او چون طبیعت مفهوم ناگزیر صریحی دارد و وحشیانه آزاد است مانند یک غریزهی سالم در عمق یک جزیرهی نامسکون. گویی تاتاری درانتهای چشمانش پیوسته در کمین سواریست، گویی بربری در برق پر طراوت چشمانش مجذوب خون گرم شکاریست. کسی از قرون گذشته و یادآور اصالت زیبایی که با خلوص دوست دارد ذرّات زندگی را، ذرّت خاک را، غهمای آدمی را، غمهای پاک را. کسی از نسلهای فراموشگشته که با تنی برهنه و بیشرم بر ساقهای نیرومندش چون مرگ ایستاده است.( توصیفهای فروغ در«معشوق من»)
تنها فروغ فرّخزاد نیست که معشوق خود را به انسانی بدوی تشبیه میکند و طبیعت وحشی و بکر او را میستاید. در غرب و شرق نیز ژان ژاک روسو و ابنخلدون نظراتی شبیه به او دارند. روسو امتیاز اساسی انسان وحشی را بیش از آنکه قدرت فهم و عقل او بداند، آزادی او میدانست. انسان اوّلیه گرسنگی خود را با میوهای رفع میکرد،از آب جویی میآشامید و زیر درختی میخوابید. این ناوابستگی، او را از دیگران بینیاز میکرد و میل به تعدّی و دستدرازی به غیر را در وی به وجود نمیآورد. فزونخواهیها با پدیدآمدن مالکیّت خصوصی و گسترش تمدّن، انسان را در بر میگیرند و منشأ ایجاد رذایل اخلاقی و مفاسد میشوند.( دانیل روسو در سریال «گمشده» را ظاهراً به این دلیل روسو نامیدند)
ابنخلدون نیز انسان چادرنشین را از انسان شهری نیرومندتر و زمختتر میداند و به خیرها و نیکیها نزدیکتر. در تحلیل تاریخ ایران معمولاً ایران را مورد حملهی اقوام صحرانشین وحشی و بیفرهنگ میدانند مانند اعراب، مغولها و افغانها ولی ابن خلدون چنان که دیدیم، صحرانشنینان را آزادتر، نیرومندتر و بهتر از شهرنشنینان مرفّه و رخوتزده میداند. آنان که به دلیل ضعف و تنبلی ناشی از تمدّن، توان دفاع از خود را از دست دادهاند، مغلوب بادیهنشینان میشوند و صحرانشینانی که قدرت را به دست گرفتهاند نیز بعدها آرام آرام شهرنشینان جدید میشوند. اینان نیز پس از یکی دو نسل آن نیرو و توان را به دلیل آرامش و آسایش از دست میدهند و دچار ضعف میشوند به گونهای که طعمهی خوبی برای بادیهنشینان جدید خواهند شد. او پنج دوره را برای ظهور و افول دولتها برمیشمرد:
یک. پیروزی بر مخالفان: اقتدار سلطان با اتّکا بر مشارکت مردم تأمین میشود.
دو. خودکامگی: سلطان به قبضهکردن قدرت سیاسی رو میآورد و پیوندهای قبیلهای(عصبیّت) میان او و رعایا رو به ضعف میگذارد.
سه. آسودگی و آرامش: بهرهگیری از امتیازات اقتدار، انباشت ثروت، ساختن اماکن عمومی وبناهای یادبود برای خود.
چهار. مسالمتجویی و تقلید: تلاش برای تداوم بخشیدن به سنّتها و آداب و رسوم پیشینیان.
پنج. اسراف و تبذیر: سلطان و خواص او دست اسراف و تبذیر بر خزانهی عمومی باز میکنند و فساد در دولت وی راه مییابد و زمینه برای تهاجم جدید صحرانشینان آماده میشود.
دو. خودکامگی: سلطان به قبضهکردن قدرت سیاسی رو میآورد و پیوندهای قبیلهای(عصبیّت) میان او و رعایا رو به ضعف میگذارد.
سه. آسودگی و آرامش: بهرهگیری از امتیازات اقتدار، انباشت ثروت، ساختن اماکن عمومی وبناهای یادبود برای خود.
چهار. مسالمتجویی و تقلید: تلاش برای تداوم بخشیدن به سنّتها و آداب و رسوم پیشینیان.
پنج. اسراف و تبذیر: سلطان و خواص او دست اسراف و تبذیر بر خزانهی عمومی باز میکنند و فساد در دولت وی راه مییابد و زمینه برای تهاجم جدید صحرانشینان آماده میشود.
اگر تفاوت اصلی انسان اوّل و انسان دوّم روسو و ابنخلدون را آزادی، آزادگی و ناوابستگی بدانیم شاید بتوان نظرات آنان را در شرایط معاصر نیز ترجمه کرد. انقلاب پنجاه و هفت با تعبیر رهبر انقلاب، غلبهی کوخنشینان بر کاخنشینان بود. کسانی که از بازی مشارکت در تعیین سرنوشت خود به کناری گذاشته شده بودند و در صف برخورداری از امتیازات اجتماعی پشت سر قشر وفادار به سلطنت بودند. صحرانشینان پیش از انقلاب، روستاییان بیکار معلول مدرنیزاسیون شاه بودند که به شهرها سرازیر شدند و یک طبقهی متوسّط جدید و خواستار امکانات ساختند که حکومت از برآورده کردن نیازهای آنان ناتوان بود. حاکمی که ساخت یک تاریخ جعلی، ورود به دروازهی تمدّن جدید، برپایی جشنهای دوهزار و پانصدساله و خطابهخوانی بر مزار کوروش، او را از بمبی که در آستانهی انفجار بود، غافل کرد. گرچه خروش آیتالله خمینی مانند جرقّهای بود در انبار باروت امّا اگر نبود این طبقهی نوظهور معترض، این خروش راهی به برپایی یک نظام جدید نمییافت.
مراحل پنجگانهی ابن خلدون کمابیش در سالهای پس از پنجاه و هفت نیز قابل ردیابی است. تبدیل جمهوری اسلامی به حکومت ولایی و سپس مطلقه، قبضه کردن کامل قدرت، حذف منتقدان و برکشیدن متملّقان، روییدن بناهای یادبود، عکسهای بزرگ رهبران، نام خیابانها، کتابهای درسی و تغییر تاریخ از نوعی دیگر، تلاش برای بازگشت به سنّت و زنده کردن ارزشهای آن و ایستادن جلو ارزشهای نوآمدهی مدرن و امّا خواص... باز گذاشتن دست خواص (خودیها) به ویژه در دوران رهبر دوّم به معنای کسانی که به«من» وفادارند- که مصداقی جز نظامیان نیافت- و استیلای آنان بر منابع اقتصادی، باعث از بین رفتن رقابت و رونق اقتصاد و ایجاد فساد و رانتخواری شد و به ظهور عدّهای از آنان در ردههای بالای سیاست و نهایتاً قبضهکردن دولتهای نهم و دهم انجامید.
امّا معادلهای کنونی صحرانشینان آزاده و نیرومند چه کسانیند؟ کسانی که از تعلّقات آزادند یعنی همان کسانی که از مزایای اجتماعی محرومند یا شهروند درجه دوّم شناخته شدند. کسانی که در گزینش دانشگاههای پشت سر سهمیّهها قرار گرفتند، در استخدامها اولویّتی نداشتند، آزادی بیان و آزادی پس از بیان نداشتند، راهی به پستهای انتصابی و انتخابی سیاسی – با فیلتر شورای نگهبان- نداشتند و زندگی شخصی آنان جولانگاه دخالت طرفداران حاکمیّت بود. این دگرباشان گرچه با بهرهنبردن از امتیازهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، ظاهراً زیان دیدند ولی این ناوابستگی به آنان آزادی و آزادگیی داد که آنها را در خروش و قیام علیه حاکمیّت مصمّم کرد چون چیز زیادی برای از دست دادن نداشتند. در حقیقت این اشتباه حاکمیّت پیش و پس از انقلاب بود که یک قشر عظیم از شهروندان درجه دوّم به وجود آورد با این تفاوت که ظهور روستاییان شهریشدهی پیش از انقلاب اگر دلیل اقتصادی داشت، دگرباشان جدید بیشتر به فکر کرامت انسانی و آزادی از دست رفتهی خود هستند و «رأی» خود را مطالبه میکنند.
زمان به نسبت ابنخلدون روی دور سریعتری افتاده است، او دوران ظهور و افول یک دولت را به حساب خود سه نسل یا صد و بیست سال میدانست، امّا شاید این مسأله در زمان ما سی سال بیشتر نباشد؛ سی سالی که به نحو معنیداری از یکی دو سال پیش از هزار و سیصد تا کنون همیشه آبستن حوادثی بوده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.