چراغی به دستم، چراغی در برابرم

«برای یک فرد انسانی و همچنین برای یک جامعه‌ی انسانی، فاجعه وقتی به اوج خود می‌رسد که احساس کند هیچ نقشی در پیش‌برد، تحوّل و دگرگونی سرنوشت خود ندارد. همین احساس فجیع کافی است تا انسان از درون متلاشی شود و با چشمان باز ببیند که دارد از پا در می‌آید. چون وقتی که انسان، جامعه و یا حتّی گیاه، رشد پیش‌رونده‌ای نداشته باشد، الزاماً رهسپار فنا و نیستی می‌شود و البتّه در فاصله‌ی آغاز رکود تا نیستی، بر اثر عدم پیش‌روندگی دچار فساد و تباهی می‌گردد. چه انتقام وحشت‌باری، چه انتقام موهنی، چه نکبت‌بار! وای بر ناامیدانی که ما هستیم. چون انسان ممکن است بتواند از شرّ طاعون نیمه‌جانی در ببرد، امّا از شرّ ناامیدی ممکن نیست جان عافیت به در ببرد. وای بر ناامیدانی که ما هستیم؛ با این نفرت و ناامیدی که چون بدترین بلاها در روح مردم ما رسوخ کرده است و لحظه به لحظه فراگیرتر می‌شود، چه جور آینده‌ای در انتظار ما خواهد بود؛ چه جور آینده‌ای تدارک دیده شده؟ جنون، جنون، این مردم دارند دچار جنون نومیدی می‌شوند و ... وای بر ناامیدانی که ما هستیم»
(نون نوشتن، محمود دولت‌آبادی، ص ۶۱)
درباره‌ی نتایج جنبش سبز بسیار می‌توان گفت امّا مهمترین دستاورد این دوساله، فرار از وضعیّتی است که دولت‌آبادی در این سطور به تلخ‌ترین شکل توصیف می‌کند. قرار گرفتن در فضای فعلی باعث می‌شود که قدر آن را ندانیم امّا مطمئنّم اگر دو سال پیش، آینده‌بینی حکایت امروز را با ما می‌گفت بسیاری باور نمی‌کردند. «امید به تغییر» بزرگترین دستاورد امروز ماست که هرچند نهالی است شکننده و درخطر امّا باید از آن مواظبت کرد و از آسیب یأس‌پراکنان دو طرف که «حالا مگر چه شده؟» یا «بعدش چه می‌کنید؟»  یا «دلتان را به... خوش کنید»  ورد زبانشان است، در امان داشت. امید رمز پیروزی است؛ حتّی کسانی که امروز فکر می‌کنند جنبش سبز خطری برای آنان است روزی درخواهند یافت که در ایرانی آزادتر، می‌توان انسان‌تر و اخلاقی‌تر زندگی کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.