روش روضهخوانی و گریه و شعار برای رهبر نظام
بر سر کرسی هرچه دعوی خواهی کن که آنجا سایل بود مجیب کس نبود و تو زفان فصیح کن و چنان دان که آن مجلسیان تو همه بهایماند. چنانکه خواهی گوی تا به سخن اندر نمانی و لکن جامه پاک دار و مریدان نعرهزن، چنانکه در مجلس تو باشند تا بهر نکته که بگویی وی نعره بزند و مجلس گرم همی دارد و چون مردم بگریند تو نیز وقت وقت همی گری ( قابوسنامه، باب سی و یکم، در طالب علمی و فقیهی وفقها)
ا. ن و ورقپاره خواندن مدرک
لولئی با پسر خود ماجرا میکرد که تو هیچ کار نمیکنی و عمر در بطالت به سر میبری. چند با تو گویم که معلّقزدن بیاموز؛ سگ ز چنبر جهانیدن و رسن بازی تعلم کن تا از عمر خود برخوردار شوی. اگر از من نمیشنوی به خدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مردهریگ ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاکت و ادبار بمانی و یک جو از هیچ جا حاصل نتوانی کرد. (حکایات عبید زاکانی)
گماردن امثال اژهای بر مسند قضا
هر سلطان که ریاست و عمل و شحنگی به کسی ناشایست دهد در آن چندان خطر نباشد که ولایت قضا به ناشایسته دهد چه ریاست و عمل، آن ِدنیاست؛ اگر به اهل دنیا دهند لایق باشندامّا چهار بالش قضا مقام نبوّتست، منصب مصطفی (ص) و لیحکم بما انزل الله... در منصب وی ننشاند الّا کسی که در قیامت از وی خجل نباشد، چون این نگه ندارد، التعظیم لأمرالله نیست که تعظیم وی در تعظیم منصب نبوّتست و الشّفقه علی خلق الله رفت و املاک و دماء و عروض در خطر بنهاد و کسی که چنین کند چه پندارد که جواب آخرت را چه بگذاشته است. (مکاتیب فارسی غزّالی)
دستورالعمل دژمنشناسی برای رهبر نظام
در نهان و آشکار از کار او ایمن مباش و از بد کردن وی میاسای. دایم درتدبیر و مکر و بدی او باش و هیچ وقت از حیلهی او ایمن مباش. و خویشتن را بر دشمن بزرگ نمای اگرچه اوفتاده باشی. بکردار نیک و به گفتار خوش دل در دشمن نبند و اگر از دشمن شکر یابی آن را بی گمان شرنگی شمر و دشمن خرد را هم خوار مدار و با دشمن ضعیف همچنان دشمنی کن که با دشمن قوی و مگو که او خرد است. ( قابوسنامه، باب بیست و نهم، در اندیشه کردن از دشمن)
روش کارزار با خصم ایضاً برای ر. ن
در معرکه تا گامی پیش توانی کردن هرگز گامی باز پس منه. و چون در میان معرکه و خصمان گرفتار آمدی از جنگ میاسای که در چنگ خصمان به جنگ توانی رستن تا در تو روزبهی همی بینند ایشان نیز از تو همی شکوهند و به کوشش کردن تقصیر مکن که اگر هیچ گونه در تو ترس و سستکاری پدید آید، اگر هزار جان داری یکی در نبری.آنگه یا کشته شوی یا نامت به بدنامی برند و چون به نامردی میان مردمان معروف شوی، در میان همالان خویش همیشه شرمسار باشی.( قابوسنامه، باب بیستم، اندر کارزار کردن)
نامه رفسنجانی به رهبر دربارهی بیل و پیل
شکست هر آببند از سوراخی یک درمی آغاز میشود پس چون گشاد شود، جلوگیری نتوان کرد. نگارنده کتاب گوید که من خودم برخی از گردانندگان کشور را بدان پند میدادم و پس از اندرزگویی بسیار لبخندی که نازیدن اورا به دارایی بسیار نشان میداد، بر لبانش نشست ولی دوسال نگذشت که او را به سرنوشتی ترحّمانگیز دیدم ولی رحم به او سودی نداشت ( ابوعلی مسکویه، تجارب الامم)
اموال مردم را به عنوان یارانه به خود آنان بخشیدن
مأمون غلامی داشت که ترتیب آب طهارت بر عهدهی وی بود. هرچند روز آفتابه یا سطلی گم میشد. یک روز مأمون به وی گفت: کاش آن آفتابه و سطل که از اینجا بری هم به ما فروشی. گفت: همچنان کنم؛ این سطل را بخر. مأمون گفت به چند فروشی؟ گفت: به دو دینار، بفرمود تا دو دینار به وی دادند. گفت: این سطل از تو در امان شد؟ گفت: آری. ( بهارستان جامی)
کسانی که ادب ورزیدند یا فروگذاشتند از هر دو طرف
آوردهاند که عیسی (ع) روزی بر جماعتی بگذشت. آن جهودان در شأن وی سخنان شنیع گفتند و عیسی ایشان را جز ثنا و محمدت هیچ نفرمود. یکی از حواریون سؤال کرد: که ای پیغمبر خدای این الفاظ شنیع را چرا به ثنا و محمدت مقابله میفرمایی؟ بر لفظ مبارک آمد که « کلٌ ما عنده ُینفق» هرکس آن خرج کند که دارد؛ چون سرمایهی ایشان بدی بود، بد گفتند و چون در ضمیر من جز خوبی نبود، از من جز نیکویی در وجود نیامد. (جوامع الحکایات، محمّد عوفی، قسم دوّم)
ردکردن درخواست عفو زندانیان سیاسی
مردی بود در شهر مرورود، او را رشید حاجی گفتندی و محتشم بود و املاک بسیار داشت و چون او در توانگری کس نبود و سلطان محمود و مسعود را خدمتها کرده بود و عوانی سخت بود (مأمور اجرای سختگیری بود) و ظلم بسیار کرده بود. به آخر عمر توبه کرد و به کار خویش مشغول گشت و مسجد جامع بکرد در هر ناحیتی و به حج رفت و از حج بازآمد و به ببغداد روزی چند در مقام کرد. روزی در راه سگی دید گرگین و از رنج ِگر سخت بیمار گشته. چاکری را گفت: این سگ را بردار و به خانه آر. چون به خانه آورد سیرش بکرد و به دست خویش او را روغن بمالید و آن سگ میداشت و داروش میکرد تا نیک شد. پس از آن حج دیگر بکرد و خیر بسیار کرد در حج... با خانه شد و در مرورود فرمان یافت (مُرد) مدّتی بگذشت او را در خواب دیدند نیکوحال. گفتند: ما فعل الله بک؟ (خدا با تو چه کرد؟) گفت: مرا رحمت و عفو کردند. آن چندان طاعت و چند حج که بکردم مرا سودی نداشت. مگر آن سگک که به دست خویش او را بیندودم که مرا ندا کردند که تو را در کار آن سگ معاف کردیم... بدانک بر میشی (حکایت معروف موسای نبی) و گرگی بخشودند این همه درجت یافتند، پس بباید دانستن که هرکسیکه بر مسلمانی ببخشاید چه منزلت و ثوابی بیابد که حرمت مسلمانی نزد خدای تعالی بزرگتر از آسمان و زمین است.. (سیاستنامه، خواجه نظامالملک، اندر بخشودن پادشاه بر خلق خدای عزّوجل و هر کاری و رسمی را به قاعده آوردن)
ماستمالی کردن برخی پروندههای مالی در دستگاه قضا
ابراهیم ادهم گفت شبی به مسجد اقصی شبتاز شدم چنانکه هیچ کس از من خبردار نشود... پاسی از شب که گذشت مسجد را درگشاده دیدم و مردانی چند ایستاده و پیری ژندهپوش در پیش و چهل تن از پی آن پیشوا از پس... جوانی پیر را گفت: امشب در مسجد بیگانهایست که از آشنایی دور افتده و از دیدار کور. پیر خندهزنان فرمود: پسر ادهم است که از خود در هم است از آن روی که چهل روز میگذرد که از ذوق حضور دور افتاده، هر شب کاسهگردانی کند لیکن در دل شب شکمتهی پهلو نهد. نه در نمازش وجدی است و نه در نیازش نجدی. چون آن سخنان را از پیر شنیدم برخاستم و دویدم و گفتم: سخن به درستی گفتی، تو را به خدا سوگند، شکست کار من از کجاست تا آن را در بندم و در راه بندگی کمر بندم؟ گفت: ای ابراهیم روزی در بصره تعدادی خرما خریدی، یک دانه بر زمین افتاده دیدی، پنداشتی که از آن ِتست برداشتی و به زنبیل خود گذاشتی. سپس آن دانه به دست تغافل تناول کردی. چون آن دانه خرما را خوردی پاکی دل از خود بردی، اگر خواهی از ورطه حرامی بیرون خرمی، از خرمافروش حلالی بجوی و طریق لاابالی مپوی و گرنه تو را بر در، بار ندهند و بار تو را بر دربار ننهند که گفتهاند: من اکل الحرام و الشّبهه، مطرود عن الباب بغیر شبهه...» ( خرابات، کتابی به پیروی از گلستان سعدی، فقیر شیرازی، باب سوّم در عفّت)
رضایت به دستاوردهای هستهای خاتمی پس از چندسال هیاهو
ابوبکر ربابی اکثر شبها به دزدی میرفت. شبی چندان که سعی کرد چیزی نیافت. دستار خود بدزدید و در بغل نهاد. چون به خانه رفت، زنش گفت: چه آوردهای؟ گفت: این دستار آوردهام. زن گفت: این که دستار خود توست. گفت: خاموش، تو ندانی. از بهر آن دزدیدهام تا آرمان (زحمت) دزدیام باطل نشود. (حکایات عبید زاکانی)
خموشی گزیدن بسیاری از افراد در دو سال اخیر
آوردهاند که روزی احنف قیس به نزدیک معاویه درآمد. هریک در باب امیرالمؤمنین علی رضیاللهعنه سخنی میگفتند. احنف خاموش بود و در هیچ سخن شروع نمیکرد. معاویه گفت: یا احنف! چرا سخن نمیگویی؟ گفت: چه گویم؟ اگر راست گویم از تو بترسم و اگر دروغ گویم از خدای بترسم پس در این مقام سکوت اولیتر و به حزم نزدیکتر. (جوامع الحکایات، قسم سوّم)
بیاعتمادی به رسانههای نظام
دروغ گفتن به ضربت لازم ماند که اگر نیز جراحت درست شود، نشان بماند، چون برادران یوسف علیهالسّلام که به دروغی موسوم شدند نیز به راست گفتن ایشان اعتماد نماند؛ قال بل سوّلت لکم انفسکم امراً.
یکی را که عادت بود راستی خطائی رود، درگذارند از او
و گر نامور شد به قول دروغ دگر راست باور ندارند از او (گلستان سعدی)
و گر نامور شد به قول دروغ دگر راست باور ندارند از او (گلستان سعدی)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.