یکی از وعدههای من در گذشته به ایماخوانان، آوردن گاه به گاه حکایات دوران صدارت کوتاه امیرکبیر بود که الآن دو مورد از آن را میآورم. قاطعیّت رفتار و روشنی اندیشهی او در مواجهه با افراد، داوری بر اساس گفته و عمل نه نام و نشان، مردود دانستن منطق خودی و غیرخودی، کنشمندی و بیتفاوت نبودن او در مقابله با رویدادها، اهمیّت منصب قضا، ارج گذاشتن به مقام دانشمندان، رعایت بیطرفی و جاذبه و دافعهی قوی او تنها چند مورد از نکات آموختنی این دو حکایت هستند که متأسّفانه در تقابل با رفتار حاکمان فعلی است.
۱. امیرکبیر به روحانیان و عالمان دین احترام میگذاشت. یکی از اینان کسی بود که وی را به منصب قضاوت گمارده بود ولی این علاقه دیری نپایید. جریان از این قرار بود که مردی، از یکی از خدمتگزاران امیر شکایت کرده بود و این قاضی به وی جواب درستی نمیداد تا بالأخره شکایت را پیش صدراعظم برد. امیر به او گفت مگر مدرک یا سند نداری؟ مرد جواب داد: چرا دارم ولی با وجود این شیخ امروز و فردا میکند و مرا سر میدواند. امیر آن شیخ را به حضور طلبید و مانند گذشته او را تکریم کرد و در کنار خودش نشاند و موضوع را جویا شد. قاضی گفت که اگر اجازه دهید خصوصی عرض کنم. در خلوت به امیرکبیر گفت که حقیقت این است که حق با این مرد است ولی از آنجا که رأی من به ضرر خادم شما میشد صبر کردم تا امر به اطّلاع شما برسد و بعد شما هرچه بفرمایید عمل کنم. امیر از سر خشم آنچنان نگاه تندی به او کرد که وی بلافاصله رخصت خواست و خداحافظی کرد و رفت. امیر به آن مرد گفت که به زودی طلبت را بازمیستانیم و به تو میدهیم و پس از آن نیز با آن شیخ نه حرف زد و نه به خانهی خود راهش داد.
۲. همان روزها شیخ عبدالحسین که مردی فقیه و دانشمند بود از عتبات عالیات برگشته بود ولی به دلیل فقر در یکی از محلّات فقیرنشین ساکن شد و پس از مدّتی هم مقدار زیادی به کسبهی محل مقروض شد. یکبار با راهنمایی فردی به روضهخوانی یکی از عالمان بزرگ رفت و پایین مجلس در درگاه نشست. پس از تعزیه، بحثی علمی درگرفت و هرکس چیزی گفت و او هم اجازهی سخنگویی گرفت و مسأله را به طور کامل شکافت و تبیین کرد به طوریکه تحسین حضّار را برانگیخت و او را دعوت کردند و در بالای مجلس نشاندند. پس از بازگشت به خانه، مردی در لباس فرّاشان درباری به در خانهی او آمد و گفت که فردا صدراعظم میخواهند به دیدار شما بیایند. شیخ گفت که لابد اشتباه گرفتهاید چون ایشان مرا نمیشناسد. خادم گفت که مگر شما شیخ عبدالحسین تهرانی که امروز در مجلس روضه مسألهی علمی دشواری را جواب داد، نیستید؟ گفت: چرا. خادم گفت که پس درست آمدهام و امیر فردا به اینجا خواهد آمد. شیخ گفت که من محل پذیرایی مناسب ندارم چون خانهام تنها یک اتاق است که آنرا با یک پرده به دو نیم کردهام؛ نیمی برای خود و نیمی برای عیالم. خدمتکار گفت که امیر به همینجا خواهد آمد. امیرکبیر فردا آمد و بعد از اینکه از فضل و دانایی مرد مطمئن شد به او گفت که این خانه مناسب شما نیست و من خانهای را با وسایل کامل در یوسفآباد برای شما در نظر گرفتهام؛ و مبلغی نیز برای پرداختن قرضها به او داد.
از آن روز به بعد شیخ عبدالحسین به سبب درستکاری و پارسایی خود مورد احترام بسیاری از بزرگان و علما قرار گرفت . اعتقاد امیر به او به جایی رسید که او را برای رسیدگی به امور شرعی گماشت و حتّی وی را وصّی خود قرار داد. پس از شهادت امیر، شیخ عبدالحسین از محل ثلث ارث او مدرسه و مسجدی ساخت که بعدها به نام خود شیخ معروف شد.
داستانهایی از زندگانی امیرکبیر، محمود حکیمی، صص ۸۶-۸۳
ایمای مرتبط: امیرشهید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.