در کنار رودخانه میپلکد سنگپشت پیر.
روز، روز آفتابی است.
صحنهی آییش گرم است.
روز، روز آفتابی است.
صحنهی آییش گرم است.
سنگپشت پیر در دامان گرم آفتابش میلمد، آسوده میخوابد
در کنار رودخانه.
در کنار رودخانه.
در کنار رودخانه من فقط هستم
خستهی درد تمنّا،
چشم در راه آفتابم را.
چشم من امّا
لحظهای او را نمییابد.
آفتاب من
روی پوشیده است از من در میان آبهای دور.
آفتابی گشته بر من هرچه از هرجا
از درنگ من،
یا شتاب من،
آفتابی نیست تنها آفتاب من
در کنار رودخانه.
خستهی درد تمنّا،
چشم در راه آفتابم را.
چشم من امّا
لحظهای او را نمییابد.
آفتاب من
روی پوشیده است از من در میان آبهای دور.
آفتابی گشته بر من هرچه از هرجا
از درنگ من،
یا شتاب من،
آفتابی نیست تنها آفتاب من
در کنار رودخانه.
نیما یوشیج - ۱۳۳۱
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.