منطق شرط لازم ماجراست -۳

          
درباره‌ی آخرین یادداشت حامد قدّوسی گفتن چند نکته جا دارد:
۱- ایشان مثالی آورده بود که مصداق یکی از موارد مغالطه‌ی کتابهای مربوط بود، وقتی آن را به او یادآوری کردم گفت که نمی‌شود وسط بحث یک مغالطه‌ی جدید را کشف و نامگذاری کرد من برای اینکه نشان دهم این کار را نکرده‌ام، گفتم فلان جا سابقه‌ی ذکر دارد. ارجاع به یک کتاب در تبیین یک نکته حتماً بیش از یک نقل قول از فلان دوست منطقدان کمک می‌کند. مغالطات را به هرشیوه‌ای می‌توان برای آموزش به کار برد و البتّه اصل آن آموزش خود منطق است که چون برای غیرمتخصّصان وقت‌گیر است، کتابها یا متنهایی این‌چنین همراه با مثالهای فراوان و کاربردی می‌توان مفید باشد.
موارد زیادی به عمد ناگفته ماند، مانند اینکه در توضیح مغالطه‌ی پارازیت، مغالطه را که تعریف کردم غیرمستقیم گفتم که نویسنده اصطلاحهای منطقی را درست به کار نمی‌گیرد. مغالطات جزئی از دانش منطق است، نمی‌توان هم نوشت که اینجا پیش‌کشیدن بحث مغالطات مضرّ است و هم نوشت اگر من فلان نتیجه را بگیرم دچار خطای منطقی نشده‌ام؛ اینها دو روی یک سکّه هستند. این را می‌شد و می‌شود صریحتر نوشت ولی دافعه‌برانگیز بود و هست امّا ایشان از واژه‌های دارای بار معنایی منفی در توصیف نوشته‌های من، کم استفاده نکرده است که از او سپاسگزارم.
۲- موارد بند دو را با نگاه به گذشته می‌آورم:
یک. یکی از مواردی که در بخش تبیین‌های مغالطی بررسی می‌شود، ابهام در کلام است. فرض کنید که شما به کسی بگویید: «آیا با تساوی حقوق زن و مرد موافقی؟» و او بگوید، خیلی حرف بی‌ربطی نیست. حتماً به او اعتراض خواهید کرد که این حرف یعنی چه؟ اگر موافقی صریح بگو و اگر نه هم جرأتش را داشته باش و مخالفت کن. نمونه‌ی این مثال جایی بود که ایشان در اوّلین نوشته‌ای که من ارجاع دادم نوشت اعتراض به  نژادپرستی «خیلی هم بیراه نیست». واقعاً خیلی هم بیراه نیست یا کاملاً درست است؟ این از مقدّمه.
در تعریف مغالطه‌ی انگیزه و انگیخته نوشتم که «توجّه به انگیزه به جای انگیخته»، این یک حالت حاد دارد که انگیزه را برای رد کردن انگیخته کافی بدانیم مانند مثالهای کتاب ایدئولوژی شیطانی« خدا وهم است چون محصول ترس بشر است»، « تصوّف عرفانی حرفی برای گفتن ندارد چون پیدایش تصوّف معلول انفعال و درخودفرورفتن پس از حمله مغول است». امّا گاهی ما می‌گوییم فلان حرف درست است ولی فلان انگیزه هم پشتش هست. این «ولی...» مقداری از موضع ما درباره‌ی حرف را زیر سؤال می‌برد.
مریم نصر نظر گذاشت که کاش دوستان مطالب خود را سقراط‌وار تکرار می‌کردند و از هم تأیید می‌گرفتند، من کم این کار را نکردم ولی قدّوسی ظاهراً علاقه‌ای به ارجاع من به متنهای پیشین ندارد. من مدام می‌پرسم چرا باید نیّت‌خوانی کرد و گفت فلان کس برای روشنفکرنمایی نقد اخلاقی می‌کند، چرا باید کسی را به فخرفروشی متّهم کرد؟ جواب ایشان سکوت است و از من هم کاری برنمی‌آید. 
دو. نه «تأثیر خاص»، ابداً تأثیری ندارد. این نکته که با تصریح دوستان دیگر مانند علی فنایی به دست آمد خود پیشرفتی است چون خلاف نتیجه‌ایست که ایشان گفته بود در یک فرایند عملگرایانه به آن رسیده است. این هم دستاوردی است. 
سه. آنچه من مغالطه‌ی سنّت‌گرایی خواندم همین است. کدامیک از این دو جمله درست است؟ :«کاری که من می‌کنم درست است» یا «باید آن کاری را که درست است انجام دهم». بحث من این نیست که «ما چه می‌کنیم»، بلکه می‌گویم «چه درست است و چه باید بکنیم؟» و گرنه انگیزه‌یابی که یکی از شایعترین اعمال افراد است. از من مثال آوردن و توضیح خواستن و از ایشان تکرار مدّعا که چنین کاری درست است. این بند خلاف بند دو و آن چیزیست که از متن گذشته‌ی او بدست می‌آمد. آنجا ما به یک توافق نسبی رسیدیم که در فهم یک متن تا جایی که منطق و دانش به ما اجازه داد، داوری می‌کنیم و به بیش از آن احتیاجی نیست و سکوت می‌کنیم مگر اینکه ناچار باشیم و بحث رجوع به متخصّص باشد. پس اینجا یک عقب‌گرد- بر خلاف پیشرفت بند بالا- در کلام وی به چشم می‌خورد که دلیلش را نمی‌دانم. 
چهار. مانند بند بالا من می‌پرسم: گذشته از تکرار مدّعای بدون دلیل برای نشان‌دادن امکان شناخت انگیزه‌ها (که در برخی موارد ممکن است ولی مفید نیست)، می‌پرسم تحلیل انگیزه‌ها درست است یا ممکن است؟ اینها دو مطلب متفاوت هستند. بسیاری کارها ممکن است ولی درست نیست. در برابر مثالهای ریزودرشت من چه تحلیلی جز تکرار مدّعا ارائه شد؟
و امّا مثال بد و گمراه‌کننده‌ی من؛ واژه‌هایی مانند بد و خوب برای توصیف اعمال اخلاقی به کار می‌روند نه بحث تحلیلی. اینجا واژه‌ی نادرست مناسبتر است. آن دو مثال مصداقهایی دقیق برای کامنت آقای فنایی و بحث «تقلید» یا رجوع به متخصّص بود که قدّوسی نوشته بود فنایی از واژه‌های تخصّصی استفاده کرده و از دخالت دادن انگیزه در این مورد خاص دفاع کرده است و من خواستم موضوع را کمی باز کنم، نه تحلیل یک متن. ایشان نه دلیل آوردن دو مثال مرا دریافته و نه این مثال وی به نظر آقای فنایی و مثالهای من مربوط است.
آخرین مثال قدّوسی در ادامه‌ی تحلیل گفته/مقاله است نه رجوع و اعتماد به متخصّص، گرچه آن را هم در پی دارد. اگر بپرسیم «به چه کسی مراجعه کنیم؟» می‌شود تقلید و اگر بپرسیم «کدام گفته/مقاله درست است؟» می‌شود تحقیق؛ گمان نمی‌کنم خیلی مطلب تخصّصی یا دشواری باشد. در قضاوت بین دو مقاله هم آنچه به دانش، سابقه و تجارب موفّق یا ناموفّق آن پزشک مربوط می‌شود داخل در گفته/کردار/ماقال و آنچه به پول‌پرستی و دیگر صفات شخصی او مربوط می‌شود خارج از داوری ما درباره‌ی درستی مقاله است.
۳- و امّا نکته‌ی پایانی: این بحث انگیزه و انگیخته یک وجه اخلاقی مهم دارد که بد نیست ما مدام خود را به جای کسی که انگیزه‌هایش تحلیل می‌شود بگذاریم. اقتصادانه نقل قولی آورده از کسی که استدلال، بیشتر به عنوان سلاحی برای غلبه بر دیگری است نه برای یافتن حقیقت؛ چطور ما می‌توانیم کسی را به آن شقّ اوّل متّهم کنیم؟ کافیست خود را به جای کسی بگذاریم که میان یک بحث، طرف مقابل به او می‌گوید «خوابیده را می‌توان بیدار کرد ولی کسی که خود را به خواب زده، نه» واکنش ما چه خواهد بود؟ اگر کسی ما را به فاضل‌نمایی یا فخرفروشی متّهم کند چطور؟ همین تمرین خوبیست و گرنه تا ابد می‌توانیم انگیزه‌یابی کنیم و در مورد افراد قضاوت کنیم. این سلسله نوشتار برای این نبود که کسی نظرش را عوض کند، برای این بود که ما و خوانندگان، خود را بشناسیم که جزو کدام دو گروه هستیم و از این پس می‌خواهیم چگونه باشیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.