بخش « خشت و آینه» در مجلّهی فیلم، آنچنان که از نامش برمیآید، متعلّق به نویسندگانی است که دو سه پیرهن بیشتر از دیگران پاره کردهاند و گذشت زمان به آنان این امکان را داده که بدون اینکه دستخوش هیجانهای روزمرّه شوند، کمی ژرفتر به وقایع بنگرند. از میان نوشتههای شمارهی 391، خلاصهی نوشتههای ایرج کریمی ( رویکرد فرقهای) و هوشنگ گلمکانی( شرم) را میآورم و حاشیهای کوتاه بر آنها میزنم.
رویکرد فرقهای
ویژگی مشترک نوشتههای نویسندگان خبرنامههای جشنواره، این بود که مخاطب اصلی آنها، دیگر نویسندگان این خبرنامهها بودند. حساسیّت نویسنده به نظر موافق یا مخالف منتقد دیگر و گرایش هیجانی به رویکردی تهاجمی و پرخاشجو، وجه مشخّصهی اینگونه نوشتهها بود. این نوشتهها، نقش اعلامیّهها و پیامهای خطّ اوّل جبهه را در تقابل با جناح مقابل یا طرفداری از فرقهای خاص ایفا میکردند. بدین ترتیب خوانندهی بیرون از این دایره، مخاطب درجهی دو اینگونه نوشتهها بود و نمیتوانست از خواندن آنها خلوت اندیشگونی را که سرشت یک نقد فیلم و ناشی از فردیّت نویسندهی آن است، لمس کند.
یکی از نویسندگان ثابت خبرنامهها که خودش را در موضع صدور احکام قطعی یافته، از جمله حکم داده که از زمان آشوب علیه فیلم «آتش سبز» در جشنوارهی پیشین- به سرکردگی خودش- منتقدها نفوذ پیدا کردهاند و مهم شدهاند( یعنی برای نمونه کیومرث وجدانی و پرویز دوایی- به اصطلاح چندشآور همین خبرنامهها- بروند «بوق بزنند»!) ایشان به یک منتقد قدیمی حمله کرده و صلاحیّت او را به دلیل کم نوشتن و مشهور نبودن زیر سؤال برده است. این منتقد قدیمی صفی یزدانیان است که نمونهای از منتقدانی است که نقدشان – مثل یک اثر هنری- محصول زندگی و تجربههای اوست. چنین روشی است که امکان میدهد از عشق یک منتقد به سینما حرف زد و شبیه هیچ عشق دیگر مانند آشناییهای یک شبه با یک بیگانه نیست. روش دوّم کار کسانی است که شبی دوتا دیویدی میجوند و تفالههایش را در ماهنامهها، هفتهنامهها، روزنامهها، خبرنامهها، ویژهنامهها و بولتنها پس میدهند و ...البتّه مشهور میشوند.
ویژگی مشترک نوشتههای نویسندگان خبرنامههای جشنواره، این بود که مخاطب اصلی آنها، دیگر نویسندگان این خبرنامهها بودند. حساسیّت نویسنده به نظر موافق یا مخالف منتقد دیگر و گرایش هیجانی به رویکردی تهاجمی و پرخاشجو، وجه مشخّصهی اینگونه نوشتهها بود. این نوشتهها، نقش اعلامیّهها و پیامهای خطّ اوّل جبهه را در تقابل با جناح مقابل یا طرفداری از فرقهای خاص ایفا میکردند. بدین ترتیب خوانندهی بیرون از این دایره، مخاطب درجهی دو اینگونه نوشتهها بود و نمیتوانست از خواندن آنها خلوت اندیشگونی را که سرشت یک نقد فیلم و ناشی از فردیّت نویسندهی آن است، لمس کند.
یکی از نویسندگان ثابت خبرنامهها که خودش را در موضع صدور احکام قطعی یافته، از جمله حکم داده که از زمان آشوب علیه فیلم «آتش سبز» در جشنوارهی پیشین- به سرکردگی خودش- منتقدها نفوذ پیدا کردهاند و مهم شدهاند( یعنی برای نمونه کیومرث وجدانی و پرویز دوایی- به اصطلاح چندشآور همین خبرنامهها- بروند «بوق بزنند»!) ایشان به یک منتقد قدیمی حمله کرده و صلاحیّت او را به دلیل کم نوشتن و مشهور نبودن زیر سؤال برده است. این منتقد قدیمی صفی یزدانیان است که نمونهای از منتقدانی است که نقدشان – مثل یک اثر هنری- محصول زندگی و تجربههای اوست. چنین روشی است که امکان میدهد از عشق یک منتقد به سینما حرف زد و شبیه هیچ عشق دیگر مانند آشناییهای یک شبه با یک بیگانه نیست. روش دوّم کار کسانی است که شبی دوتا دیویدی میجوند و تفالههایش را در ماهنامهها، هفتهنامهها، روزنامهها، خبرنامهها، ویژهنامهها و بولتنها پس میدهند و ...البتّه مشهور میشوند.
شرم
امسال در جشنواره داشت خوش میگذشت که جنجالآفرینی بعضی از همکاران بر سر فیلم بیضایی کام بسیاری را تلخ کرد. اصلاً بحث بر سر تفاوت سلیقهها یا نگاهها نیست، بنده هم به کسی توصیه نمیکنم اظهار نظر نکند. مشکل در لحن است؛ این عنصر جادویی کلام و هنر. باید فرقی باشد بین آنچه در یک مکالمهی خصوصی گفته میشود با آنچه در رسانهی عمومی منشر میکنند. من به فیلم اخیر بیضایی علاقهای ندارم ولی از حضور او پس از نه سال غیبت باید استقبال میشد و او سزاوار چنین برخوردی نبود.
آن نویسندگان جنجالی، در رسانههای دیگر هم مینویسند امّا برخی از آنها را به عنوان نویسندهی ماهنامهی فیلم میشناسند و این برخوردهای ناروا را زیر سر ما هم میدانستند. گرچه در برخوردها مدام تکرار میکردم که هرکس مسؤول کردار و گفتار خودش است امّا در مورد ناروا بودن لحن آن مطالب به عنوان سهم خودم در ماهنامهی فیلم؛ فقط تکرار میکردم:« شرمندهام». پاسخ دیگری نداشتم.
امسال در جشنواره داشت خوش میگذشت که جنجالآفرینی بعضی از همکاران بر سر فیلم بیضایی کام بسیاری را تلخ کرد. اصلاً بحث بر سر تفاوت سلیقهها یا نگاهها نیست، بنده هم به کسی توصیه نمیکنم اظهار نظر نکند. مشکل در لحن است؛ این عنصر جادویی کلام و هنر. باید فرقی باشد بین آنچه در یک مکالمهی خصوصی گفته میشود با آنچه در رسانهی عمومی منشر میکنند. من به فیلم اخیر بیضایی علاقهای ندارم ولی از حضور او پس از نه سال غیبت باید استقبال میشد و او سزاوار چنین برخوردی نبود.
آن نویسندگان جنجالی، در رسانههای دیگر هم مینویسند امّا برخی از آنها را به عنوان نویسندهی ماهنامهی فیلم میشناسند و این برخوردهای ناروا را زیر سر ما هم میدانستند. گرچه در برخوردها مدام تکرار میکردم که هرکس مسؤول کردار و گفتار خودش است امّا در مورد ناروا بودن لحن آن مطالب به عنوان سهم خودم در ماهنامهی فیلم؛ فقط تکرار میکردم:« شرمندهام». پاسخ دیگری نداشتم.
ایرج کریمی به قول بهزاد عشقی، فخر نقد ایران است و شاید تنها منتقدی باشد که یا با نوشتههایش موافق بودهام و احیاناً لذّت بردهام یا نظرش را نپسندیدهام ولی هرگز از لحن و نوع نگارشش عصبانی نشدهام. یکی دو نفر دیگر هم بودهاند ولی بالاخره چیزی نوشتند که ناروا و ناپسند میدانستم، مطالبی از آن دست که برای شخص فیلمساز تعیین تکلیف کند یا به جای نقد اثر به نقد صاحب اثر بپردازد. اشارهی او به« یکی از نویسندگان...» به امیر قادری برمیگردد گرچه آغاز جنجال بر سر فیلم بیضایی کار امیر پوریا بود نه او. آن آشوب بر سر فیلم آتش سبز ولی گویا به سؤال نامفهوم قادری- که مرکّب از چند ایسم نامربوط بود- برمیگردد که اصلانی آن سؤال را جدّی گرفت و توضیح داد. قادری آن پاسخ را دلیل آن دانست که گفتههای اصلانی مشتی فخرفروشی بیش نیست و گرنه متوجّه بیمعنا بودن سؤال میشد. متأسّفانه دامنهی توهین به منتقدان قدیم به یزدانیان منحصر نشد و جواد طوسی و احمد میراحسان را نیز دربرگرفت. در عوض نامهای جدیدی پیدا شدند که معلوم بود برای سبقت گرفتن در بازی ِنامآوری، به مدد تمسخر و متلکپرانی، قصدی جدّی دارند. نوشتهی کریمی به درستی انگشت بر نقاط ضعف این نوشتههای سرسری و شتابزده گذاشته و بسیارنویسی، تندنویسی، تسویهحسابهای فرقهای و در پی شهرت بودن را نکوهیده است. من نمیتوانم درک کنم که چگونه است که یک نفر بتواند همزمان در یک روزنامه مطلب بنویسد و هم نامش در چند هفتهنامه و ماهنامه دیده شود. گلشیری از کسانی که سالی یک رمان مینویسند ایراد میگرفت که این همه شتاب برای چه؟ و شمایی که مدام مینویسید، چه وقت میخوانید و کی تأمّل میکنید؟ کثرت نشریّات و اهمیّت نامهای مشهور برای گردانندگان آنها، باعث این تولید انبوه و سطحی شده است و گرنه- مثلاً- بین وبلاگنویسان ناآشنا، گاه مطالبی یافتهام که شگفتی مرا برانگیخته است. یکی از منتقدان خوشنام نوشته بود که برای او این نوشتهها از فیلمها جذّابتر شده است. بله، جذّاب چیزی است و درست و صحیح چیزی دیگر و گرنه دوربین مخفی ِدستانداختن چندنفر هم ممکن است برای برخی جذّاب باشد. منتقد همین زمانهاست که میتواند با جهتگیری و دعوت به منطق و اخلاق، نقش خود را ایفا کند؛ نقد ِنقد هم مانند نقد فیلم امری است ممکن و واجب. چطور میتوان فیلمهای بیضایی و میلانی را- به اعتبار اینکه در مورد سینما هستند- به سلمانیهایی که به وقت بیکاری سر هم را میتراشند، تشبیه کرد ولی منتقدانی که دربارهی هم مینویسند را نمیتوان؟ منتقد دیگری- با توجّه به اهمیّت هویّت صنفی خود –نوشت که متأسّفانه خود منتقدان حریم هم را رعایت نمیکنند و به هر «کس و ناکس» اجازه میدهند که از آنان ایراد بگیرند. بسیار خوب؛ من و امثال من،« کس و ناکس»؛ ولی نه نوشتن دربارهی فیلم یا منتقدان، ویژهی افراد خاص است و نه دعوت به اخلاق و منطق، کسب اجازه از کسی میخواهد. در گسترهی نقد امروز آینهبینها زیاد و خشتخوانها کم شدهاند و این عدم تعادل اصلاً خوب نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.