ماجرای رفتارهای جامعهی فکری دینی با سیّدمحمّدحسین طباطبایی، قصّهی غمانگیزیست که اجبار به مهاجرت از نجف، منع تدریس اسفار و جلوگیری از حاشیهنویسی بر بحار، مشهورترین آنهاست امّا این حکایت را از زبان دکتر دینانی دربارهی جلسات وی با هانری کربن، تا کنون نشنیده بودم که در نوع خود عجیب است و کارنامهی فکر حاکم بر حوزه را پربارتر میکند. من به سهم خود به تمام کسانی که تا دیدند جایی شعلهی دانایی افروخته شد، با تمام وجود خود تلاش کردند آنرا خاموش کنند، خسته نباشید میگویم.
« در آن سالها که در هوای گرم از قم به تهران میآمدیم، من از خودم میپرسیدم که خود علّامه چه استفادهای از این جلسات میکند؟ ایشان استفاده میرساند، سؤال میپرسند، جواب میدهد ولی خودش چه سودی میبرد؟
اندکی پیش از انقلاب، بعضی از دوستان انقلابی ما که لازم نیست اسم ببرم، به من و آقای صائنی زنجانی گفتند که تشکیل این جلسه از ابتدا هم کار درستی نبود، برای اینکه بعضی از دوستان جلسهی شما اینطور و آنطورند، خود هانری کربن را هم ما نمیدانیم کیست! تشکیل این جلسه از ابتدا کار درستی نبود و ما تا حالا تحمّل کردیم ولی الآن که قبل از انقلاب است و چیزی به انقلاب نمانده، صلاح نیست ادامه پیدا کند. شما به علّامه طباطبایی بگویید که جلسه را تعطیل کند. آنها به من گفتند و من هم به آقای صائنی زنجانی گفتم شما بگو. گفت: من نمیتوانم. گفتم شما بزرگتری شما بگو. ایشان نگفت، من هم نگفتم. من به دو دلیل نگفتم: اوّل اینکه رویم نمیشد بگویم، دیگر اینکه میل نداشتم جلسه تعطیل شود.
دوستان دوباره یک هفته بعد آمدند که گفتید؟ گفتم نه، فشار آوردند که باید بگویید. ماندیم که چه کنیم. آقای صائنی گفتند: سر من را هم بزنند، من نمیگویم. دیدم من باید بگویم و اگر نگویم نمیشود. بنابراین خدمت علّامه عرض کردم که آقا دوستان پیش من آمدهاند و میگویند صلاح نیست این جلسه ادامه پیدا کند. من الآن هم وقتی آن صحنه، آن لحظه یادم میآید، ناراحت میشوم. ایشان یک دفعه حالش بد شد و رعشهی مختصری که دستشان داشت، چند برابر شد و لبهایش لرزید و صورتش قرمز شد. وقتی آن چهرهی ایشان به نظرم میآید، گریهام میگیرد.
ایشان چیزی نگفت؛ چهار پنج دقیقه سکوت کرد و فقط چندبار گفت: عجب! عجب! عجب! سپس فرمودند: به عنوان شخصی که یک گوشهای نشستهام و چیز مینویسم، تنها راه من به جهان، تفکّر جهانی و اینکه در جهان چه میگذرد، این جلسه است که این را هم نمیتوانند برای من ببینند.
من تازه فهمیدم که ایشان میخواست بداند در جهان چه میگذرد و تازهترین بحثهای فکری جهان چیست و به چه منوالیست. او زبان خارجی نمیدانست و کتاب خارجی نمیخواند ولی با حضور در این جلسه به عنوان یک متفکّر آزاداندیش میخواست ببیند که آخرین مرحلهی تفکّر در دنیا چیست و چه سمتوسویی دارد و ما کجای جهان ایستادهایم. در آن جلسه کتاب خوانده نمیشد ولی پیامها به میدان میآمد و آخرین نظرات و مسائلی مانند معضلات بشری و اساسیترین فکر فلسفی مطرح میشد.»
سرشت و سرنوشت، گفتگوی کریم فیضی با غلامحسین ابراهیمی دینانی، صص ۲۴۸ و ۲۴۹
به یاد طباطبایی:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.