پیش از رسیدن به پایان مطلب، حدس بزنید که تاریخ این نوشته به کی برمیگردد:
« در ایران تنها کسانی حقّ آزادی بیان و قلم دارند که مورد اعتماد کامل دولت باشند و همهی این مواهب اهداشده را چشمبسته در اختیار قدرت حاکمه بگذارند. این امر نه تنها در مورد نویسندگان و شعرا بلکه در مورد مشاغل دولتی و غیردولتی نیز صادق است. برای کنترل اصناف اتاق اصناف، برای کنترل پزشکان سازمان نظام پزشکی و برای کنترل روشنفکران، نویسندگان و هنرمندان یک سازمان نه دهها سازمان است. با سازمانهای متعدّد سانسور یعنی سانسور چندمرکزی هر نوع جرأت و جسارت محکوم است. مهمتر اینکه کار را به جایی رساندهاند که هر روشنفکر و نویسنده و هنرمند خود، خویشتن را سانسور میکند. «موضوع» اوّلین قربانیست و بسیاری از موضوعات امکان ندارد مطرح شود و اگر جرأت لازم باشد نیز امکان انتشار ندارد. دستگاه، کارهای فرهنگی اصیل را توقیف میکند، امّا فرهنگ کاذب و بیربطی برای مردم میسازد؛ جلوی یک فیلم هنری را میگیرد در عوض با سرمایهی کلان سفارش ساخت فیلمهای تبلیغاتی قلّابی را میدهد. این مسائل تنها در امور فرهنگی و هنری جزو سیاست دولتی ایران نیست- که به طور قاطع قانون اساسی را نادیده گرفته-، بلکه در زندگی روزمرّه با مردم عادی نیز همین رفتار میشود. هر معترضی را «اخلالگر» و «خرابکار» و «اوباش» مینامند و نه تنها به هر متفکّری بلکه به مردم عادی کوچه و بازار که ضدّسانسور و خفقان و طرفدار آزادی هستند، لقب «عامل استعمار» و «نوکر خارجی» میدهند. بدین سان است که زندانها پر میشود و زندانهای تازهای بنا میگردد و هر نوع تظاهرات دستهجمعی به شدّت با اسلحه مرگبار سرکوب میشود، با همهی اینها، ملّت ستمدیده و شجاع ایران هر از چندگاه چندین و چند قربانی در راه آزادیهای قانونی و حقوق مسلّم خود میکنند.» ( دنیای تصویر، شماره ۱۹۳، تیرماه ۱۳۸۹، ص ۹۷)
این چند سطر، بخشی از مصاحبهی مطبوعاتی زندهیاد غلامحسین ساعدی در ۲۵ خرداد ۵۷ است، یعنی سی و دو سال پیش. گذشت زمان به چشم میآید؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.