روایت اوّل: پیش از عملیّات والفجر هشت، غوّاصان خطشکن برای درگیرشدن با دشمن باید در سکوت کامل از اروندرود عبور کنند. پس از انجام موفّق عملیّات، از یکی از غوّاصان سراغ همراهش را میگیرند، میگوید در آب تیر دوشکا به او اصابت کرد، برای اینکه به خاطر صدای نالهی او عملیّات لو نرود، بیمعطّلی سرش را زیر آب کردم. (یکی از برنامههای روایت فتح)
روایت دوّم: یکی از غوّاصان در آب تیر میخورد و زخم گردنش خرخر میکند، فرمانده به یکی از غوّاصان میگوید که سرش را زیر آب کن ولی او نمیتواند. فرمانده پاهایش را میگیرد و به پایین میکشد و صورتش هم به سیم خاردار گیر میکند و غوّاص تیرخورده جان میدهد.( من قاتل پسرتان هستم، احمد دهقان)
روایت سوّم: تیر به گردن غوّاص مذکور اصابت کرده و گلوی او سروصدا میکند، همراهش به دستور فرمانده برای ساکت کردن صدای زخم چند بار با ملایمت او را به زیر آب میکشد بیآنکه بخواهد او را زیر آب نگه دارد ولی سرانجام در یکی از این فروبردنها همانجا میماند و بالا نمیآید. (پاداش سکوت، فرهاد توحیدی- مازیار میری)
روزهای مرور خاطرات جنگ است؛ دیدهها و شنیدهها را کنار روایت رسمی و روایتهای مشابه که میگذارم میشود فاصلهای عظیم که تفاوت روایتهای بالا در برابر آن شوخی به نظر میرسد. واقعیّتی که رخ داده و تلخی جنگ را آن چنان که هست نشان میدهد، اوّلی است. در رویات دوّم زهر آن گرفته میشود، نالهای در کار نیست و صدای خرخر گلو هم ناخواسته است. مجموعهی عوامل نویسندهی نامه، فرمانده، تصادف(سیم خاردار) و تیری که به گردن او برخورد کرده، غوّاص را از پا درمیآورند امّا در روایت سوّم حکایت کاملاً عادی و پیشپاافتاده میشود. روایتهای دوّم و سوّم اینجا داستانند امّا روایتهای کمرنگشده و خنثای رسانههای رسمی ادّعا میکنند که واقعیّت هستند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.