جمعه ۱ ارديبهشت ۱۳۹۱
تا اوایل دهه هفتاد اگر به رشت میرفتيد، ممکن بود با خانهای مواجه شوید که آنرا خانهی نوبل مینامیدند؛ ساختمانی دوطبقه و متروک در میانهی محوّطهی مرکز رادیو و تلویزیون. این خانه در گذشته به تاجری سوئدی تعلّق داشت که از قضا برادر آلفرد نوبل معروف بود. او در رشت به تجارت با کشورهای شمال دریاچهی کاسپیان (خزر) میپرداخت. افراد محلّی از پدران خود نقل میکنند که نوبل از برادرش هم برای بازدید از ایران و رشت دعوت کرد که او نیز آن زمان که هنوز شهرت و معروفیّتی نداشت برای مدّتی به ایران میآید و مهمان برادر میشود. با فوت نوبل تاجر، از آنجا که وارثی نداشت، خانهی او متروک میشود و بر حسب تصادف این ساختمان در مرکز محوّطهی ساختمان رادیو و تلویزیون قرار میگیرد و به دلیل محصور بودن این مرکز، آرام آرام از ذهن نسل جدید پاک میشود.
با شنیدن این مطالب به یاد آوردم که استادم، پروفسور پیتر ون دن دانگن، استاد دانشکدهی مطالعات صلح بردافورد با تأثیر از شان مکبراید، مبارز ایرلندی و برندهی جایزهی نوبل، همیشه از این شکایت داشت که در برابر این همه موزهی جنگ که در جهان هست چرا موزهی صلحی وجود ندارد. از سوی دیگر در اروپا برای خانههایی که به هر دلیل (مانند سکونت دائم یا موقّت) با افراد سرشناس مانند هنرمندان، دانشمندان و سیاستمداران قرابتی پیدا کردهاند، شناسنامهای تهیّه و بر سر در آنجا نصب میکنند تا راهی برای حفظ تاریخ، هویّت دادن به شهرها و تجلیل از مردان و زنان بزرگ باشد. پس به فکر افتادم که اگر خانهی نوبل در رشت به موزهی صلح بدل شود، برای ایران وجههی صلحدوستانهای در جهان به همراه خواهد آورد و جاذبهای توریستی نیز به شمار خواهد رفت. به احتمال زياد دولت سوئد، بنیاد نوبل و سازمان ملل هم حاضر به همکاری برای بازسازی و نصب لوازم مورد نیاز مانند مجسّمه و جز آن خواهند بود. از آن پس طرح خود را با همهی کسانی که با آن در ارتباط بودند در میان گذاشتم. مقامهای میراث فرهنگی در تهران که از موضوع کاملاً بیاطّلاع بودند امّا از طرح من با خبر شدند. در سال ۱۳۸۱ در حاشیهی نمایشگاه بازرگانی در تبریز از سفیر سوئد پرسیدم که اگر چنین خانهای وجود داشته باشد و چنین طرحی پیشنهاد شود، آیا حاضر به مساعدت خواهد بود؟ او با اطمینان جواب مثبت داد. موضوع را که به اطّلاع مسؤولان رساندم، اگر در ابتدا با ناباوری آنان مواجه میشدم، از این به بعد با نوعی بیتفاوتی و رخوت مواجه شدم.
در بهار سال ۱۳۸۳ بر حسب تصادف مدیر میراث فرهنگی استان گیلان را دیدم. بلافاصله بعد از احوالپرسی سراغ خانهی نوبل را گرفتم. خبر داد که آن ساختمان را خراب کرده و به جایش بنای نو و قابل استفادهای(!) ساختهاند.
علیاکبر عبدالرّشیدی، گفتنیها؛ خاطرات، مصاحبهها، سفرنامهها، ص ۳۲۱
حاشیه: از اینکه نویسنده با بیاعتنایی مسؤولان روبهرو شده، شگفتزده نشدم. گذشته از کمتوجّهی مسؤؤلان به بناهای تاریخی و باستانی بسیار پراهمّیّتتر ایران، در ایران جنگی در گرفت که به گفتهی خودشان با حملهی کشور تجاوزگر آغاز شد، دفاع مقدّس نام گرفت و با پیروزی رزمندگان اسلام پایان يافت؛ امّا اینجا به جاي اینکه سالگرد پایان - یا همان پیروزی ادّعایی- را جشن بگیرند، برای سالگرد تجاوز مراسم میگیرند. به هنگام قبول قطعنامه که رزمندگان عزا گرفتند و اکنون نیز مسبّب آن را با توجیه نوشاندن جام زهر به امام، ملامت بلکه محاکمه میکنند. امروز نیز گره معضل هستهای را به جای دست، میخواهند با دندان باز کنند تا بانگ جنگی دیگر در منطقه بپیچد. این نظام بوی جنگ میدهد نه صلح. این تنها گوشهای از پديدهای است که باید آنرا «وارونگی ارزشی» در نظام فعلی نام نهاد.
به اينها رفتار ج.ا با برنده ايرانی جايزه صلح را هم اضافه كن
پاسخحذف