بازگشت خاتمی- 7- خاتمیسم علیه خاتمی


تقابل با رهبری که نخواست رهبری کند
1. انقلاب‌ها فرایندی هستند که یک پا در سنّت دارند (چون آنرا نفی می‌کنند) و یک پا در تجدّد (چون آنرا اثبات می‌کنند) لاجرم کمی از آن و کمی از این را در خود دارند. ابتدای حرکت حرکتی توده‌وار و بی‌سازمان‌دهی بر محور رهبر- یا رهبران- خاصّی است که کلامش ختم کلام است و همه از او پیروی می‌کنند تا به هدف خود برسند. او الگو، نمونه‌ و آرمان است ولی در صورت به دست آمدن پیروزی، این روش نمی‌تواند ادامه یابد، چون منجر به حکومت تک‌صدایی دیگری خواهد شد، پس باید ابتدا رهبر بر سازمان یافتن نهادهای مستقل مدنی نظارت کند و آرام آرام کناره‌ بگیرد یا تنها نقش مشوری ایفا کند و در صورت درگذشت، راهش ادامه یابد. ماندلا نمونه‌ی بارز چنین رهبری است که مبارزه و هدایت کرد، به پیروزی رسید و از قدرت کناره گرفت تا تغییری باورنکردنی را در یکی از واپس‌گراترین حکومت‌های قرن بیستم شاهد باشیم.
چنین اتّفاقی هم قرار بود که در انقلاب سال 57 ایران بیفتد و رهبر- به گفته‌ی خودش- به درس و بحث خود بازگردد ولی نشد؛ بهانه‌های موجود (مانند رخ دادن جنگ) را من کافی نمی‌بینم، چون هر رئیس‌جمهوری به عنوان نفر اوّل به قدرت می‌رسید باز خمینی، خمینی بود حتّی اگر مقام رسمی نمی‌داشت و امر ونهی‌های او کارساز بود ولی اینگونه نمی‌شد که پس از او این فردگرایی به نهاد تبدیل شود، تئوریزه شود و در صورت فعلی- آنهم به صورت اطلاق- ادامه یابد.


2. اگر اباذری خاتمی را با گاندی و ماندلا مقایسه نمی‌کرد من هم چنین نمی‌کردم ولی حالا که او آنطور گفته من می‌گویم که خاتمی نیز رهبر یک حرکت اصلاح‌طلبانه- نه انقلاب- بود و باید متجدّدانه رفتار می‌کرد نه سنّت‌گرایانه. او را کسی رهبر اصلاحات نکرد جز مردم و شبه‌کاریزمایی که از پیش از دوّم خرداد آغاز شد و هشت سال کمابیش ادامه یافت. او رهبر بود ولی نخواست رهبری کند و جوری رفتار کند که خط بدهد، عتاب کند؛ افرادش را دور خود جمع کند؛ امتیاز دهد یا طرد کند (کاری که رهبران با خیل چاکران خود می‌کنند). او در پی خصوصی کردن اقتصاد بود تا بنگاه‌ههای اقتصادی خود با رقابت اقتصاد را سامان دهند، او به دنبال تقسیم مستقیم یارانه‌ها- نه به شکل شعاری و کارشناسی‌نشده و شعاری فعلی- بود تا پول نفت، از دولت ارباب نسازد و به مطبوعات و نهادهای فرهنگی آزادی داد تا خود هرچه می‌خواهند بنویسند، انتقاد کنند و راهکار بدهند، انتخابات شوراها را راه انداخت حتّی به این قیمت که کسی مانند احمدی‌نژاد را- خلاف میل خود- شهردار تهران و رئیس‌جمهور آینده کند. اگر نهادهای واسطه نخواستند یا نتوانستند – یا نگذاشتند- نقش خود را ایفا کنند، گناه و کم‌کاری او نیست.


3. محمّد قوچانی در شماره‌ی 55 شهروند امروز سرمقاله‌ای نوشت(خاتمی نه، خاتمیسم آری) که اصلاح‌طلبان به رهبر سیاسی نیاز دارند نه رئیس جمهور. همان موقع نوشتم که از هرکس باید در حدّ خود انتظار داشت و خاتمی، رهبر نیست و نباید از او چنین انتظاری داشت. آن نوشته بیشتر معطوف به نتوانستن خاتمی بود ولی حالا می‌گویم- صرف‌نظر از ارزیابی قدرت خاتمی- او نخواست که رهبری کند. رهبری کردن از خصایص حرکت‌های فردمحور است و اصلاح‌طلبی قرار است که ضدّ چنین تفکّری باشد که همه زیر سایه‌ی یک شخص باشند و از او رهنمود بگیرند. خاتمی را اقبال غیرمنتظره‌ی مردم رهبر کرد ولی او به درستی از ساختن جایگاهی فراتر از یک رئیس‌جمهور احتراز کرد، نان به کسی قرض نداد، از کسی شکایت نکرد و انتقام نکشید؛ نه روزنامه و حزب راه انداخت و نه امتیازی به کسی بخشید و از طرف دیگر به قصد مقابله با ناجوانمردی‌هایی که در برابر او شد، بر نیامد. وزیر دفاعش در دوره‌ی دوّم به رقابت با او برخاست ولی باز او را در کابینه نگه داشت و از طرف دیگر جایگاه ویژه‌ای برای کسانی که در راه اصلاح‌طلبی تلاش کردند قائل نشد چون آنها برای «او» کاری نکرده بودند، برای خود و آینده‌ی وطنشان تلاش کرده بودند. قوچانی در آن سرمقاله به نوشته‌ای از حجّاریان استناد مکرّر می‌کند که چهار ایراد را در کار اصلاح‌طلبان می‌دید: 1. ابهام در مواضع 2. بی‌تجربگی سیاسی 3. بی‌اصولی سیاسی 4. ناپیگیری مطالبات. هرچهار مورد ایرادی است که به بدنه‌ی اصلاح‌طلبان، مطبوعات و سران آنها مربوط است ولی قوچانی تلاش می‌کند آنرا به خاتمی ربط دهد. خاتمی آن قدر درباره‌ی خواسته‌هایش حرف زد که امروز بعضی می‌گویند به جای حرفهای تئوریک بیاید و شکم مردم را سیر کند. قوچانی مطالبات یک رهبر را از خاتمی دارد ولی من به عکس او می‌گویم: «خاتمی باید رئیس جمهور باشد نه رهبر».

4. قوچانی در آن سرمقاله او را با ژنرال دوگل و گلیست‌های فرانسه (پمپیدو، شیراک و سارکوزی) مقایسه می‌کند و می‌گوید که گلیست بودن به معنای پیروی بی‌چون و چرا از دوگل نیست و برخی بیش از او اصول دوگل را به اجرا در آورده‌اند؛ این یک مغالطه است. آنان پس از دوگل به قدرت رسیدند و اصول او را اجرا کردند نه اینکه او را همان زمان نفی کنند و در برابرش بایستند و بگویند که ما تو را نمی‌خواهیم ولی به گلیسم وفاداریم! قوچانی – آن زمان- به هردری می‌زند تا خاتمی را از آمدن منصرف کند ولی او را نفی صریح هم نکند. به این جمله‌ها دقّت کنید، اگر ندانید، شاید حدس بزنید که نویسنده‌ی آن، از جناح محافظه‌کار یا روزنامه‌ی کیهان است: «نامزدی خاتمی، پریدن از آخرین طبقه‌ی ساختمان است؛ اگر پروازی در کار نباشد استخوان اصلاح‌طلبان سخت‌تر خواهد شکست. خاتمی که در زیر عبایش یک روشنفکر درویش نهان شده و در خلوت خود از قدرت نفرت دارد، چه انگیزه‌ای برای شکست دارد؟ و اگر پیروز هم شود، چه انگیزه‌ای برای حکومت کردن دارد؟ کار ناتمام خاتمی کدام است و طرح او برای اتمام کار کدام است؟»   

همانطور که می‌بینید او شکست خاتمی را اوّل احتمال می‌دهد، بعد برای انگیزه نداشتن خاتمی در صورت پیروزی هم تکلیف تعیین می‌کند و خلاصه... جان مادرت نیا! او در متن خود هم از ادبیاتی غیرمدرن استفاده می‌کند و می‌نویسد: «حتّی اگر ولایت سیاسی خاتمی را قبول کنیم، نصّ صریح نظرات او کجا بود تا تندرو از میانه‌رو جدا شود؟» خاتمی آمد که این ولایت‌های ریز و درشت نباشد نه اینکه خود ولیّ فقیه سیاسی شود. تندرو و میانه‌رو را هم عقل جمعی و نقد همگانی و گفتمانی تعیین می‌کند نه فتوای سیاسی یک نفر که «الیوم فلان کس را تندرو و بهمان کس را میانه‌رو اعلام می‌کنم و سرپیچی از این فتوا در حکم محاربه با...»

قوچانی و کرباسچی و بسیاری دیگر شعار جامعه‌ی مدنی مستقل و متکثّر را می‌دهند ولی کردارشان با گفتارشان یکی نیست. کرباسچی پس از آزادی از زندان گفت که هیچ‌کدام (رفسنجانی و خاتمی) برایم کاری نکردند و حالا از آنها دور می‌شود تا کسی را بیابد که روز مبادا بتواند برایش کاری کند. قوچانی برایش لقب می‌سازد، در روزنامه‌اش استخدام می‌شود و خود و برخی نزدیکانش مجلّه‌ای را زیر نظر محمّدحسین کرّوبی اداره می‌کنند تا ولی سیاسی خود را یافته باشند و کرباسچی هم صریحاً اعلام می‌کند که حاضر است کفش کرّوبی را واکس بزند؛ هر دو به رهبری که می‌خواستند رسیده‌اند، کسی که آنها را زیر بال و پر خود بگیرد و تفقّد کند ولی نه این اندیشه راه به جایی می‌برد، نه کرّوبی «شیخ اصلاحات» است و نه چنین روشی را می‌توان اصلاح‌طلبی نامید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.