پرگشاده

                                                                                                     چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۱ 

«...فریاد همه‌ انقلابیون از این بود که ما روزنامه نداریم، دستمان از رسانه‌های عمومی مثل رادیو و تلویزیون در درون کشور خودمان کوتاه‌ است، سخنرانی می‌کنیم ما را می‌گیرند. من یادم است در منزل آقای رضوی در همین مشهد مرحوم پدر من سخنران جلسه آقای شجریان بود، پدر همین استاد شجریان. شبی بود که من برای اولین بار آقای خامنه‌ای را آن‌جا دیدم. ایشان تشریف آوردند در جلسه به لحاظ این‌ که با آقای رضوی دوستی داشتند. مرحوم پدر من احترام کردند به‌ ایشان، گفتند شما سخنرانی کنید در پایان جلسه قرائت قرآن. سال.۵۲. ایشان فرمودند که من ممنوع‌المنبرم، توجه کنید من ممنوع‌المنبرم. توی خانه شخصی حاکمیّت دستور داده بود که شما حق سخنرانی ندارید! مرحوم پدر ما خندید و گفت: این‌جا که منبر نیست، نشسته‌اید و می‌خواهید سخنرانی کنید، اشکالی ندارد. و بعد ایشان سخنرانی کرد. پس آزادی یعنی آزادی بیان، آزادی‌های مثبت نه‌ آزادی‌های منفی. آزادی بی‌بندوباری ما نمی‌خواستیم آزادی غیراسلامی نمی‌خواستیم، آزادی که وقتی ما می‌گوییموبشّر عبادی الذین...” قولی وجود داشته باشد که ما بتوانیم حرفی را بشنویم جدا از حرف رایج وبعد بین آن‌ها مقایسه و یکی را انتخاب کنیم. نه ‌این‌ که فقط یک قول وجود داشته باشد، تک‌صدایی باشد. آن‌جا چه چیز را می‌خواهیم انتخاب کنیم؟ پس آزادی یکی از ارزش‌های والای انقلاب بوده‌ است.
  
...کجا شما حاکمیتی را سراغ دارید که شخص اول مملکت در جمع مردمش بگوید که اگر من پا را کج گذاشتم شما من را هدایت کنید و یک عرب بدوی شمشیرش را بکشد و بگوید اگر پایت را کج بگذاری با این شمشیر کج راستت می‌کنم. کجای دنیا این چنین دموکراسی هست. بگذارید یک عبارتی را از روی صحیفهِ نور بخوانم. ایشان می‌فرمایند: اسلام یک وقتی حکومتی داشته است که حاکمش را قاضی‌اش را می‌گوید که بیا یک یهودی علیه تو ادّعا کرده و بیا. می‌رود آن‌جا با کمال ادب کنار یهودی می‌نشیند، وقتی هم که قاضی می‌گوید یا اباالحسن. می‌گوید: نه. به من نگو ابالحسن. برای آن‌که با من باید مساوی صحبت کنید. شما همچین دموکراسی در دنیا سراغ دارید که رئیس دولت را قاضی منصوب از قبل خودش احضار کند و او حاضر شود و قاضی بر ضدّ او حکم کند و او هم قبول کند و تسلیم شود. چه می‌خواهید بگویید... بینکم و بین‌الله امروز یک نفر به من نشان بده یک دادگاه که کسی بتواند از رهبر نظام شکایت کند و بعد او به نتیجه برسد امّا در همان آمریکا آقای کلینتون را محاکمه کردند، نیکسون را محاکمه کردند و این‌ها محکوم شدند.»
  
مناظره‌ی احمد قابل با قاسم روان‌بخش بخش اوّل، بخش دوّم

۴ نظر:

  1. نظیر خویش بگذاشتند و بگذشتند
    خدای عز و جل جمله را بیامرزاد

    پاسخحذف
  2. طوبی للغرباء

    بسیار دیرهنگام و پس از دفن و برگزاری مراسم، خبر درگذشت مرحوم قابل را شنیدم، اما تصمیم نداشتم مطلبی بنویسم، چون این روزها ـ و چه تلخ‌روزهایی ـ دستم به قلم نمی‌رود و نیز بدین دلیل که جامه‌ای که بر قامت اندیشه و بیان او پوشیده شده بود، بسی بزرگ‌تر از حد و حدود اندیشه‌ی ظاهرگرایانه و توجیه‌مابانه‌ی بسیاری از رقیبان کام‌یاب و غرق در ثروت و قدرت او بود. دوست داشتم در فرصتی دیگر، و شاید در عالَمی دیگر، از او که آدمی دیگر بود، سخن بگویم. این خودداری از نوشتن در باب او در ذهن من با نکات دیگری کلنجار می‌رفت، تا اینکه در سایت ویکی‌پدیا در مدخلی با نام او، خواندم که او را پس از آن‌که در راه تشییع جنازه‌ی استادش در جاده‌ی نیشابور دستگیر و روانه‌ی زندان کرده‌اند، با پابند آهنی (چونان مجرمان خطرناک و قاتلان) به دادگاه کشانده‌اند، که شاید یکی از اسرار مرگ زودهنگام و باورناپذیر او در چنین سنی نیز همین خوارداشت‌های پی در پی باشد که البته نه برای نخستین یا آخرین بار، در حق عالمی پاک‌دست و مجتهدی که در جنگ تحمیلی جان‌باز نیز شده بود، روا داشته‌اند. این خبر پابند برای من بسیار شگفت بود، چون دهان‌بندی و چشم‌بندی عالمان در این دیار صدها سال سابقه دارد و رسم تازه‌ای نیست، اما پابند آهنی برای تنی نحیف که عمری تنها قلم و کتاب را به دوش کشیده، بسی سنگین بود. این شد که عهدم را شکستم.

    من این مرد را دو بار بیش‌تر ندیده بودم. نخستین بار در سال 1385 (یا 1384) در کتاب فروشی امام، واقع در چهارراه دکترای مشهد که همان‌جا قول یک دیدار را از او گرفتم تا مقاله‌ای را که پیرامون تعطیل حدود در زمان غیبت (دیدگاه آیت‌الله سید احمد خوانساری) نگاشته بودم، بخواند و نظر دهد. دومین و آخرین دیدار، در خانه‌ی مادر او در مشهد صورت گرفت که مقاله‌ام را خوانده بود و یک به یک دلایلم را نقد می‌کرد. داستان آن مقاله چندان اهمیتی ندارد. اما سخنانی که در حاشیه‌ی آن دیدار گفت، خوب در ذهنم نقش بسته. نگران شرایط اضطراب‌آمیز روحی/روانی جوانان بود و می‌گفت تفسیرهای تنگ‌نظرانه و انعطاف‌ناپذیری که از آیات و احادیث حجاب، غنا و نظایر آن صورت گرفته، جامعه را عملا در افسردگی و دل‌مردگی فرو برده و خوب یادم هست که می‌گفت «نشاط عاطفی، عاشقانه و جنسی‌ای» که در جامعه‌ی تحت مدیریت پیامبر اسلام و امام علی بوده، به مراتب بیش‌تر و جدی‌تر از جامعه‌ی امروز ما بوده است. او با اطلاع فراوانی که از احادیث شیعی و سنی داشت (به نظرم از مطالعه‌ی چندباره‌ی دویست هزار حدیث یاد می‌کرد) ،گسست وضعیت کنونی فقه از بنیادهای اخلاقی، طبیعی و عقلانی‌اش را یادآور می‌شد. دغدغه‌هایش با دیگر هم‌سلکانش تفاوت زمین تا آسمان داشت. لزوم ارائه ی تفسیری عقلانی و پاسخ گو به نیازهای زمانه از شریعت، اولویت عقلی و حتی شرعی حق‌الناس بر حق‌الله، پرسش از کانون‌های اصلی قدرت و ثروت، دشواری‌های عینی زندگی مردم همچون افزایش ریا و تظاهر مذهبی، محرومیت جوانان از شادی و نشاط، حاکمیت یک گرایش و گروه به جای حاکمیت قانون ملی، تبعیض‌ناپذیر و فراگیر و مسائلی از این دست نگرانی‌های اصلی او را رقم می‌زد و خوب یادم هست که در پایان آن نشست در حالی که اشک در چشمان‌اش حلقه زده بود، گفت چندی پیش خواب دیدم کعبه ویران شده و خود در تعبیرش افزود که «جمهوری اسلامی کعبه‌ی آمال و آرزوهای ماست و این‌گونه که پیش می‌رود بعید نیست این خواب تعبیر شود.» حال پس از گذشت شش یا هفت سال از آن دیدار، که نزاع بر سر قدرت در میان اصول‌گرایان این‌گونه جدی و نفس‌گیر شده، لحن گرم و گیرا و فروتنانه‌ی آن مجتهد که لباسی را که مظهر تفاوت خود با دیگران می‌دید، از تن کنده بود و هیچ‌گاه برای خود لقب و عنوانی نمی‌خواست، و نمی‌توانست حتی یک اثر موشکافانه‌ی حدیثی یا فقهی‌اش را در این بازار پر زرق و برق و میلیاردی تبلیغات دینی منتشر کند، در گوشم می‌پیچد که «خادمان بیت‌الله، مشغول ویران‌سازی آن‌اند.»

    او و امثال او که زندگی عالمانه و گوشه‌گیرانه‌ای داشتند و از قرائت عقلانی و رحمانی از شریعت سخن می‌گفتند و سخت دل‌بسته‌ی ترکیب عادلانه‌ی جمهوریت و اسلامیت بودند، اگر جایگاه علمی‌شان پاس داشته می‌شد، برای جمهوری اسلامی بسی گره‌گشاتر و سودمندتر بودند از کسانی که هنوز در فکر نابودی جمهوری اسلامی و احیای حکومت اسلامی و بر خیال بازگشت به گذشته‌اند و بر صدر مصطبه‌ها مسکن ابدی گزیده‌اند.
    + نوشته شده در جمعه پنجم آبان 1391ساعت 16:27 توسط علي رضا
    صفحه نخست
    پست الکترونیک
    آرشیو وبلاگ
    عناوین مطالب وبلاگ
    پیوندهای روزانه


    پاسخحذف

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.