باز هم بی‌انضباطی سیاسی


                      
1. در وجاهت اجتماعی میرحسین موسوی و اینکه- به قول عبدی- از معدود« مرد»های سیاست ایران است، شکّی نیست. ولی کناره‌گیری او از سیاست در سالهای گذشته معنایی جز حرفه‌ای نبودن رجال سیاسی ایران در امر سیاست ندارد. اگر- به هر دلیل- کناره‌ بگیری و میدان را به رقیب بسپاری، بعید است در پیشگاه تاریخ جواب قانع‌کننده‌ای داشته باشی، خاصه آنکه رقیب تو کاردان و کاربلد نباشد و با تصمیم‌های اشتباه خود کشور را به بیراهه ببرد. سیاست بازنشستگی ندارد، مگر آنکه کسی زمینه‌ی فعّالیّت خود را برای همیشه عوض کند و ادب و هنر و دانش را به آن ترجیح دهد؛ در این صورت مسئله کاملاً فرق می‌کند.


2. پیش از انتخابات سال 76 میرحسین موسوی با شایعه‌ی حضور خود تنور انتخابات را داغ کرد و امثال یزدی را به تکاپو انداخت تا با رفتن پیش مراجع و اخطاردادن راجع به بازگشت اندیشه‌های اقتصادی چپ، تمهیدی بیندیشد. موسوی علیرغم اصرار جناح منتقد محافظه‌کاران که هنوز لقب«اصلاح‌طلب» نگرفته بودند، به میدان نیامد و چیزهایی درباره‌ی اینکه خانم رهنورد به او گفته که بین من و سیاست باید یکی را اانتخاب کنی نیز شنیده شد. او نیامد و خاتمی آمد که با گرفتن چند میلیون رأی امکان بازگشت روحانیون مبارز و دیگر گروه‌های منتقد را فراهم کند که دیدیم چه شد.


3. او در طول دوران اصلاحات به جز یک مقام مشاورت نه چندان مؤثّر هیچ مشارکتی در دولت خاتمی نداشت؛ در حالیکه در کوران حمله‌ها، ناجوانمردی‌ها و کارشکنی‌ها، حضور و اتوریته‌ی نخست وزیر دوران جنگ می‌توانست بار مشکلاتی را که بر دوش خاتمی بود، اندکی سبک‌تر کند.


4. به نظر من نیامدن میرحسین موسوی در انتخابات گذشته، بزرگترین اشتباه او بود که کشور را دو دستی تحویل احمدی‌نژاد داد. اگر موسوی اکنون نیز نمی‌آمد، با این یقین این را نمی‌گفتم ولی حالا که موسوی به فکر بازگشت افتاده است، می‌توان از او پرسید که به هنگام وجود خلأ در میان اصلاح‌طلبان چرا نیامد تا راهی که خاتمی آغازیده بود، هشت سال دیگر ادامه یابد. در این چهارسال آنقدر خسارت به کشور وارد شد که هرکس که در تحقّق آن شریک بوده باید سرزنش شود، چه کسانی که نیامدند و چه کسانی که با بی‌نظمی و بی‌هماهنگی آمدند و رأی‌ها را شکستند تا احمدی‌نژاد بشود رئیس جمهور.


5. موسوی اگر یک ماه پیش اعلام حضور می‌کرد و خاتمی نمی‌آمد هم بسیار خوب بود. می‌گفتیم در ایران قحط‌الرّجال نیست که یک نفر دو بار رئیس جمهور شود و کس دیگری نیز می‌تواند اجماعی بین اصلاح‌طلبان ایجاد کند و خاتمی و دیگران هم کمکش می‌کردند ولی حالا که خاتمی آمده است، چرا؟ امروز چه رخ داده است که چهار سال پیش نبود؟ موسوی نمی‌داند که ممکن است، اتّفاقی که چهارسال پیش افتاد امسال هم بیفتد؟ زهرا رهنورد در جواب کسانی که از دلیل نیامدن موسوی در انتخابات گذشته می‌پرسیدند می‌گفت: «چه فایده به آمدن ایشان اگر فرد اوّل مملکت با او موافق نباشد» که اشاره به اختلاف دوران نخست‌وزیری موسوی و ریاست جمهوری خامنه‌ای بود؛ حالا آن اختلاف رفع شده است؟ آیا باید تحلیل زیدآبادی در مورد آمدن موسوی را پذیرفت؟ این تصمیم از هر لحاظ اشتباه است و نشان می‌دهد که تا رسیدن به ساختار سیاسی منظّمی که افراد تنها عنصر تعیین‌کننده نباشند، راه زیادی داریم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.