گزارش فیلم با سردبیری هوشنگ اسدی یکی از نشریّاتی بود که در مرز آزادیهای مطبوعات پس از دوّم خرداد حرکت میکرد و تاوان آن را نیز پرداخت ولی بیباکی، نوآوری و مجموعه مطالبی که در آن به یادگار ماند، حسرت توقیف آنرا کم رنگ میکند. این مجلّه عملاً سینما را وسیلهای برای نقد اجتماعی بدل کرده بود و مثلاً فیلم «دختری با کفشهای کتانی» بهانهای میشد تا فریماه فرجامی را برای تهیّه گزارش دختران فراری و خیابانی به پارکها بفرستد و حاصل گفتگوی او با آنها را منتشر کند و یا مطالب مشابهی درباره وضعیّت اعتیاد یا مانند آن. شاید برای کسانی که فقط اوضاع هفت هشت سال اخیر را دیده باشند، تصوّر اینکه تصویر همسر مسعود کیمیایی به هنگام خروج از ایران روی جلد این مجلّه آمده باشد خیلی عجیب باشد. به هر حال در وضعیّت فعلی که ترجمهی شرایط اجتماعی به زبان دانش و هنر – با اطمینان خاطر میتوان گفت- وظیفهی کسانی است که دغدغه ایران فردا را دارند، بد نیست یکی از گفتگوهای به یاد ماندنی آن روزها را اینجا بگذارم.
پس از دوّم خرداد زندهیاد سیفالله داد تلاش کرد که جشنواره فجر را تا حدّ امکان بینالمللی کند که گرچه آن چنان که باید نشد ولی از زمین تا آسمان با پیش و پس از آن تفاوت داشت. آمدن فرانچسکو رزی و کنستانتین کاستاگاوراس به ایران در راستای همین تلاشها بود. گزارش فیلم دو گفتگو با آنان ترتیب داد و از مسعود کیمیایی و بهمن فرمانآرا درخواست کرد که به ترتیب با کاستاگاوراس و رزی مصاحبه کنند. اوّلین مصاحبه با حال و هوای این روزها و دعوا بر سر وظیفهی سینماگران و نامهی قبادی به کیارستمی بیارتباط نیست. قبادی بختیار بود که توانست فیلمش را در خفا بسازد و به خارج بفرستد، کاری که پناهی نتوانست و الآن در گوشهی زندان است. با یادآوی اینکه قسمتهایی از سخنان هر دو نفر از دید من جای امّا و اگر دارد، این مطلب را به یاد تمام کسانی که نخواستند یا نتوانستند خاموش باشند، در ایمایان میگذارم.
کیمیایی: من از شما خیلی جوانتر نیستم ، با این حال آن حسّ جوانانهای که راهبر ما در سینما بود و حتّی ما را به زندان کشاند، از کاستاگاوراس آموختیم. در سالهای پنجاه که گروهای چپ در ایران شکل گرفتند و به مبارزه علیه نظام وقت پرداختند، در وجه هنری، سینمای گاوراس مانیفست ما بود. من آن موقع فیلم...
گاوراس: میدانم من بیوگرافی شما را در یک نشریّه فرانسوی خواندهام.
کیمیایی: بحث آسانتر میشود... و به دنبال او به آمریکا رفتید؟
گاوراس: قصّهاش دراز است. من میخواستم فیلمی دربارهی یک کارمند سفارت امریکا در یونان و در دوران بعد از جنگهای داخلی بسازم. او بعد از جنگهای داخلی به یونان آمده بود تا به استقرار رژیم سرهنگها کمک کند...
کیمیایی: من سانتوره را میشناسم
گاوراس: به هرحال من دنبال این فرد میگشتم. او از یونان به یکی از کشورهای آمریکای لاتین- احتمالاً گواتمالا- رفته بود. این طوری به آمریکا رسیدم.
کیمیایی: این را هم میدانم. سؤال من این است که اصلاً چرا در آمریکا فیلم ساختید؟
گاوراس: چرا نباید میساختم؟ من ضدّ آمریکا نیستم. با برخی سیاستهای دولت آمریکا مخالفم. اصولاً علیه یک کشور بودن درست نیست. علیه آمریکا یا علیه فرانسه یا علیه هرجای دیگری بودن معنا ندارد. در این کشورها آدمهای خوب هم بسیار هستند. من با آن اعمال ناروایی که دولتها در کشورهای دیگر یا حتّی در کشور خودشان انجام میدهند، مخالفم.
کیمیایی: ببینید من سینما را از سینمای آمریکا و در سالنهای سینما یاد گرفتم. من سینما نخواندهام. امّا از همان بچّگی و جوانی همهی فیلمهای فورد، هاکس، بروکس و ... را در سینماهای کوچک ایران دیدم. وقتی من فیلم« زد» یا «اعتراف» و از آنها مهمتر «حکومت نظامی» را دیدم، آنها برای ما در آن سنّ و سال آنقدر جدّی شد که ما را به زندان و جوابگویی کشاند. امّا سینمای تو بعدها تفاوت کرد و اینجا سینمای کسی مثل کیارستمی که من به آن سینمای خاموش میگویم در برابر سینمای گارواس راه افتاد( کاش خود عبّاس کیارستمی اینجا بود و این مطلب را به خود او میگفتم). در دورهای که گاوراس فیلم میساخت همه چیز میجوشید. اگر او ادامه میداد بازهم این جوشش وجود داشت. این حرکت باید وجود میداشت تا سینمای من هم حرکت کند تا سینمای خاموش عبّاس کیارستمی جای سینمای معترض را نگیرد.
گاوراس: نه من کارم را متوقّف نکردم . شرایط تغییر کرد. برای مثال «حکومت نظامی» مختص یک دوران بود و من در آن دوران کارم را کردم. امّا حالا مسائل دیگری مطرح شده است. مسائلی جدید که دست کمی از آن قبلیها ندارد پس با ساختن فیلمهایی از جنس دیگر، نه نفس اعتراض بلکه شیوهی آن عوض شده است.
کیمیایی: البتّه این موضوع جای بحث دارد ولی چون مسائل اینجا فرقی نکرده بیایید اینجا فیلم بسازید. من دستیار شما میشوم.
گاوراس: از محبّت شما سپاسگزارم ولی فیلمهای اینجا باید در اینجا و توسّط فیلمسازان اینجایی ساخته شود. پیوند من با مسائل اینجا مبتنی بر اطّلاعات و شناخت دقیق نیست. شما اینجا هستید و مخاطب هم دارید. مخاطبی که من او را نمیشناسم. وقتی من این نوع فیلمها را در آمریکای لاتین میساختم، در آن کشورها این نوع سینما وجود نداشت.
کیمیایی: من از سینمای معترض به مفهوم عام صحبت میکنم. جریان کایه دوسینما از دشمنان این نوع سینما و گاوراس است.
گاوراس: بله، ما با هم روابط خوبی نداریم.
کیمیایی: قطعاً همینطور است. طرز تفکّر کایه دو سینما، همان تفکّر سینمای خاموش است. حال جایگاه شما کجاست؟ سینمای هالیوودی یا سینمای خاموش کایه دو سینمایی؟
گاوراس: اوّل آنکه به طور قطع من طرفدار سینمای معترض هستم. به همین دلیل فیلم آخرم دربارهی تلویزیون است که این روزها دشمن فرهنگی مردم است. در این فیلم نشان دادهام که چگونه تلویزیون مردم را برنامهریزی میکند و آنها را از بین میبرد. البتّه سینمای امریکا هم دارد همین نقش را بازی میکند و با تسخیر سینمای جهان، همین صدمه را به فرهنگ ملل وارد میکند. این یعنی یک نقطه قابل اعتراض. البتّه این را هم بگویم که فیلم خیلی موفّق نبود.
کیمیایی: همین دیگر، اتّفاقی که برای سینمای شما میافتد، نگران کننده است. راستی، حتماً با این سؤال زیاد روبهرو شدهاید که چرا دست از کار کشیدید؟ چرا خسته شدید؟
گاوراس: من از شما بزرگترم ولی پیر و خسته نیستم. من در جامعهای زندگی میکنم که در آن همه چیز رو به بهبود است. همه چیز نرم و ملایمتر شده است. دموکراسی گسترده میشود و بسیاری مسائل دیگر. حالا چرا من اعتراف را ساختم؟ چون در آن سالها رابطه کمونیستهای فرانسوی با شوروی را نمیفهمیدم. ولی امروز که این رابطه و سایر تنشها وجود ندارد باید به سراغ موضوعات دیگر بروم. البتّه نه اینکه جامعهای که من در آن زندگی میکنم بیتنش باشد، خیر، جنس تنشها عوض شده است. حالا مسئلهی ما تلویزیون است یا گروههای دست راستی و مانند آن. بنابراین اگر من در ایران بودم فیلمهایم رنگ و بوی دیگری داشت. این را هم بگویم که سینما یعنی مخاطب عام؛ حالا در کنار این نوع فیلمها، سینمایی از جنس کیارستمی هم باید ساخته شود. اتّفاقاً وقتی این نوع سینما باشد، سینمای معترض بهتر کار میکند. اگر بگوییم یکی باشد و دیگری نباشد این خود نوعی فاشیزم است. من به همه جور سینمایی احترام میگذارم مشروط به اینکه آنها هم به سینمای من احترام بگذارند.
کیمیایی: این عقیده هنرمندانه و در عین حال انتزاعی است. سیمای خاموش چون مزاحم نظامها نیست، حمایت هم میشود و در نتیجه تماشاگر هم پیدا میکند به خصوص اینکه باسوادهای جامعه هم دوست دارند اداهای روشنفکرانه در بیاوند.
گاوراس: من با این حرف موافق نیستم. زیرا قبل از هر چیز شما باید بتوانید فیلم خوب بسازید. فیلم خوب مخاطب خود را پیدا میکند. البتّه این حرف درست است که برخی حمایتها میتواند باعث موفّقیّت یا عدم موفّقیّت یک فیلم شود، امّا در هر حال هیچگاه یک جریان بر مردم اثر نمیگذارد. اگر فیلم در درجهی اوّل حرف خوبی برای گفتن داشته باشد، خوب پخش شود و خوب تبلیغ شود، مخاطب خود را مییابد.
کیمیایی: بله ولی ویم وندس، ویم وندرس میماند امّا...
گاوراس: بله ولی یادتان باشد که انسانها تغییر میکنند و به مسائل مختلفی علاقمند میشوند. هنرمند هم نمیتواند خود را تکرار کند.
کیمیایی: اتّفاقاً به نظر من هنرمند کسی است که خود را تکرار کند و از روی دست خود بنویسد ولی به طرف تکامل برود.
گاوراس: با این حرف موافقم.
کیمیایی: ضمن آنکه فرد میتوان رو به تکامل برود ولی اگر یک جریان کارش رونویسی از خطّ دیگری باشد، موفّق نمیشود. این خطرناک است.
گاوراس: از خطرناک بدتر است. چون به طور مثال در عرصهی سینما، تماشاگر را به سوی سینمایی که من آنرا سینمای شوارتزنگری مینامم میراند. به عبارت دیگر اگر جامعه به تماشاگر فقط امکان دهد که یا فیلم به قول شما خاموش ببیند (اصطلاح سینمای خاموش به نظرم خوب میآید) یا سینمای شوارتزنگری، آن وقت سینما آخر و عاقبتی ندارد. یعنی حرفهای مهم ناگفته خواهد ماند.
گزارش فیلم، شماره ۱۴۸، پانزدهم فروردین ۱۳۷۹، صص ۲۲ تا ۲۴
مرتبط:
سینمای خاموش
ز مثل زندگی
سینمای خاموش
ز مثل زندگی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.