاحت( کشاورزی) به او میدهد و مقرّر میکند که هر هفته مقداری از آن را ترجمه کند و بیاورد و پنج تومان بگیرد. همین حکایت کوتاه میتواند گوشهای از اخلاق و رفتار آن مرد را نشان دهد که الحق مادر دهر، فرزندی چون او کم زاده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.