رهبر واقعی، رهبر قراردادی

             
مهمترین تفاوت بین رهبر انقلاب و رهبر نظام این است که اوّلی رهبری واقعی بود و دوّمی رهبری قراردادی است. به گمان من هر تحلیل دیگری درباره‌ی این دو نفر باید با نظرداشت همین تفاوت اصلی بیان شود. رهبر واقعی انقلاب نقشی بی‌همتا در به ثمر رساندن آن داشت، انقلاب با اعتراض او به کاپیتولاسیون آغاز شد و با هدایت و پیامهای وی ادامه یافت، با مرگ- شهادت فرزندش اوج گرفت با توهین به وی در روزنامه اطّلاعات همه‌گیر شد و با بازگشت تاریخی وی به پیروزی رسید. او فقط یک رهبر مذهبی نبود، اکثر فرقه‌های فکری و سیاسی - آن ابتدا که حکومت انحصاری نشده بود- وی را تأیید می‌کردند و حتّی به ملاقاتش می‌رفتند. کسی برای رهبر شدن یا ماندن او رأی‌گیری نکرد و حتّی در مجلس خبرگان بیشتر منتقدان ولایت فقیه- مانند مکارم شیرازی- حرفشان این بود که آقای خمینی به کنار، این همه اختیار برای کسی جز او می‌تواند مفسده داشته باشد که دیدیم پیش‌بینی درستی بود.
امّا رهبر دوّم با رأی‌گیری خبرگان و به طریقی که بیشتر می‌دانیم برگزیده شد. کسی از مردم انتظار رهبرشدن او را نداشت و بیشترشان از شنیدن آن تعجّب کردند. نه مجتهد مسلّم بود و نه مرجع امّا این قرارداد بین چند تن از خبرگان وسیله‌ای شد برای مرجعیّت و ادّعای ولایت امر بر مسلمین جهان و الآن نیز برخی پیروانش او را از خمینی هم برتر می‌دانند.
شاید فکر کنید که آیت‌الله خمینی از آنجا که اقبال بی‌نظیر مردم را به خود می‌دید، خویشتن را شایسته‌ی مقام ولایت می‌دید امّا این طور نیست. او مانند خلف خود نبود که ابتدا رهبر شود و بعد تمام مراتب کمال را برای خود قائل شود، گرچه خمینی هم مرجع بود و هم از ولایت باطنی بی‌بهره نبود، امّا شخص دیگری را دارای این ولایت می‌دید پس از او برای اعمال ولایت اجازه خواست. آن شخص آیت‌الله سلطانی طباطبایی بود. حکایت ماجرا را از زبان سیّد صادق طباطبایی فرزند ایشان بخوانید:
«مرحوم پدرم اصرار داشتند که این مطلب در زمان حیاتشان به کسی گفته نشود؛ امّا به هرحال در زمان حیاتشان این قضیّه بازگو گردید. یعنی مرحوم حاج احمدآقا در اواخر عمر گرانبار خود آن را برای آقایان مهدی کرّوبی، علی‌اکبر آشتیانی و سیّدمحمّد موسوی خوئینی‌ها و تنی چند از دوستان و یاران امام تعریف کردند. قضیّه از این قرار است:
در همان ماههای اوّل انقلاب یعنی در اردیبهشت یا خرداد ۱۳۵۸ بود که شبی خواهرم زنگ می‌زند و می‌گوید که امام می‌خواهند با شما صحبت کنند. امام آن موقع در قم اقامت داشتند. گوشی را می‌گیرند و به پدرم می‌گویند: «مطلبی می‌خواهم به شما بگویم که الآن احمد برایتان توضیح خواهد داد» چون حال خیلی مساعدی نداشتند. گوشی را به احمدآقا می‌دهند. ظاهراً با این جمله می‌خواستند تأکید کنند که مطلب موثّق است. احمدآقا گوشی را می‌گیرد (ایشان مثل ما به پدرم آقاجون می‌گفتند) احمدآقا می‌گوید:«آقاجون! آقا می‌گوید که شما ولایتتان را به من تفویض کنید» آقاجون در جواب می‌گویند« ما هرچه داریم از شما داریم، شما بر ما ولایت دارید، من بر کسی ولایت ندارم» احمدآقا می‌گوید« امام می‌گویند، من نه تعارف می‌کنم و نه شوخی! من احساس مسؤولیّت شرعی می‌کنم و تکلیف برایم شاق است. باید اجازه داشته باشم که تصمیم بگیرم بنابراین شما این اجازه را به من بدهید و ولایت خود را به من تفویض کنید» آقاجون می‌گویند: «این بزرگواری و شکسته نفسی شماست. امّا چون عنوان شرع رویش گذاشته‌اید، من هرچه دارم در اختیار شماست و از جانب من مختار هستید امّا من یک خواهشی دارم و آن اینکه جز کسی که الآن رابط است، هیچکس دیگر از این ماجرا اطّلاع پیدا نکند»... گاه و بیگاه پدرم و امام ملاقاتهایی با هم داشتند آن هم در ساعاتی غیرعادی...احمدآقا این ماجرا را برای چندتن از دوستانش تعریف می‌کند. استدلال ایشان هم این بود که ممکن است با توجّه به شکسته‌نفسی آقاجون کسی مقام واقعی ایشان را درک نکند، لااقل مقام ایشان برای عدّه‌ای محفوظ بماند.»
خاطرات سیاسی اجتماعی(۲)، دکتر صادق طباطبایی، ص ۲۷
نکته: فرق بین دو نفر را می‌بینید؟ رهبر قراردادی که حدّاکثر- بنا به  نقل قول دختر آیت‌الله خمینی از ایشان- دارای اجتهاد متجزّی (اجتهاد ناقص در حدّ اعمال ولایت سیاسی، نه اجتهاد مطلق و نه مرجعیّت) بود به فاصله‌ی چند سال بدون اشتغال به فعّالیّت علمی، دو پله (اجتهاد مطلق و مرجعیّت) بالا می‌پرد و در برابر اعتراض مرحوم منتظری به ادّعای مرجعیّت بدون شایستگی، وی را سالها محصور می‌کند امّا رهبر واقعی که سالها پیش از انقلاب دارای رساله بود و اقبال تمام عیار مردم را با خود داشت از کس دیگری برای اعمال ولایت اجازه می‌گیرد؛ تفاوت کوچکی است، نه!؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.