یکشنبه
۲ خرداد ۱۳۹۵
۱- از
سال ۹۰ به بعد جذّابیّت فوتبال رو به افول نهاد. سال ۹۴ خستهکنندهترین جام جهانی
ادوار و سال ۹۸ سال پیروزی تیمی بود که با محاسبهگری مربّی و حذف دو ستارهی جذّاب ولی جنجالی، برزیل را شکت داد. سال ۲۰۰۰ سال قهرمانی یونان در اروپا بود؛ تیمی که
بسته و دفاعی بازی میکرد و بسیار سختکوش. کارشناسان فوتبال به رهبری مجید جلالی
در ایران میگفتند که دوران ستارهها در فوتبال تمام شد و نگرش علمی و تاکتیکها از
این پس نتایج را معلوم میکنند. ما از این حرف خوشمان نمیآمد چون فوتبال در
بهترین حالت به والیبال و بسکتبال شبیه میشد و آن ناگهانی و نامنتظری و قمار
شیرین از بین میرفت. از همه بدتر فوتبال بیستاره یعنی حذف انسان و جایگزینی
روباتهایی انساننما. نیازی نیست که بگویم بلافاصله مسی و رونالدو ظهور کردند و
ثابت شد که این اظهارنظرها چقدر نسنجیده و عجولانه بودند و همیشه جایی برای
قهرمانها هست.
۲- همین استدلال را گاهی برای دیگر عرصههای سیاست و فرهنگ هم میبینیم
که کموبیش خریدارانی دارد. نوآمدگان دنیای وب هم که فکر میکنند فلان کشفشان را
کسی تا کنون ندیده، نیمچه جملهای را مدام تکرار میکنند که «بدبخت ملّتی که نیاز
به قهرمان دارد». جالب اینکه هم گویندهی این سخن در ملّتی میزیست که پر از
قهرمانهای ادبی، هنری، فلسفی و اجتماعی است و هم خودش یکی از آن قهرمانها بود.
نخبگان همیشه هستند چه به آنها نیازی باشد و چه نباشد. فقط آنانند که نتایج محتوم بازیها
را میتوانند عوض کنند.
۳- به قرینهی جملهی بالا میتوان جملهای ساخت که «بدبخت ملّتی که با قهرمانانش دشمنی میورزد». مخالفتخوانیها با کن امسال بسیار بیش از گذشته بود. آن هم از زبان کارگردانی که به نظر میرسد یک برنامهی عمومی را به وبلاگ
خودش بدل کرده است. کارگردانی که روشنفکران را میکوبد ولی خودش فیلم روشنفکرانه
ساخته؛ از کن انتقاد میکند ولی خودش روی فرش قرمزش راه رفته است. دگرباشخواندن
کن از آن تعمیمهای غریب است که یک فیلم را به همهی تاریخ این جشنواره تسرّی میدهد.
چنین فیلمهایی سالهاست که در سراسر دنیا ساخته میشوند و برخی جوایزی هم میبرند.
فیلم «آبی..» داستانی کاملاً معمولی بود با صحنههایی زائد که ابداً در مقایسه با
نمونههای مشابه سینمایی چیزی در چنته نداشت. فیلم «گذشته»ی فرهادی تا آخرین ساعات
نامزد اصلی جایزهی نخل اصلی کن بود که ناگهان ورق برگشت. ظاهراً رئیس هیئت داوران (اسپیلبرگ)
که مجذوب این فیلم شده بود، توانست نظرش را به جمع قالب کند و همو کاری کرد که
مدّتی بعد در اقدامی نامتعارف دو نخل طلای کوچک اضافی به دو بازیگر این فیلم
بدهند. این از این؛ تنوّع فیلمهای برنده هم نشان میدهد که بسیاری از سلایق
توانستهاند آنجا خودی نشان دهند حتّی مایکل مور و مشهورترین مستندش.
۴- پیشتر فقط مضمون فیلمهای ایرانی مورد توجّه بود ولی حالا به جز خود
فیلم، فیلمنامه (ضعف اصلی سینمای ایران)، بازیگران و حتّی فیلمبرداری تحسین میشوند.
اگر پیشتر به کیارستمی انگ نفروش و جشنوارهای میزدند به فرهادی نمیتوان و همین
شاید عدّهای را عصبانی کرده است. گرچه با تماشاگران امروز، فیلم بعد کیارستمی هم
بیش از خیلی از فیلمهای «بدنه» خواهد فروخت. اصطلاح بدنه هم از آن سازندهی پیشین
«هفت» است که فیلمهای خودش ظاهراً مصادیق آن بودند ولی بدنی بدون سر یعنی گردن به
پایین و گاهی کمر به پایین. افخمی تماشاگران نوظهور طبقه متوسّط را به تازگی
دومیلیون اعلام کرده که نشان میدهد در عرض سه ماه، یکمیلیون نفر (لابد با سرشماری
دقیق او) افزایش یافتهاند و دلیلش هم فروش نوروزی فیلمها. حالا اگر این
تماشاگران با کسانی که از آنان تأثیر میگیرند سرنوشت فروش آیندهی سینمای ایران
را تعیین کنند، تکلیف سینما-فقط-سرگرمیها چه میشود؟
۵- «الهی شکر» که الگوی سینماگران آینده کسانی باشند مثل کیارستمی،
فرهادی و حسینی. افرادی سالم، آگاه، بدون وابستگی و مثبت. هر کشوری مختصّات فرهنگی
خودش را دارد همانطور که یک امریکایی (یا امریکوفیل) نمیتواند برای بالیوود نسخه
بپیچد، برای ایران هم نمیتواند. اگر جشنوارهی فجر شبیه هیچ جشنواره و مراسم دیگر
نیست، باید دید آیا موفّق است یا نه؟ اگر بود نیازی به نگرانی نیست و اگر نبود
باید ضعفهایش را رفع کرد. کیارستمی در زمان خودش واقعاً تنها بود، نه رسانهی مؤثّر
حامی و نه فضای مجازی. وضع فرهادی بهتر است. نخبگانی مانند این دو به علاوهی امثال
پناهی میتوانند میانبرهایی به سوی سینمایی انسانی و دغدغهمند باشند که در عین
جذّابیّت برای عامّه، آنان را گامی به جلو ببرد. چنین باد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.