آیتالله بهجت درگذشت. ایشان یکی از بزرگترین فقها و عرفای دوران غیبت و مفاخر شیعه بودند که بیشک فقدانش با هیچ کس پر نخواهد شد. استعداد محمّدتقی کوچک از اوان کودکی در دو بعد علم و عرفان آشکار بود و پاکی کسب و کار پدر و مال حلالی که در این روزگار کمیابتر از کیمیاست، از او نوجوانی تیزبین و جویا ساخته بود. از اوایل نوجوانی درس خود را در شهر نجف پی گرفت و بسیار زود به عارف نامی سیّدعلی قاضی رسید و به گونهای متفاوت از دیگران از او بهره برد و در بعد علمی نیز از استاد فقیه و فیلسوف خود مرحوم غروی اصفهانی( کمپانی) درجهی اجتهاد گرفت. پس از بازگشت به قم بسیاری که از دقّت آرای کمپانی باخبر بودند، به درس او آمدند تا نکات درس استاد را از زبان او بشنوند ولی به زودی دریافتند که حضور در درس بهجت کار هر کس نیست و از شدّت دشواری، از پیگیری درس ایشان منصرف شدند. ایشان نحوهی خاصّی در تدریس داشت که برخلاف دیگران که ابتدا نظر دیگر استادان را نقل و یکی یکی رد میکنند تا به نظر خودشان برسند، فقط مسأله را طرح میکرد و نظر خود را توضیح میداد. این هم به دلیل بود که ایشان به شدّت مقیّد به مسائل اخلاقی بودند و حاضر نبودند نظر دیگران را رد کنند و آنان را اشتباهکار بخوانند؛ پس شاگردان باید تمام آرای دیگران را مدّ نظر میداشتند تا متوجّه شوند که اشارههای ایشان به کدام موضوع و مسأله است و این کار هر کس نبود.
مقام عرفانی او- علیرغم تبلیغات فراوان این اواخر- بسیار ناشناخته است؛ بی آنکه تمایلی به نوشتن در این باره داشته باشم، یک قضیّه را از یکی از شاگردان علّامه طباطبایی نقل میکنم. سیّدمحمّد حسین طباطبایی عارفی کمنظیر و صاحب کرامت بود و آنان که کنجکاو بودهاند به اندازهی کافی از این موضوع باخبرند. طباطبایی در نجف مقداری از معالم را هم به بهجت نوجوان تدریس کرده بود ولی در یکی از تشییع جنازهها یکی از شاگردانش او را میبیند که پشت سر آیتالله بهجت راه میرود. وقتی آن طلبه میبیند که عبای استاد از روی شانهاش افتاده و میخواهد درستش کند، طباطبایی که میبیند باید بایستد و از بهجت عقب بماند با بیحوصلگی به او میگوید رهایم کن که پشت سر این شیخ چند قدمی راه بروم. تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل.
برای دانستن بیشتر در مورد ایشان به سایت صالحین مراجعه کنید. کتاب « در محضر بهجت» نوشتهی آقای محمد حسین رخشاد نیز منبع بسیار خوبی از اشارات ایشان است که من شخصا این همه ایما و نکتهسنجی در عین سادگی را در کلام غیرمعصوم ندیدهام یا کمتر دیدهام. ایشان اظهارنظرهای خلاف عرف اهل علم یا روحانیان زیاد دارد. در همین کتاب ایشان برای یکی دو نفر از روحانیان که خودکشی کردهاند طلب مغفرت میکنند که میدانید- با توجّه به حرام بودن خودکشی- خیلی مرسوم نیست. در بعضی جاها نیز از ناراحتی خود و امام عصر(عج) از جنگ ایران و عراق- که آن زمان عین خیر و برکت پنداشته میشد- پرده برداشتهاند. در چهارسال اخیر برخی میخواستند که رابطهی استاد و شاگردی بین ایشان و مصباح از یکطرف و ارادت احمدینژاد و اطرافیانش به مصباح را مایهی اعتبار احمدینژاد کنند که این ادّعا پس از عکسالعمل تند مرحوم بهجت و ترک اتاقی که احمدینژاد در آن میخواست جریان معروف هالهی نور را تعریف کند دیگر دنبال نشد؛ و این در حالی بود که کسی مانند آقای جوادی آملی تمام آن حرفهای غلوآمیز را شنید و الحمدلله، الحمدلله گفت.
وجود کسی مانند بهجت باعث میشد که احساس کنم که از انسان بودن خود در این عصر پرآشوب ِپر از علم، تدیّن و هنر سیاستزده، پشیمان نیستم. حکایت تلاش ما برای نوکردن دانش و ایمان خود حکایت آن کسی است که برای یافتن گنجی که زیر پای خودش است به سفر مصر میرود. ایمان که حکایت خود دارد، علم هم به فرمودهی معصوم نوری است که در دل تابانده میشود و بیگمان محمّدتقی بهجت یکی از این روشندلان بود که اگر حالا در میان ما نیست، راه و روش و گفتار او باقی است.
چند نکتهی کوتاه: بهجت و محمدهادی مفتح، بهجت و احمدینژاد، بهجت و شهرام جزایری.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.