با سپاس از حامد قدّوسی که این یادداشت را دربارهی مطلب من نوشت، چند نکته را یادآوری میکنم.
۱- اصول منطق را ارسطو ابتدا از سخنان مردم گرفت و نظم و تنسیق داد. مغالطات هم یا استنتاجهای نادرست هستند و یا اشکالی که به مرور زمان جمع شدهاند و حالا نزدیک به یکصد مورد شناخته شده هستند. مغالطه پارازیت را من از کتاب «مغالطات» آقای علیاصغر خندان نقل کردم که ده سال پیش چاپ شده و کاملترین مجموعهایست که میشناسم، کتاب مرجع آن یعنی کتاب مغالطات مادسن پیری شصتوچند مورد را داراست و دیگر منابع انگلیسی و عربی که من دیدهام کمتر از این داشتهاند. این مغالطه را از فصل سوّم، مغالطات مقام نقد، ص ۱۶۵ نقل کردم.
۲- نقد من بر مطلب قبلی ایشان سه بند داشت، یک. محال بودن انگیزهیابی که در نوشتههایش دلیلی نیاورده که چنین کاری ممکن است هیچ، اینجا باز آنرا تکرار کرده است :«اگر کسی خواست با این گزارهبندیها...» ( شما از کجا خواستهی او را متوجّه شدی؟ یا به زبان دیگر اگر بگوید نه، چه دلیلی برای اثبات حرفت داری؟) ب. بیربط بودن محاسبهی هزینه و فایده در سنجش یک عمل که باز هم مبتنی بر یک انگیزهیابی است (یعنی طرف میخواهد با گفتن چنین حرفی چنان منفعتی به دست بیاورد یا از فلان هزینه بگریزد) و هم بیربط بودن ایندو به سنجش یک سخن. سه. پایگاه اجتماعی و بیتأثیری آن در سنجش یک سخن. دو مطلب نخست مستقیم به انگیزهیابی مربوط است و مطلب سوّم به اینکه نرمش و همدلی منحصر شده به فرودستان امّا خود در نقد روشنفکران از لغاتی استفاده میکند که به وضوح دافعهبرانگیز است. من پرسیدم چرا باید با آنها همدل بود و با اینها نبود؟ دیگر مطالب را همانجا گفتهام و اینجا سه نکتهی دیگر را میافزایم. در ادامهی بحث صفر و یک نبودن ما در برابر یک سخن که ایشان در نوشتهی پیش گفت و من به دلیل اینکه مطلب را طولانی میکرد به آن نپرداختم، میتوان یک محتوای گزاره را نادرست دانست ولی در عمل جوری رفتار کرد که از تأثیر آن کم شود و او از دید من چنین کرده است. دوّم اینکه همدلی با یک یا چند فرودست خوب است ولی عملی کمابیش فردی است امّا نفرتپراکنی ضدّباورهای یکدیگر، نژادپرستانه یا ضد اخلاقی آنان میتواند دستکم بخشی از جامعهی مجازی یا حقیقی را به آتش بکشد، اینجا باید مراقب باشیم ترجیح با کدام طرف است و اهم و مهم کنیم. سوّم اینکه در بحث استدلالهای صحیح و سقیم، بسیاری اعلام نمیکنند که ما در حال استدلالیم بلکه کلامی را میگویند که خلاف میل آنها ممکن است مغالطه باشد (پارازیت و مثالهای ایمای پیش) پس گفتن اینکه آن قسمت از متن جزو استدلال نبوده، دردی را درمان نمیکند، چیزیست که نوشته شده و مسؤولیّتش به عهدهی نویسنده است.
کتابهای بحث مغالطات اصولاً برای عامّهی مردم و غیرمتخصّصان نوشته شده است پس مثالهایی ساده دارد که قابل تعمیم است، عنوان مغالطات را از کتاب گرفتم ولی بیشتر مثالها از من است. مغالطهی «این که مغالطه است» مانند بسیاری دیگر تعمیم پیدا میکند به نسبت دادن هرگونه خطا به کسی بدون روشن کردن دلیل آن. دو مثال دیگر کتاب (ص ۱۹۳) را میآورم: «شما در مقالهی خود مرتکب تناقضگوییهای عجیبی شدهاید» و «و چون به آنها گفته شود پروردگارتان چه چیز را نازل کرده است، گویند این افسانههای پیشینیان است»(نحل، ۲۴). مغالطه فقط عنوان است، خرافه، افسانه، اساطیر، مهملات را میتوان به جایش گذاشت.
۳- دربارهی استدلال بودن یا نبودن فلان بخش از نوشته، پیشتر نوشتم. وقتی قرار است، دلیل چیزی را توضیح دهیم ولی مدام مدّعا را تکرار میکنیم، چه بخواهیم و چه نخواهیم مرتکب مغالطهی تکرار میشویم و ...الخ. مغالطهی سنّتگرایی بسیار مهم است و در متن هم از واژههایی مثل به این نتیجه رسیدیم و .. استفاده شده بود که شرحش را میگذارم به جای خودش. در آن متن قبلی ایشان از اصطلاح «مو را از ماست بیرون کشیدن» استفاده کرده بود که همینجا تأیید میکنم، وظیفهی اصلی منطق همین است و ضعف آن نیست، بلکه ویژگی مثبت آن است. نمیتوان به ناقدان نوریزاد گفت که چرا از آن جملهی کذایی تفاوت نگاهش را به مرد و زن برداشت کردهاند،امّا روش استنتاج و لحن نقد را چرا، میتوان بررسی کرد.
۴- کامنت آقای فنایی فتح بابی شد برای درنگ بیشتر. گاهی میشود که ما میخواهیم به ترجیح بین نظر دو متخصّص برسیم و نمیرسیم که همانطور که گفتم اجباری نیست ومیتوانیم سکوت کنیم امّا گاهی مجبوریم در مرحلهی عمل از آنها استفاده کنیم، پس ایستادن چاره نیست و باید رو به جلو برویم. این نکته در یادداشت پیشین قدّوسی نبود و من هم به آن نپرداختم ولی حالا مطرح کرده است. موضع من مثل سابق است، نه اینجا جای پرداختن به من قال است و نه میتوانیم و حق داریم به انگیزهها بپردازیم. دو مثال میآورم:
یک. قرار است یکی از نزدیکان ما جرّاحی دشواری را از سر بگذراند ولی نمیدانیم به چه پزشکی مراجعه کنیم و خودمان نیز آنقدر دانش پزشکی نداریم که قادر به انتخاب باشیم. اینجا هم با گفته/کردار او سروکار داریم نه با شخصیّت او. ماقال در اینجا سابقه، دانش و موفّقیّتهای پزشکی اوست و من قال سایر جنبههای شخصیّتی مانند انگیزهها، طرز زندگی، پایگاه طبقاتی و مانند آن. حال فرض کنیم دو پزشک متخصّص داریم که یکی از آنها -مثلاً- در هشتاد درصد عملهای جرّاحی خود موفّق بوده ولی پولپرست و طمّاع و عیّاش است، تا پول نگیرد به کسی حتّی اجازهی ویزیت هم نمیدهد، بسیار بداخلاق است، از لحاظ باورهای اجتماعی در تقابل با ما قرار دارد و ...الخ. امّا دیگری در شصتدرصد عملهایش موفّق بوده، امّا از لحاظ عقیده به ما نزدیک است و بسیاری را بدون دریافت پول، ویزیت و عمل کرده و باقی پولش را به مؤسّسههای خیریّه میدهد. کدام ترجیح دارند؟ کسی میگوید من قال که بتواند از خصوصیّات او چیزی را در این ترجیح دخالت دهد (ممکن است چنین کسی هم باشد) ولی ترجیح عقلی با تخّصص اوست ما با دیگر جنبههای او کاری نداریم. برای طولانیتر شدن مطلب من شما را به بحث «تخصّص دارای تقدّم است یا تعهّد؟» در اوایل انقلاب یا طرح ردشدهی «پزشکی زنان برای زنان» جلب میکنم که به وضوح میخواستند عواملی را خارج از حوزهی ماقال، وارد فرایند سنجش توانایی تخصّصی افراد کنند.
گاهی ما نمیتوانیم با ملاک بالا افراد را برگزینیم و به واسطه مراجعه میکنیم ولی اوّلاً هر واسطهای را برنمیگزینیم، یعنی دانشجوی پزشکی یا پزشکی را برمیگزینیم که خود در میان اقرانش سرآمد باشد و یک پزشک کمسواد یا دانشجوی سهمیّهای را برای مشاوره انتخاب نمیکنیم، ثانیاً دانش این واسطه برای ما اهمیّت دارد نه مثلاً اخلاق یا طبقهی اجتماعی او و ثالثاً حواسمان هست که این واسطه جز تبحّر آن پزشک جرّاح چیزی را در قضاوت خود دخالت ندهد. پس شد باز هم انتخاب بر اساس «ما قال» ولی با واسطه.
دو. بحث انتخاب مرجع تقلید برای متدیّنان مانند مورد بالاست. من اصل ماجرا را گفتم و اینجا به مثالی اکتفا میکنم. آقای بهجت از اعجوبههای تقوای چند قرن اخیر بوده است، از ایشان استفتا کردند بین افقه و اتقی کدام را انتخاب کنیم؟ (بین کسی که دانش فقهی بیشتری دارد و کسی که تقوای بیشتر) توجّه دارید که اینجا و در مبحث دین، تقوا چیزی مانند اخلاق در مورد آن پزشک نیست که بگوییم ما چند صباحی با او سروکار داریم و میرود اوّلاً تقلید فقهی کمابیش دائمی است و ثانیاً تقوا چیزی است که بنا بر گفتهی خداوند و پیشوایان دین، ملاک سنجش مردمان و اساس دین است. حالا فرضاً ما دو مرجع داریم، یکی کمی نوآورتر و آگاهتر ولی از لحاظ دینی تقیّدش مانند یک مؤمن ساده است و در برابر او مرجعی در درجات عالی تقوا و عرفان ولی کمی سنّتیتر و دور از مسائل روز. آقای بهجت به درستی فتوا داد که افقه برای تقلید مناسب است. یعنی ما با علم او کار داریم نه با امری شخصی مانند درجات روحی و عرفانی (این مثال را که زدم خیلی ها نمیپسندند که بماند). در هر دو مثال تقلید ما به آن دو فرد منتخب، ابتدا از راه تحقیق پیشین میگذرد و صورتی دیگر از آن است. این انتخاب متخصّص منحصر در اینها نیست، حتّی یک برقکار یا لولهکش که برای خانه میخواهیم بیاوریم، وضع به همین منوال است.
و امّا بحث انگیزهها؛ فنایی گفته که در بحث تقلید، انگیزههای او را دخالت میدهیم که نیاز به توضیح دارد. بالاتر گفتم که انگیزه ربطی به داوری ما ندارد ولی اصلاً کلام من در این است که انگیزهها جز مواقعی که شخص بیان کند، شناختپذیر نیست امّا پس از بیان میشود جزو عقاید، گفتهها یا ماقال او و نقد میشود(یعنی دیگر انگیزهی پنهان نیست) حالا اگر این عقیده به مورد رجوع ما ربط مستقیم داشت، میشود جز ملاکهای سنجش ما (باز هم در حیطهی ماقال/گفته/کردار)، پس ما به کسی که دارای عقاید نژادپرستانه است، برای ریاستجمهوری رأی نمیدهیم امّا جنسیّت، طبقه اجتماعی و دیگر صفات و پیشزمینههای نامربوط را در انتخاب خود دخیل نمیکنیم.
شما اگر بگویی آسمان آبی نیست، کذب گفتارت با نگاه به آسمان معلوم میشود پس در سنجش صدق یا کذب گزارهها، مرجعی دسترسیپذیر وجود دارد که گزاره را با آن میسنجیم ولی ادّعای شناخت انگیزهها به جایی درون افراد برمیگردد که شناختش برای من و شما ناممکن است. اگر مخاطب فرضی «نقد اخلاقی میکنم پس خیلی روشنفکرم» بگوید که چنین انگیزهای نداشته است یا اگر کسی بگوید «نوشتهی قبلی حامد قدّوسی به خاطر عصبانیّت از آن شوخی نوروزی ایمایان است» و شما بگویی نخیر عصبانیّتی در کار نبوده است، هیچ کدام از دو مدّعی نمیتوانند ادّعای خود را ثابت کنند چون مرجع شناخت صدق و کذب درونهی افراد است که خارج از دسترس همه است.
ما مدام در حال قضاوت همدیگریم، انگیزهخوانی - که متأسّفانه بیشتر اتّهامزنی است- فضای سیاست، اجتماع و دانش ما را پر کرده است (جواب دکتر مجتهدی به دکتر طباطبایی را دیدهاید؟)، همه با هم کار داریم نه با حرف هم و این باعث تأسّف است. از دید من پرداختن به بحث ربط انگیزه و انگیخته یا گفته و گوینده، مهمترین وظیفهی تمام کسانی است که در عرصهی فرهنگ ما دستی بر آتش دارند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.