فصلهای 3 و4- خاراندن زخم
واقعاً اگر دغدغهای بیاید ، آدم تن به هر وسوسهای میدهد؟ چه میدانم. چه میدانیم. نمیشد کنار گود نشست ولی خیلیها مثل خواهر جلال تن به آن وسوسه ندادند و خود من هم بانویی را با همین مرض- سرطان سینه- سراغ دارم که دکتر نرفت و با عمری کمابیش طبیعی، پاک و پاکیزه رفت. پس قاعدهی کلّی نیست.
کسی که از جلال کتابهای غربزدگی و خدمت و خیانت و مدیر مدرسه خوانده باشد، از حکایت دعا خواندن و آب مردهشورخانه و نمیدانم چه، شاخ درنیاورد خیلی است. گرچه تجربه به انسان میآموزد که آدم، آدم است و اگر از قواعد دیگر آدمیان پیروی نکنی عجیب است. یک بار در دانشگاه رفقا عکس یادگاری گرفتند و من نیز در میانشان. بعد که خواستند به تعداد تکثیر کنند، من نخواستم- چون اصلاً عادت به عکس گرفتن یا نگه داشتن ندارم- بعد فهمیدم که دربارهی « چرایی» و « انگیزه»ی من، حضرات فلاسفه کلّی کنفرانس دادهاند و بحث و بگو مگو شده است. از این جور واکنشها به کارهای کسانی که خیلی پایبند آنچه برای دیگران طبیعی است نیستند، زیاد دیدهام ولی نمیتوانم بگویم که اگر جای جلال بودم چه میکردم گرچه الآن با پیشرفتهای پزشکی دیگر کار به آن درمانهای قرونوسطایی نمیکشد ولی دیدهام زوجهایی را که پنج سال از بچّه فرار میکردند و بعد که معلوم شد عیب و ایرادی هست به چه التماس و درخواست و حجرفتن و.. کشید تا بچْهدار شدند و بعد که ناغافل سروکلّهی دوّمی پیدا شد، آه و ناله که این یکی را دیگر نمیخواستیم و چه و چه...انگار نه انگار که تا دیروز خانهشان ساکت و سوت و کور بود... عرض کردم آدم، آدم است.
حکایت زنش را که مینویسد زیر دست دکتر و دست در دست مردش یا مردن خواهرش آن هم به آن طرز فجیع، به خود میگویم یعنی میشود با گفتن یا نوشتن این حرفها سبک شد؟ گویا آن افشادرمانی- یا هرچه نامش هست- هم بفهمی نفهمی زیر سؤال رفته که الزاماً کشف ضُر کردن- به ذُل و ذّلت بینجامد یا نه- خیلی هم مفید نیست و سکوت گاهی- یا بسیاری اوقات- میتواند قوّهی اعجازآمیز فراموشی آگاهانه یا غفلت را در پردهکشیدن بر ناکامیها کمک کند.
چیزی که طیّ خواندن این کتاب متوجّه شدم، تغییر چهرهی یک متفکّر، هنرمند، سیاستمدار یا کسی که فقط با جنبهای از زندگی او آشنایی به آدمی گوشت و پوست و خوندار بود. کشف شباهتها میان او و تو، او را به تو و تو را به او نزدیک میکند و جلو بسیاری از سوءقضاوتها را میگیرد. سنگی بر گوری کتاب کمبرگی است ولی- از دید من- در همین اندک میتوان تغییر لحن جلال را از عصبی و ناراضی به آرام و تن به قضاداده دید. هرچه جلوتر میرود از آنچه حقیقت میخواند، دورتر میشود و به آنچه واقعیّت میخواند، نزدیکتر و خواننده را هم در این تجربه شریک میکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.