مدّت زیادی از جنگ غزّه و گلایهی من از انفعال روشنفکران ما نمیگذرد. در حالیکه کسی مانند چامسکی هم به صف تحلیلگران آن رخداد پیوست و بیآنکه از زاویهی ایدئولوژیک به موضوع نگاه کند یا باید و نباید به کار برد، تفسیر خودش را ارائه داد که همانطور که پیشتر گفتم هر تفسیری تغییر را نیز در خود دارد و به عکس. اینها دو جور بیان یک مطلب هستند، یا بهتر بگویم دو روی یک سکّه. اینکه روشنفکران ما در انتخابات با حمایت از نامزدهای اصلاحطلب به میدان آمدند بسیار خوب بود ولی حالاست که قلم آنان باید بتواند نقش خود را ایفا کند. هر کس طبق مذاق و عقیدهاش ، از هر مسلک و دیدگاه باید بتواند دو هفتهی اخیر را تحلیل کند؛ از فیلسوف و جامعهشناس گرفته تا متکلّم و فقیه. بحث دیروز من نوشتهای بسیار ساده دربارهی عدالت فقیه بود که از ابتدایی ترین مسائل فقهی است که در دو سه صفحهی اوّل توضیح المسائلها چاپ میشود. از دید من فقه کسانی مانند حسینعلی منتظری یا سیّدعلی سیستانی میتواند بدیلی برای تفکّر فقهی رسمی باشد که صدای اعتراض اوّلی سالهاست که بلند است و دوّمی- که میتوان او را معمار عراق نوین نامید- هم در خفا، چه گذشته و چه الآن، به نحوی که صلاح دانسته نظرات خود را منتقل کرده است.
از خواندن مقالهی ژیژک جا خوردم. او در این نوشتار کوتاه نشان میدهد که هم تا حدّ زیادی از نقص بزرگ دیگر تحلیلگران غیرایرانی ( نداشتن اطّلاعات کافی و واقعبینانه از ایران) در امان است و هم نکتهسنجیهای او در جمعآوری تمامی نظرات در مورد کسی مانند احمدینژاد جامع به نظر میرسد. رأی نهای او هم از دید من بسیار به واقع نزدیک است، لااقل خیلی بیشتر از بسیاری از تحلیلگران ایرانی. او این نوشته را در نقد دیدگاههای غربیان نوشته است ولی به نحو بانمکی دیدگاه بعضی ایرانیان را نیز به چالش میکشد. اوّلین دیدگاه (دیدگاه غالب)، اعتراضها را حرکتهایی اصلاحگرایانه و طالب دموکراسی غربی میبیند که نسخهی بدبینانهاش آن را به انقلاب مخملی نیز تعبیر میکند. نوع خوشبینانهی این دیدگاه به عموم روشنکران و جوانان وبنویس تعلّق دارد و شکل بدبینانهی آن، دیدگاه حاکمیّت است که با ساختن هیولایی از دشمن دخالتگر سعی میکند استقلال این جنبش را نفی کند. دوّمین دیدگاه( موسوی و احمدینژاد دو روی یک سکّهاند)، دیدگاه بدبینان به این حرکت مردمی است که البتّه پس از راهپیمایی صدهاهزار نفری ۲۵ خرداد فعلاً محو عظمت این خیرش عجیب شدهاند و سکوت کردهاند که در بین ایرانیان خارجنشین طرفدار بسیار زیادی دارد و در ایران هم بین جمعی از طیف گستردهی غیرمذهبیها – از جمله برخی که با خود ژیژک احساس قرابت فکری دارند- دیده میشود. دیدگاه سوّم شقّ سوّمی در کنار دو دیدگاه دیگر نیست و- برای نمونه- رسانهی رسمی این دیدگاه را با شکل تحریفشدهای از دیدگاه اوّل مخلوط کرده و ارائه میکند با این تفاوت که مسلماننمایان دوآتشهی طرفدار احمدینژاد هیچ وقت او را با مصدّق مقایسه نمیکنند.
تشبیه احمدینژاد به برلوسکونی یکی از دقیقترین تشبیههایی است که در این چهارسال دیدهام.( برلوسکونی همین چند ماه پیش ادّعا کرد که یکی از محبوب ترین سیاستمداران جهان است!) با این تفاوت که برلوسکونی خود میداند که چه جور آدمی است ولی احمدینژاد آنقدر واقعبینی و عقلانیّت ندارد که بداند کیست و بفهمد دارد چه بر سر کشورش میآورد. تلقّی خرافاتی او از مذهب از دید من نقش زیادی در این توهّم – ظاهراً- علاج ناپذیر دارد.
امّا آنچه این مقاله را آن چنان متمایز- و خطرناک- میکند که مطبوعات از چاپ آن سرباز زنند، تلقّی او از بازگشت حال و هوای بهمن ۵۷ است، بازگشت انقلاب خمینی. خمینی به دلیل سالها تبلیغ و بدفهمی در غرب مرادف بن لادن و دیگر تندروان مذهبی شده است که قطعاً غلط است. همین روزها پشت جلد بسیاری از مجلّات غربی، در زمینهی اعتراض زنان و جوانان ایرانی، تصویر بن لادن و نصرالله و خامنهای و خمینی در کنار هم استفاده شده بود که چشم بستنی آشکار بر تفاوت میان این افراد است. پشتیبانی نکردن او از انقلاب مخملی و دیدگاه غالبی که به درد مطرح شدن در کنگرهی آمریکا بخورد باعث عدم انتشار این مقاله شده است که جوّ یکسونگرانهی مدّعیان آزادی را به خوبی نشان میدهد. مدّعیانی که شاید اجازه دهند همه حرفشان را بزنند ولی فقط به حرف بعضی گوش میدهند. عرض کردم که هر تفسیری جهتدارانه است و میل به تغییری خاص را هم در دل خود دارد. اکنون نیز تنها تفسیرهایی مجال بازتاب مییابند که خوشبینانه برتری و چیرگی تمدّن غرب را نشان دهند و تمایل دیگران به پیوستن به این تمدّن را. بدیهی است که طرفداران «پایان تاریخ» از این برداشت خوششان نیاید. انقلاب خمینی به معنای انقلابی در جهت خواستههای مردم ایران است که لزوماً در موضوعهایی مانند اسرائیل یا پذیرفتن استیلای آمریکا یا انرژی اتمی و ارزشهای فرهنگی خاص که تلاش میشود، عام، کلّی، انسانی و جهانشمول معرّفی شود، منطبق با خواست آنان نیست.
دو گروه باید از این مقاله درس بگیرند، یکی کسانی هستند که از لحاظ فکری خود را به ژیژک نزدیک میبینند و در این مدّت چند ماهه من جز بیادبی همیشگی نوشتههای آنان، نوعی دیدگاه تحقیرآمیز را هم نسبت به نخبگان و هم تودههای مردم در آنها دیدهام. تناقضهای ریز و درشت فکری و انشانویسی بر اساس مصادره به مطلوب، خویش و قوم بازی، نقل قولهای پیاپی، نان قرض دادنها و اینهمانیهای خیالپردازانه به کنار، اگر میتوانند احترام به مردم، خواست آنان و اسلامی که به قول ژیژک میتواند گونهای «اسلام خوب» باشد را از یکی از« غول»های خود یاد بگیرند؛ گرچه میدانم احترام گذاشتن به نظر و عمل دیگران کاری است که به زحمت از آنان برمیآید.
گروه دوّم روشنفکران و عملگرایان اصلاحطلب هستند که باید دیر یا زود انتقاد اصلی را که انحراف ایران از مسیر خود- به خصوص در دو دههی اخیر- است، با صدای بلند بیان کنند. تفاوت رفتاری و گفتاری دو رهبر ایران و لزوم بازگشت به راه درست انقلاب، گذشته از اینکه حرف درستی است، سلاحی بسیار قدرتمند در برابر محافظهکاران نیز به شمار میآید. مگر نام و انگشتگذاشتن روی سیرهی خمینی بتواند اعمال حاکمیّت فعلی را زیر سؤال ببرد. اینجا حرفهای دیگری هم هست که میگذارم برای وقتی دیگر.
اوّل که عنوان مقاله را دیدم فکر کردم منظور او از گربه، برداشت آشنای ایرانیان از نقشهی ایران است که دیدم خیر، به عنصری کارتونی نظر دارد. من امیدوارم که سرنوشت ایران مانند آن ضربالمثل ایرانی باشد که گربه را هر جور بیندازی با چهار دست و پایش پایین میآید. برای رسیدن به این منظور واجبترین کار- بسیار واجبتراز حضور درخیابانها- کار فکری روشنفکران است. انقلاب ایران بی تلاشهای شریعتی و مطهّری و بسیاری از روشنفکران ایرانی- و حتّی درسهای ولایت فقیه آیتالله خمینی در نجف- که بدیلی را برای تفکّر رسمی ارائه میکردند ممکن نمیشد ولی از نبود همین عناصر فکری در حال حاضر میتوان مطمئن بود که تا تغییری دیگر راه زیادی مانده است چون منتقدان نتوانستهاند برای ایدئولوژی رسمی و برداشت حکومتی از دین ، تئوری ولایت فقیه و شخص ولی، بدیلی را معرّفی کنند و بدون این نمونههای جایگزین، نباید امید زیادی به اصلاح داشت.
پ. ن: ترجمهی فارسی مقالهی« آیا گربهی بالای پرتگاه، فرو خواهد افتاد؟» را اینجا میتوانید بخوانید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.