با کنار رفتن خاتمی که هم تا حدّ زیادی مشخّصات لازم برای کسی با گرایشهای فکری من را داشت و هم محبوب و رأیآور بود، کار برای انتخاب کمی دشوار شده است. اینکه در اردوگاه محافظهکاران چه میشود یا نمیشود به عهدهی سیاستبازان، من با آنها کاری ندارم چون به پیروزی به هر قیمت نمیاندیشم. برای من بهبود اوضاع مهم است، وقتی دو یا سه گزینهی نزدیک به آنچه در ذهن داریم داشته باشیم، محاسبهی اینکه چه کسی رأی میآورد شاید جایی داشته باشد ولی وقتی چنین کسی نیست، نقد و بررسی مدّعیات تک تک اصلاحطلبان (یا افراد نزدیک به آنان) لازم است. هیچ چیز بدتر از آن نیست که بگوییم حالا که خاتمی نیست، پس دور فلانی- هرچند دارای ایراد باشد- جمع شوید تا امکان پیروزی باشد. اینطور آن دوراهی معروف بد و بدتر پیش میاید که اگر کسی نتواند حدْاقل آنچه را که اصلاحطلبی نامیده شود داشته باشد، چرا باید به او رأی داد یا دیگران را تشویق به این کار کرد؟ خود خاتمی هم نیاز به نقد داشت و من یکی قصد داشتم پس از نوشتههای مقدّماتی، به سراغ نقد هشت سال ریاست او بروم، چه رسد به دیگران.
موسوی هم باید نشان دهد که چه چیز بیشتر از کرّوبی- که ابایی از اینکه خود را اصلاحطلب بنامد ندارد- دارد. او زمانی نخستوزیر بود که مشخّصات ایران با حالا بسیار تفاوت داشت. وضعیّت جامعه، حاکمیّت، رهبری و جهان نیز به گونهای بود که با حالا مقایسهپذیر نیست. نقد ورود بیموقع موسوی با خشم از آمدنش دو چیز است؛ ناراحتی، واکنشی عاطفی است ولی بررسی ورود او پس از خاتمی به معنای بررسی چرایی ِنفی خاتمی است. ورود خاتمی پس از کرّوبی هم درست به همین معنا بود؛ یعنی خاتمی، کرّوبی را بهترین گزینه نمیدانست امّا نفی خاتمی به عنوان پرچمدار دوّم خرداد( موسوی این را در نامهای که به خاتمی نوشته پذیرفته است) نفی بسیاری از شعارهای دوّم خرداد هم هست. نمیتوان مانند قوچانی گفت، خاتمی برود ولی خاتمیسم بماند؛ پس میرحسین میگوید که من نه اصولگرا هستم و نه اصلاحطلب و گفتمان ویژهی خود را دارم. اینها اجمال کلام موسوی است که باید منتظر تفصیلش ماند که نیمی به عهدهی او و نیمی به عهدهی ناقدان است. چیزی که نباید انکار شود این است اگر بیتوجّه به اینکه موسوی کیست و چه حرف نویی آورده، دور او جمع شویم، تفاوتی با کسانیکه در عرصهی سیاست فقط به پیروزی میاندیشند، نداریم.
موسوی گفتوگویی با سالنامهی اعتماد کرده است که سه نکته در آن نظرم را جلب کرد:
1. تأکید بر اقتصاد اسلامی.
سه دههی پیش تأکید بر اقتصاد اسلامی شاید وجهی داشت ولی الآن نه. اوّل به این دلیل که اقتصاد بازار آزاد و سوسیالیسم، هنوز با برپا بودن بلوک شرق، فاصلهای زیاد با هم داشتند واین دعوت به« نه این و نه آن»، شاید معنایی داشت ولی حالا اصرار بر تعریف چیزی در میانهی نمونههای تقریباً موفّق و اصلاحشدهی این دو گرایش( مثلاً در آمریکا یا کشورهای اسکاندیناوی یا انگلیس) جز اصرار بر شعارهای ناکام گذشته و نوعی تمایزطلبی بیمعنا نیست.
دوّم و مهمتر اینکه سه دههی پیش خیلی چیزهای دیگر هم قرار بود اسلامی شود ولی نشد. زندهکردن آن آرمانخواهی ِبینتیجه چه دلیل دارد؟ اقتصاد در اسلام مانند اکثر جنبههای آن اختیاری است واین با اقتصاد دولتی که متّکی به چیرگی و اجبار قدرت دولتی است دو چیز است، واجبات از خمس و زکات تا محرّماتی چون ربا، بسته به اختیار فرد است و نمیتوان هیچ کدام از دو جنبه را سامانمند و دولتی کرد و مثلاً در قانون بودجهی سالیانه آورد. موسوی در این گفتوگو به اعتقاد پایهگذاران قانون اساسی به اقتصاد اسلامی اشاره میکند و اصول 43 و 44 را چکیدهی آن میداند. میتوان از او پرسید که خود این تئوری و کتابی دربارهی آن که شخصی اقتصاددان آنرا نوشته باشد کجاست تا این اصول خلاصهی آن باشند و صرف نهی از معاملات باطل و اضرار به غیر و ربا و احتکار مگر نظریهی اقتصادی میشود؟
احمدینژاد هم با شبیه همین شعارها، به گونهای دستوری شروع به دستکاری نظام بانکی کرد و نتیجهاش را هم دید. تکرار آن حرفها از زبان یک نفر دیگر یعنی اینکه هنوز سودای وجود یا اختراع چنین سیستمی در ذهن خیلیهاست. نوع گفتار موسوی دربارهی اقتصاد حتّی مانند کسی که هشت سال دولت را در اختیار داشته نیست و بیشتر مثل کسی است که سالها فقط کنار گود بوده است. از اینها گذشته، کار رئیس دولت کاری اجرایی است نه نظری. مرحلهی نظر مقدّم بر عمل است، او آمده است که نظریّه بسازد یا آنرا اجرا کند؟ اگر به چنین چیزی عقیده داشت، چرا در زمانی که دور از سیاست بود روی آن تحقیق نکرد تا حالا آنرا ارائه کند؟ آوردن چند کلمهی فقهی از قانون اساسی و اصرار بر اینکه مدل اقتصادی خاصّی است، تمنّای محالی بیش نیست.
سه دههی پیش تأکید بر اقتصاد اسلامی شاید وجهی داشت ولی الآن نه. اوّل به این دلیل که اقتصاد بازار آزاد و سوسیالیسم، هنوز با برپا بودن بلوک شرق، فاصلهای زیاد با هم داشتند واین دعوت به« نه این و نه آن»، شاید معنایی داشت ولی حالا اصرار بر تعریف چیزی در میانهی نمونههای تقریباً موفّق و اصلاحشدهی این دو گرایش( مثلاً در آمریکا یا کشورهای اسکاندیناوی یا انگلیس) جز اصرار بر شعارهای ناکام گذشته و نوعی تمایزطلبی بیمعنا نیست.
دوّم و مهمتر اینکه سه دههی پیش خیلی چیزهای دیگر هم قرار بود اسلامی شود ولی نشد. زندهکردن آن آرمانخواهی ِبینتیجه چه دلیل دارد؟ اقتصاد در اسلام مانند اکثر جنبههای آن اختیاری است واین با اقتصاد دولتی که متّکی به چیرگی و اجبار قدرت دولتی است دو چیز است، واجبات از خمس و زکات تا محرّماتی چون ربا، بسته به اختیار فرد است و نمیتوان هیچ کدام از دو جنبه را سامانمند و دولتی کرد و مثلاً در قانون بودجهی سالیانه آورد. موسوی در این گفتوگو به اعتقاد پایهگذاران قانون اساسی به اقتصاد اسلامی اشاره میکند و اصول 43 و 44 را چکیدهی آن میداند. میتوان از او پرسید که خود این تئوری و کتابی دربارهی آن که شخصی اقتصاددان آنرا نوشته باشد کجاست تا این اصول خلاصهی آن باشند و صرف نهی از معاملات باطل و اضرار به غیر و ربا و احتکار مگر نظریهی اقتصادی میشود؟
احمدینژاد هم با شبیه همین شعارها، به گونهای دستوری شروع به دستکاری نظام بانکی کرد و نتیجهاش را هم دید. تکرار آن حرفها از زبان یک نفر دیگر یعنی اینکه هنوز سودای وجود یا اختراع چنین سیستمی در ذهن خیلیهاست. نوع گفتار موسوی دربارهی اقتصاد حتّی مانند کسی که هشت سال دولت را در اختیار داشته نیست و بیشتر مثل کسی است که سالها فقط کنار گود بوده است. از اینها گذشته، کار رئیس دولت کاری اجرایی است نه نظری. مرحلهی نظر مقدّم بر عمل است، او آمده است که نظریّه بسازد یا آنرا اجرا کند؟ اگر به چنین چیزی عقیده داشت، چرا در زمانی که دور از سیاست بود روی آن تحقیق نکرد تا حالا آنرا ارائه کند؟ آوردن چند کلمهی فقهی از قانون اساسی و اصرار بر اینکه مدل اقتصادی خاصّی است، تمنّای محالی بیش نیست.
2.اصلاحطلبی یعنی برگشت به اصول.
با واژهشناسی نمیتوان اصطلاحها را معنی کرد. روشنفکری را نمیتوان با کنار هم گذاشتن «روشن» و «فکر» تعریف کرد و آن حادثهی تاریخی و ربط آن به عقلانیّت، نیاز به بررسی جداگانه دارد. اصلاحطلبی و اصولگرایی هم ربط چندانی به« رجوع به اصل» یا «اهتمام به اصلاح امور» ندارد. الآن بزرگترین دوراهی سیاست ایران، دو گونه برخورد با بالاترین مقام یعنی رهبر است؛ با فرض قبول ولایت فقیه به عنوان یکی از مهمترین اصول قانون اساسی فعلی ایران، عدّهای معتقد به پیروی محض نظری و عملی از رهبر هستند و عدّهای نیز انتقاد از او را ممکن میدانند و بدون ایجاد تقابل با برخی گفتههای او مخالفت میکنند. خودش نیز تمایلش را به یکی از این دو گروه کتمان نمیکند؛ باقی اصطلاحها و تعریفها تعارف است چون امکان بیان صریح آن وجود ندارد. حالا ندیدن یا خود را به ندیدنزدن و تعریف این دو گرایش با استفاده از دو واژهی «اصلاح» یا« اصول» چه معنا دارد؟
اینطور میشود که رهبر میگوید که ما خودمان بیش از همه در پی «اصلاح» هستیم و « اصولگرایان» دربارهی اهمیّت «اصلاح» در اسلام و مثلاً ربط آن به قیام امام حسین (إن ارید الّا الاصلاح...) همایش برگزار میکنند! اختلافها تبدیل به لفّاظی میشود وبا واژهبازی، اصل موضوع لوث میشود. امثال شریعتمداری اگر اینطور با الفاظ بازی کنند، طبیعی است ولی بیان جملههایی مانند اینکه «اصلاح همان برگشت به اصول است» یا «اصلاً انقلاب ما برای اصلاح بود»، معنایی جز جهل یا ریای گویندهی آن ندارد. این که نوشتم بسیار خلاصه بود و بررسی دقیق تفاوت دو گرایش سیاسی در ایران نیاز به مجالی دیگر دارد که اگر برخی تنگناها بگذارد به آن خواهم پرداخت. چیزی که مشخّص است نمیتوان بین نقد یک شخص و پیروی کامل از او تفاوت ننهاد و هردو را یکی دانست.
با واژهشناسی نمیتوان اصطلاحها را معنی کرد. روشنفکری را نمیتوان با کنار هم گذاشتن «روشن» و «فکر» تعریف کرد و آن حادثهی تاریخی و ربط آن به عقلانیّت، نیاز به بررسی جداگانه دارد. اصلاحطلبی و اصولگرایی هم ربط چندانی به« رجوع به اصل» یا «اهتمام به اصلاح امور» ندارد. الآن بزرگترین دوراهی سیاست ایران، دو گونه برخورد با بالاترین مقام یعنی رهبر است؛ با فرض قبول ولایت فقیه به عنوان یکی از مهمترین اصول قانون اساسی فعلی ایران، عدّهای معتقد به پیروی محض نظری و عملی از رهبر هستند و عدّهای نیز انتقاد از او را ممکن میدانند و بدون ایجاد تقابل با برخی گفتههای او مخالفت میکنند. خودش نیز تمایلش را به یکی از این دو گروه کتمان نمیکند؛ باقی اصطلاحها و تعریفها تعارف است چون امکان بیان صریح آن وجود ندارد. حالا ندیدن یا خود را به ندیدنزدن و تعریف این دو گرایش با استفاده از دو واژهی «اصلاح» یا« اصول» چه معنا دارد؟
اینطور میشود که رهبر میگوید که ما خودمان بیش از همه در پی «اصلاح» هستیم و « اصولگرایان» دربارهی اهمیّت «اصلاح» در اسلام و مثلاً ربط آن به قیام امام حسین (إن ارید الّا الاصلاح...) همایش برگزار میکنند! اختلافها تبدیل به لفّاظی میشود وبا واژهبازی، اصل موضوع لوث میشود. امثال شریعتمداری اگر اینطور با الفاظ بازی کنند، طبیعی است ولی بیان جملههایی مانند اینکه «اصلاح همان برگشت به اصول است» یا «اصلاً انقلاب ما برای اصلاح بود»، معنایی جز جهل یا ریای گویندهی آن ندارد. این که نوشتم بسیار خلاصه بود و بررسی دقیق تفاوت دو گرایش سیاسی در ایران نیاز به مجالی دیگر دارد که اگر برخی تنگناها بگذارد به آن خواهم پرداخت. چیزی که مشخّص است نمیتوان بین نقد یک شخص و پیروی کامل از او تفاوت ننهاد و هردو را یکی دانست.
3. انتساب عقیدهای خاص به مردم.
به این جملهها دقّت کنید:« مردم خوششان نمیآید که هیچ سیاستمداری در تکنولوژی هستهای کوتاه بیاید»، «برای مردم اصولگرایی و اصلاحطلبی تفاوت نمیکند»، «حس خوشنودی مردم از فرستادن ماهواره به فضا را میتوان اصولگرایی دانست». اینها یعنی چه؟
ما در ایران « مردم» نداریم. اگر تصوّر چنین چیزی سه دههی پیش تا حدّی ممکن بود الآن نیست. حالا جامعهی ایران آنچنان رنگارنگ و گونهگون است که اصلاً نمیتوان یک عقیده یا تمایل خاص را به آنان نسبت داد. بله، او جملهای مانند این هم گفته است:« مردم خوششان نمیآید که کسی در احوال شخصیّهی آنان دخالت کند» ولی این جمله را دربارهی تمام مردم جهان میتوان گفت، چون نمیتوان کسی را یافت که خواهان دخالت دیگران در حریم شخصی خود باشد.
یک کلّ یکدست ساختن از مردم و عقیده یا عملی را به همهی آنان منتسب کردن از کارهای معروف رسانههای رسمی و حاکمان ایران در سه دههی گذشته است؛ آنان به جای اینکه تمایل قلبی خود را بیان کنند، آن را از زبان«مردم» بیان میکنند، مردم راضی به برقراری رابطه با آمریکا نیستند، مردم ایران با فلان کشور همدل یا دشمن هستند، مردم ایران بیان فلان عقیده در زمینهی دین یا حکومت را تحمّل نخواهند کرد، مردم بهمان گرایش سیاسی را کنار گذاشتهاند، مردم با رأی به خاتمی به روحانیت رأی دادند، حضور مردم در دوّم خرداد لبّیِک به دعوت رهبر به شرکت در انتخابات بود، مردم...
موسوی اگر قرار است، نامزد مناسبی باشد باید حرفها و گفتههایش روشن و شفّاف باشد و مثلاً اگر میگوید: «مردم نمیخواهند روزنامهها با اندک لغزشی بسته شود» باید بگوید که اگر نمایندگان بخواهند که جلو بستن فلّهای را بگیرند ولی رهبر حکم حکومتی دهد و نگذارد، چه کار خواهد کرد؟ شنیدن برخی حرفهای شریعتمداری یا احمدینژاد از زبان موسوی قابل قبول نیست. یکی از رفقا نوشت که با صدوربیانِیّهی ورود موسوی به انتخابات، شاید احمدینژاد به نفع موسوی انصراف دهد! ولی من بدبین نیستم و به انتظار آینده میمانم. شاید موسوی متوجّه شود که با این شعارها نمیتواند ادامهدهندهی حرکت اصلاحی باشد به شرط آنکه هیاهو بر جای نقد و عمل بیبصیرت بر جای عمل بر اساس بصیرت ننشیند.
به این جملهها دقّت کنید:« مردم خوششان نمیآید که هیچ سیاستمداری در تکنولوژی هستهای کوتاه بیاید»، «برای مردم اصولگرایی و اصلاحطلبی تفاوت نمیکند»، «حس خوشنودی مردم از فرستادن ماهواره به فضا را میتوان اصولگرایی دانست». اینها یعنی چه؟
ما در ایران « مردم» نداریم. اگر تصوّر چنین چیزی سه دههی پیش تا حدّی ممکن بود الآن نیست. حالا جامعهی ایران آنچنان رنگارنگ و گونهگون است که اصلاً نمیتوان یک عقیده یا تمایل خاص را به آنان نسبت داد. بله، او جملهای مانند این هم گفته است:« مردم خوششان نمیآید که کسی در احوال شخصیّهی آنان دخالت کند» ولی این جمله را دربارهی تمام مردم جهان میتوان گفت، چون نمیتوان کسی را یافت که خواهان دخالت دیگران در حریم شخصی خود باشد.
یک کلّ یکدست ساختن از مردم و عقیده یا عملی را به همهی آنان منتسب کردن از کارهای معروف رسانههای رسمی و حاکمان ایران در سه دههی گذشته است؛ آنان به جای اینکه تمایل قلبی خود را بیان کنند، آن را از زبان«مردم» بیان میکنند، مردم راضی به برقراری رابطه با آمریکا نیستند، مردم ایران با فلان کشور همدل یا دشمن هستند، مردم ایران بیان فلان عقیده در زمینهی دین یا حکومت را تحمّل نخواهند کرد، مردم بهمان گرایش سیاسی را کنار گذاشتهاند، مردم با رأی به خاتمی به روحانیت رأی دادند، حضور مردم در دوّم خرداد لبّیِک به دعوت رهبر به شرکت در انتخابات بود، مردم...
موسوی اگر قرار است، نامزد مناسبی باشد باید حرفها و گفتههایش روشن و شفّاف باشد و مثلاً اگر میگوید: «مردم نمیخواهند روزنامهها با اندک لغزشی بسته شود» باید بگوید که اگر نمایندگان بخواهند که جلو بستن فلّهای را بگیرند ولی رهبر حکم حکومتی دهد و نگذارد، چه کار خواهد کرد؟ شنیدن برخی حرفهای شریعتمداری یا احمدینژاد از زبان موسوی قابل قبول نیست. یکی از رفقا نوشت که با صدوربیانِیّهی ورود موسوی به انتخابات، شاید احمدینژاد به نفع موسوی انصراف دهد! ولی من بدبین نیستم و به انتظار آینده میمانم. شاید موسوی متوجّه شود که با این شعارها نمیتواند ادامهدهندهی حرکت اصلاحی باشد به شرط آنکه هیاهو بر جای نقد و عمل بیبصیرت بر جای عمل بر اساس بصیرت ننشیند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.