حامد قدّوسی در در این یادداشت، لزوم عدم خلط انگیزه و انگیخته در داوری را زیر سؤال برده و اشارهای هم به نوشتهی من کرده است. به نظرم کار خوبی است که این بحث را ادامه بدهیم تا هم دیگران تأّملی کنند و هم- از آن مهمتر- نشان دهیم که دو نفر از نویسندگان وبلاگستان، یکی اقتصادخوانده و دیگری فلسفهخوانده، میتوانند بحثی مفید و بدون تنش با هم داشته باشند. گرچه خواندن تخصّصی منطق برای اهل فلسفه واجب است ولی احاطهی نسبی بر آن برای همهی تحصیلکردگان الزامیست و گرنه حتّی در بحثهای تخصّصی خود ناخودآگاه دچار اشتباه میشوند.
۱- منطق صوری و بحث مغالطات بستگی تام و تمام با هم دارند. نمیتوان یکی را پذیرفت و دیگری را نه. برخی مانند بعضی متفکّران چپ، اصل منطق صوری را زیر سؤال میبرند؛ بدیهی است شکل بحث با آنان متفاوت است. ملکیان جایی گفته بود که من با آنان اصلاً وارد بحث نمیشوم چون وجه مشترکی نداریم ولی- من شاید به دلیل جوانتربودن و خوشبینی ذاتی- چنین نمیکنم و برای مثال در نقد نظرات ابوالحسن بنیصدر ( که منطق صوری را قبول ندارد) ایمایی نوشتم که ایشان نیز پاسخ داد. ( ذیل این پاسخ آقای بنیصدر میتوانید چهار یادداشت مرتبط مرا بیابید)
قدّوسی در نوشتهی قبل وبلاگش نشان داده است که برای بحث با دیگران از مغالطات منطقی استفاده میکند. «خلط انگیزه و انگیخته» هم یکی از همین مغالطات است و قانون بودن منطق به این است که همیشه مراعات شود نه گاهی بله و گاهی خیر. رد کردن آگاهانهی یکی از مغالطات، دومینووار به ارتکاب مغالطات دیگری میانجامد که خواهیم دید.
۲- ابتدا به مثال پایانی که از دید وی مضر و مخرّب بودن مغالطات منطقی و لزوم توجّه به انگیزه را در برخی موارد ثابت میکند، توجّه کنید.(گزارهی «آسمان آبی است» و شخص در حال غرق.)
الف. لازم است ابتدا توضیحی دربارهی تعریف مغالطه بدهم. مغالطه تعاریف زیادی دارد که یکی از آنها این است : «استدلالی که نتیجه در آن تابع مقدّمه یا مقدّمههایش نباشد» چنان که میبینیم مغالطه، مجموعهی دو یا چند گزاره است و در برابر استدلال صحیح قرار دارد امّا صدق یا کذب مربوط به یک گزارهی تنهاست. تنها یکی از مغالطهها مغالطهی دروغ است (و دو سه مغالطهی خویشاوندش: توریه، تحریف و...) امّا اکثر قریب به اتّفاق مغالطات دارای مقدّمات درست هستند امّا شکل استنتاج غلط است و همین هم باعث اشتباه میشود. به عبارت دیگر اگر بگوییم گرچه این گزاره درست است امّا کلیّت ماجرا اشتباه است، توصیف سادهای را از اکثر مغالطات بیان کردهایم.
ب. آنچه ایشان توصیف کرده مثالی از یک مغالطه به نام «مغالطهی پارازیت» است که ممکن است با آن آشنا نباشد. من آنرا توضیح میدهم تا ببینیم انگیزهیابی لازم است یا نه.
اگر کسی در فرایند ایراد یک سخن ( یا انجام یک عمل) خللی ایجاد کند که سخن گوینده به مخاطب نرسد (یا عمل ناقص بماند) مرتکب مغالطهی پارازیت شده است. این امر ممکن است از روی غرضورزی یا بدون نیّت سوء یا حتّی خیرخواهانه باشد. فرض کنید دو برادر دارند سر یک مسألهی سیاسی بحث میکنند، دستکم سه صورت ممکن است روی دهد:
یک: برادر مغلوب به خاطر ناتوانی از بحث بگوید: « سریال کانال سه الآن شروع میشود».
دو. خواهر کوچکتر به خاطر اینکه حوصلهاش سر رفته همین را بگوید.
سه. مادر برای اینکه بین دو برادر بیش از این شکرآب نشود، جملهی بالا را بگوید.
دو. خواهر کوچکتر به خاطر اینکه حوصلهاش سر رفته همین را بگوید.
سه. مادر برای اینکه بین دو برادر بیش از این شکرآب نشود، جملهی بالا را بگوید.
دلیل مغالطه بودن کلام فوق، بیربطی آن به سخن مخاطب و ایجاد خلل در بیان آن است نه غرض داشتن در مورد الف، چون موارد ب و ج هم مغالطه هستند. اگر کسی در حال غرق باشد و گویندهای به مردم گزارهی درستی بگوید مثل « در آن فروشگاه اجناس را نصف قیمت میدهند» مرتکب مغالطهی پارازیت شده است که ممکن ناآگاهانه یا از روی سوءنیّت باشد، ما از درون مردم بیاطّلاعیم و بر اساس ظاهر کلام آنها قضاوت میکنیم. چون گزارهی «آسمان آبی است» یا گزارهی پیشنهادی من خللی در امر کمکرسانی ایجاد کرده صحیح ولی کلیّت ماجرا مغالطه و اشتباه است.
ج. قدّوسی اینجا مرتکب مغالطهی « مصادره به مطلوب» هم شده است. این مغالطه جاییست که ما نتیجه را به نحوی در مقدّمات خود فرض بگیریم: تمام بحث من این بود که اوّلاً انگیزهیابی ناممکن است و ثانیاً ربط دادن انگیزه به انگیخته برای اثبات درستی یا نادرستی آن اشتباه است. او ابتدا دانستن اینکه فلان کس از روی سوءنیّت آن گزاره را گفته مفروض میگیرد و بعد یکی از آن مغالطات را مثال میزند ولی آنرا بیربط به بحث مغالطات میداند، سپس نتیجهای که میخواهد میگیرد و توجّه به مغالطات را مضر میخواند! هم مثالش یکی از موارد مغالطه است، هم نیّتخوانی ناممکن است و هم بدون نیّتخوانی میتوان اشتباه بودن آنرا ثابت کرد.
۳- لبّ مطلب نویسنده: «بحث تفکیک گوینده از گفته، توصیهای منطقی و کاملاً پذیرفته است امّا از آنجا که در برخورد با برخی متون خارج از تخصّص خود نتوانیم به درستی یا نادرستی آنها پی ببریم یا انتخاب درستی بین یک یا چند استدلال مخالف داشته باشیم، انگیزهها و دیگر مشخّصات نویسنده را در داوری خود دخالت میدهیم».
منطق شرط لازم یک استدلال و داوری دربارهی آن است نه شرط کافی. برای استنتاج صحیح در یک رشتهی خاص هم به منطق نیاز است و هم به احاطهی نسبی بر آن دانش خاص، توأم بودن این دو شرط لازم، شرط کافی یک استنتاج صحیح و داوری پیرامون آن است. اگر در برخورد با یک متن خارج از حوزهی تخصّصی نتوانیم با استفاده از قوانین منطق، داوری و نقد مناسبی داشت باشیم (که معمولاً اینگونه است)، لاجرم باید ضعف خود در شرط دیگر یعنی احاطه بر آن دانش را جبران کنیم نه اینکه منطق را زیر پا بگذاریم. جواب سؤال عنوان این است: « نه، منطق همهی ماجرا نیست ولی شرط لازم ماجراست که نمیتوان آنرا زیر پا گذاشت» و گرنه ممکن است مرتکب مغالطههای گوناگونی شویم که بعضی از آنها را مثال میزنم:
۴- «مغالطهی یا این یا آن»: اگر امری تنها دو شق داشته باشد( زوج و فرد بودن عدد)، میتوان از استدلال «اگر این نه، پس آن» استفاده کرد و گرنه مرتکب مغالطهی «یا این یا آن» میشویم. مثل: « اگر فلانی دوست ما نباشد، دشمن ماست» (ممکن است بیطرف باشد). نویسنده میگوید اگر توانستیم با به کارگیری منطق به نتیجه برسیم که خوب است (مانند مثالهای پست پیش خودش) و اگر نشد، لاجرم به انگیزهها و پایگاه طبقاتی و ... روی میآوریم. مسأله دست کم دو شق سالم دیگر دارد. اوّل اینکه در آن دانش کاستی خود را جبران کنیم (که دشوار است) و دیگر اینکه در برابر یک بحث تخصّصی وقتی نتوانیم هیچ یک از دو قول را بر دیگری ترجیح دهیم، بیطرف بمانیم و بگوییم در این مسأله صلاحیّت اظهارنظر نداریم نه اینکه مرتکب مغالطه شویم. او مدام میگوید «مجبوریم...». دلیلی برای اجبار به نقد خارج از حوزهی تخصّص نیست. با اطّلاع از دو قول مختلف در یک زمینهی خاص و بدون داوری دربارهی آنها هم میتوان بهروز بود.
۵- «مغالطهی سنّتگرایی»: جاییست که بگویم انجام چندبارهی کاری در گذشته نشانهی درستی آن بوده است. بحث ما دربارهی درستی یا نادرستی خلط گفته و گوینده است، نویسنده در بند اوّل میگوید که در مواجهه با سروش و ناقدان هر بار چنان میکرده پس طیّ یک روند عملگرایانه به این نتیجه رسیده که باید انگیزهها را هم وارد کند. (درستی عمل خود در نوجوانی و نتیجهگیری از آن را مسلّم فرض کرده است)
۶- «مغالطهی تکرار»: جاییست که ما مدّعای خود را بیاستدلال فقط تکرار کنیم. «باید درصدی از باور خود را از راه اعتماد به گوینده به دست بیاوریم» به «در یک رویکرد عملگرایانه این نتیجه برسیم...»، «مجبوریم بحثهای دیگری از جمله انگیزهها را وارد کنیم...» تکرار مدّعا کمکی برای اثبات آن نیست.
۷- مغالطهی « این که مغالطه است» جاییست که ما بیاستدلال، سخن کسی را مغالطه بخوانیم. او به نوشتهی من اشاره کرده و بدون آنکه مثالهای مرا ذکر کند آنها را خطا و خلط خوانده است. تنها با ذکر مثال و تحلیل آن است که میتوان چنین نتیجهای گرفت نه اشارهی تنها.
متن میتوانست طولانیتر از این هم باشد، امیدوارم تکرار واژهی «مغالطه» دافعهبرانگیز نبوده باشد، خود وی در پست پیش وبلاگش چنین کرد و من نیز بناچار چنین کردم. امیدوارم او، هم این نوشته و هم نوشتهی پیشین مرا نقد کند. بحث ما بر سر یک اختلاف کوچک نیست، به نظر من خلط گفته و گوینده، ماقال و من قال، دوراهی بین دانش (علم به جهل، میدانم که نمیدانم) و جهل مرکّب است. هرکس آگاهانه در آن افتاد، بر او نمرده به فتوای من نماز کنید. بیجهت نیست که عبدالکریم سروش چنان اسمی برای کتابش برگزید (انا خیر منه، خلقتنی من نار و خلقته من طین). این اواخر دوبار از مخاطب خودم انتظار اصلاح داشتم یکی گنجی (اینجا) و دیگری حنایی کاشانی (اینجا واینجا). اوّلی که پشت گوش انداخت و خود را به نشنیدن زد و دوّمی پس از یک پاسخ و دریافت جواب آن، کمکار شد و کمتر در وبلاگش نوشت در حالیکه هردو نفر میتوانستند واکنش مناسبتری داشته باشند. امیدوارم این تجربه عاقبت بهتری داشته باشد.
پ.ن: الآن دیدم وبلاگ «یادداشتهای معترض» هم این این یادداشت را نوشته است. با او دربست موافقم که این گفتگوها همهاش خیر و برکت است و امیدوارم ادامه یابد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.