فقه يا تاريخ؟

                 
نوشته‌ی «نظام اسلامی با فقه می‌ماند نه با تاریخ» از آنجا خواندنیست که نویسنده‌اش، رسول جعفریان، از معدود کسانیست که سالهاست تاریخ به ویژه تاریخ اسلام را به عنوان رشته‌ی اصلی تحقیقی خود برگزیده و دارای تألیفاتی نیز در این زمینه است. حالا اینکه چرا وی به این نتیجه رسیده که تاریخ نمی‌تواند نظامی اسلامی بسازد ولی فقه می‌تواند جای بررسی دارد. مقاله‌اش را بخش بخش می‌کنم و هر بخش را جداگانه مرور می‌کنم.


در دهه‌های اخیر رویکرد تازه امّا نادرستی به تاریخ به وجود آمد
این کاملاً درست است ولی برای کنار گذاشتن تاریخ دلیل نمی‌شود. این استدلال مانند حمله به دین به دلیل برخی تندرویها به نام دین است. در حقیقت این جمله مقدّمه‌ایست که به این نتیجه می‌رسد که حالا که استفاده‌ی نادرستی از تاریخ شده پس تاریخ اتّکاپذیر نیست ولی جعفریان لابد رویکرد درستی به تاریخ نیز می‌شناسد، آیا آن هم نمی‌تواند مرجعی برای استنباط فکری باشد؟


چرا در حوزه‌ی علمیّه به تاریخ اسلام بی‌توجّهی می‌شد؟
در بند اوّل این قسمت وی از مهجور بودن تاریخ در حوزه‌ها می‌گوید، گویی آنرا تأیید می‌کند و این امر از سوی یک مورّخ بسیار عجیب است. اینکه چون فقها چنین نکرده‌اند پس درست نیست، از آن حرفهاست؛ اگر اینطور بود که فقهای نواندیش نباید فتوای جدید بدهند چون قبلیها نداده‌اند و از این دست مثالها زیاد است. ایشان نوشته که فلسفه و تصوّف در درجه‌ی دوّم مطرح بوده است، این مطرح بودن احتمالاً از آن نوعی است که شهریه‌ی شاگردان سیّد قاضی را در نجف به دلیل کسب درس عرفان قطع و آنها را مجبور به مهاجرت می‌کنند و در قم نیز درس فلسفه‌ی سیّد طباطبایی را تعطیل می‌کنند. اگر آن تحریمها به جا بود، رواج نداشتن تاریخ اسلام هم به جاست.


در بند دوّم این نوشته، ایشان می‌گوید که از تاریخ معیار فقهی در نمی‌آوریم( یک) بلکه از آن استفاده‌ی اخلاقی و اعتقادی می‌کنیم (دو). درباره‌ی( یک)- و بند بعد- عرض می‌کنم که این امر نیز مانند بند بالاست که اگر چنین چیزی تا کنون نشده دلیل ندارد که پس از این نشود و در مورد( دو) هم ایشان به خوب جایی اشاره کرده است. مگر دین تنها مناسک و علم مربوط به جای‌آوردن آن( فقه) است؟ اخلاق و کلام و علوم عقلی و عرفان در نظام اسلامی پیشنهادی ایشان کجا هستند؟ و تاریخ سیصدساله‌ی اسلام در تغذیه‌ی این علوم چه جایگاهی دارد؟


تاریخ به جای فقه نشسته است
برعکس آنچه جعفریان می‌گوید تاریخ به جای فقه ننشسته بلکه تفسیر به رأی از متون دینی جای تفسیر درست نشسته است، حالا این تفسیر می‌خواهد تاریخی باشد، می‌خواهد فقهی باشد، می‌خواهد کلامی باشد، می‌خواهد هر چیز دیگر. وقتی برای کسانی که جز اعتراض به نتایج انتخابات کاری نکردند عنوان محارب به کار می‌رود- که در کتب فقهی پیرامون آن بحث شده- این دیگر ربطی به تاریخ ندارد. اگر به قول نویسنده به معترضان ابن ملجم می‌گویند، تطبیق نادرستی بر اساس تاریخ می‌کنند ولی این دلیل نمی‌شود که نتوان رجوع درست به تاریخ داشت.


ایشان کنایه‌ای هم به شریعتی می‌زند که ابوذرش سوسیالیست است. همین ابوذر سوسیالیست و معترض، الگوی بسیاری از انقلابیان در دهه‌ی پنجاه بود ولی حالا برداشتها از تاریخ اسلام فقط به «اطاعت، انقیاد و پیروی محض» دعوت می‌کنند. رهبر در گفتاری، مخالفان خود را به مخالفان علی(ع) تشبیه کرده است و در کمال فروتنی هم خودش را جای امیرمؤمنان گذاشته است، جعفریان بر چه اساس این تشبیه را ناروا می‌داند؟ هر چه در پاسخ بگوید «ملاک»ی است که بر اساس آن می‌توان ارجاع درست به تاریخ هم داشت.


چرا قرآن توجّه به مطالعه‌ی تاریخ داده است؟
ایشان به طرز عجیبی در این بند، تاریخ انبیا را جایگزین تاریخ اسلام می‌کند و از پیروی‌پذیر نبودن آن، اتّکاپذیر نبودن این را نتیجه می‌گیرد! گرچه این متن در اصل یک گفتگو بوده است ولی به هرحال از زبان یک دانشور بیرون آمده است و این لغزشها اصلاً پذیرفتنی نیست. بحث ما درباره تاریخ اسلام بود و تاریخ انبیا دخلی به این ندارد.( گرچه مجال بحث در این باره هم باز است)


تاریخ اسلام سابقه‌ی مسأله را نشان می‌دهد امّا علیه کسی حکم نمی‌کند
این البتّه ادّعای آقای جعفریان است. ایشان می‌پرسد که اگر دو نفر یکدیگر را به شمر و یزید تشبیه کردند، در چه محکمه‌ای می‌توان بین آنها قضاوت کرد؟ اگر منظور قضاوت قطعی باشد که درباره‌ی احکام فقهی هم همینطور است. دست بالا آنکه قدرت را در دست دارد، آنچه صلاح می‌داند، اجرا می‌کند و آنکه ندارد، نه. مثلاً درباره‌ی همین اتّهام محاربه، فقهای هر دو طرف، طرف مقابل را محارب خواندند؛ یکی مردم معترض را و دیگری نیروی انتظامی را. همانطور که برای داوری پیرامون سخنان آنان ملاک هست، برای این هم هست.


قوام تمدّن اسلامی در گذشته به فقه و حقوق بوده است
این نیز ادّعای بدون سندی است. در دوره‌ی آغازین و پویای شکل‌گیری تمدّن اسلامی نه تنها فقه بلکه تمام علوم اسلامی- حتّی علوم طبیعی و غیر دینی- در اوج شکوفایی بودند و اتّفاقاً زمانی این تمدّن افول کرد که جزم‌گرایی در عقل‌گرایی را بست و تفقّه شد همین فقه مصطلح. فقه همیشه کمابیش وجود داشته است ولی علوم دیگر، خاصّه علوم عقلی در تاریخ اسلام گاه با تضییقات عجیبی روبه‌رو بوده‌اند. بهتر است بررسی کنیم ببینیم که در کدام زمانها تمدّن شکوفاتر بوده است، آن زمان که علوم غیر فقهی و دیگر علوم- در همان حدّ محدود- رایج بوده یا زمانی که با مخالفت جزم‌اندیشان تعطیل شده است. در همین دوره‌ی صفویّه که ایشان مثال می‌زند نیز کسانی مانند میرفندرسکی، میرداماد و ملّاصدرا بودند و سهم داشتند.    


این متن در مخالفت با فقه نیست، بلکه در موافقت با تجزیه و تحلیل تاریخ و استفاده از دیگر منابع معرفتی برای ساختن یک نظام فکری است. من امروز فقط به شیوه‌ای گذرا این مقاله را مرور کردم تا در نوشته‌ی بعد دو سه نکته‌ی مهم را در همین باره بگویم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.