شنبه ۲۱
بهمن
۱۳۹۱
گنجی در این نوشته مطالبی دربارهی مخالفت خود با خطرناکبودن بحران حاکم بر نظام نوشته است. او مسئله را
جوری طرح میکند که گویی باید بین حکم قطعی بین دوام یا فروپاشی یکی را انتخاب کنیم
و نهایتاً تحلیلش به جای روشنگری یا کنشگری به انفعال نظری و عملی میانجامد. چند نکته دربارهی نوشتهی او:
یک. اوضاع
دوران دو رهبر جمهوری اسلامی فقط تا حدودی قابل مقایسه است نه بیشتر. اگر بزرگترین
بحرانها نتوانست حکومت آیتالله خمینی را از هم بپاشد به کاریزمای بیبدیل او
برمیگشت که میتوانست تقریباً هر کاری بکند، چنین کاری را خامنهای نمیتواند
انجام دهد.
دو. مخالفتها
با بنیصدر از آنجا که در جهت حذف کسی بود که از دید روحانیان حاکم میتوانست رقیبی
برای محبوبیّت خمینی باشد، «مخالفت خوب» با خمینی بود. از همین دست است مخالفت عملی
و نظری با رهبر فعلی مثلاً در حمله به سفارت انگلیس یا بسیاری از نوشتههای
شریعتمداری که گرچه تندتر از گفتههای خامنهایست ولی چون همسو با خواست اوست، یا
با مخالفت او روبهرو نمیشود یا بعدها تذکّری خفیف میگیرد. آنچه امروز شاهدیم چیز
دیگری است. مخالفت روحانیان اصولگرای مجلس وقت با برخی تصمیمات خمینی هم مقطعی بود
و با تذکّر یا نامهای تمام میشد ولی حالا این روند- دستکم فعلاً- ادامهدار به
نظر میآید.
سه. جنبش سبز
واقعاً بحرانی تمام عیار برای نظام بود و هست؛ اینکه خامنهای توانسته باشد آنرا
مهار کند به این معنی نیست که بحران دیگری نتواند کار را به جای باریک بکشاند یا
بحران بزرگتری رخ ندهد. مثل این است که کسی سکتهی ناقص کند و خوب شود و نتیجه
بگیریم که دیگر بر اثر سکته نخواهد مرد چون اگر قرار به مردن بود باید همان بار
اوّل میمرد!
چهار. جنگهایی
که جمهوری اسلامی به آنها عادت کرده، جنگ قدرت بین زیرمجموعههای ولایت فقیه است نه
جنگ یکی از آنها با ولایت فقیه. ولیّ فقیه هربار به عنوان مصلح به میدان میآید و
نشان میدهد که وجودش برای سپهر سیاسی ایران حیاتی است امّا این بار انتقادها به
خود وی برمیگردد. جنبش سبز او را تماماً نفی میکند، اصلاحطلبان به خطّ مشی او
نقد جدّی دارند و اصولگرایان مستقل عامدانه خود را در برابر برخی توصیههایش به
ندیدن میزنند. خود نظریّهی ولایت مطلقهی فقیه که مدّتهاست پنبهاش زده شده است؛
نکته اینجاست که تبعیّت عملی محض از ولایت فقیه (یا دستکم ولیّ فقیه حاضر) تقریباً
به پایان خود رسیده است و این مهمترین نتیجهایست که از رخدادهای چندماه اخیر
میتوان دریافت.
پنج. افشاگریها
تا زمانی سوپاپ اطمینانند که سه ویژگی داشته باشند: نشرشان در داخل و مُجاز باشد،
حتّّیالامکان کلّی و مبهم طرح شوند و از همه مهمتر اینکه دامن شخص رهبر را نگیرند.
اینکه چنین افشاگریهایی نه تنها یک نظام را ضعیف نمیکند بلکه به پایداریش
میافزاید محدود به ایران نیست و در هر نظامی فضای آزاد ضامن بقای حکومت است.
حکومتهای خودکامه از ترس اثر مقطعی برخی افشاگریها آنرا محدود میکنند ولی همین به
ضررشان تمام میشود. فضای نسبتاً باز مطبوعاتی در دوران اصلاحات بیشترین خدمت را به
بقای جمهوری اسلامی کرد. در ساختارهای سیاسی دموکرات، آزادی بیان به تنهایی جور دو
شرط دیگر را هم میکشد به گونهای که نقد دقیق بالاترین مقام، خود نشانگر سلامت آن
ساختار و ضامن بقای آن است.
البتّه در کنار
افشاگریهای سالم مجاز، گونهی دیگری از افشاگری هست که مانند هلههولههای جدید
سیری کاذب میآورد ولی ارزش غذایی ندارد. نمونهی اعلای این افشاگرینماییها
نوشتههای «عالیجنابی» اکبر گنجی بود که در داخل کشور چاپ شد و چهرهای از منتقدی
ترسیم کرد که انگار بسیار میداند ولی کمی از آنرا میتواند منتشر کند. پس از خروج
از کشور معلوم شد که آن همه اشارت، به صراحت نمیانجامد چون گوینده چیز بیشتری
ندارد رو کند. تازه با آدرس غلط دادن به منتقدان و عامّه- برای مثال دربارهی یکی
از عالیجنابان خیالی: هاشمی رفسنجانی- جهت بسیاری از انتقادها را به انحراف برد.
حتّی اگر آشکار هم بود که آن عالیجناب خامنهایست نه رفسنجانی، آن نوشتههای
قصّهگونه هیچ ارزش تحقیقی یا ارجاعی نداشت و دیدیم که چطور بلافاصله پس از فروکش
کردن تب تند اصلاحات فراموش شد. آن نوشتهها فراموش شد ولی آن روش را کمابیش بعضی
ادامه میدهند.
افشاگریهایی که
خارج از محدودهی مجاز منتشر شوند، صریح و مستند باشند و از همه مهمتر شخص رهبر و
ارگانهای مرتبط به وی را نشانه بگیرند -مانند بسیاری از نوشتههای جنبش سبز- اگر
ساختارشکن نباشند، اقتدارشکن هستند و رهبر نظام را روز به روز ضعیفتر
میکنند.
با سلام
پاسخحذفمن نوشته های شما رو همیشه دنبال میکنم، این نوشته خیلی برام شیرین بود. مقاله آقای گنجی رو خونده بودم و خیلی ناقص به نظر میرسید. مواردی که اشاره کردید نقد کاملیه. فکر میکنم مورد 5 به یک ایمای کامل نیاز داره.
به امید حق