پنجشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۵
عرفان نظری در برابر عرفان عملی چون آموزه در برابر تجربه است؛ به
تنهایی بیفایده نیست ولی این کجا و آن کجا. بیوجه نیست که حکایت عارفان و احوال
و اقوال و اعتقادات آنان را برای دیگر مردمان (یعنی امثال ما) چون حکایات جنسی
برای طفلان نابالغ دانستهاند که چیزکی میفهمند ولی تا به بلوغ نرسند متوجّه نمیشوند که قضیّه از چه قرار است. احتمال آنکه دخالتدادن عرفان بدون مشورت با اهل فن و راهرفتگان، در هر چیزی خرابکاری به بار بیاورد بسیار زیاد است. به نظرم اینکه مولوی آن داستان
عجیب کنیزک و پادشاه را در اوّل مثنوی آورده نیز بیدلیل نیست. شاید خواسته گربه
را دم حجله بکشد یعنی به مخاطب بفهماند اگر اهلش نیستی باقی کتاب را بیخیال شو.
دستکم دو گروه ناشی در برابر عرفان نظری میتوان برشمرد یکی آنکه از
در مخالفت با عرفا در میآید و نمیداند دارد با چه مخالفت میکند و دیگری آنکه
اظهار موافقت میکند و نمیداند با چه چیز موافق است.
گروه اوّل مانند افراد متمایل به تفکیکیان خراساناند؛ برای نمونه مهدی
نصیری و نشریّه سمات. از توابع نظریّه وحدت وجود این است که فعلی در جهان جز فعل
خداوند وجود ندارد و همه از صالح و طالح در جهت ارادهی او حرکت میکنند. این گروه
انتساب فعل امثال یزید را به خداوند برنمیتابند. حسین غفّاری در «جدال با مدّعی»
(ص ۲۷۵ به بعد) تلاش میکند برای آنان توضیح دهد که ابنعربی میگوید هر فعل
انسانی از آنجا که اختیار را خداوند به او داده، به خدا منتسب میشود. اگر فعلی
شایسته بود که فبها و اگر نه، این انتساب از مذموم و ناشایستبودن آن نمیکاهد.
حتّی یک فعل ناشایست در جایگاه حقّ خود در جهان قرار گرفته است هرچند نادرست و در
خور مذمّت باشد. او در ادامه حادثهی عاشورا را مثال میزند که گرچه بسیار تلخ و
جانگداز بود ولی باعث به فعلیّت رسیدن استعدادهای ناب انسانی در تاریخ شد. تقبیح و ردّ قاتلان شهدای کربلا هم به جای خود.
این گروه با اینکه این کلام را هضم نمیکنند ولی چون ادّعای عرفاندانی و عارفنمایی
هم ندارند ضرر زیادی نمیزنند.
انگیزهی این ایما نوشتهی
دکتر داوری دربارهی شفیعی کدکنی در «فرهنگ امروز» است که بیش از آنکه دربارهی وی
باشد به آن «استاد نامدار» پرداخته است. داوری ابتدا به رضا براهنی اعتراض میکند که چرا
اسم او را جزو استادان برجستهی دانشگاه نمیآورد و بعد پس از اشاره به خردمندی و
تواضع شفیعی بدون نامآوردن از فردید میگوید که بله «ما همه مظهر اسما و صفاتیم؛
یکی مظهر رحمت و لطف و دوستی و دانایی و زیبایی است و دیگری مظهر غضب و قهر و جلال
و ..» (ش۱۳، ص ۵۲) مظهر دوّم همان استاد نامدار است. به گمانم این وجه از مظهریّت
اسما و صفات را برای اوّلین بار محمّد مددپور دربارهی او به کار برد. بر این
برداشت همان ایرادی وارد است که در در بند بالا آوردم. همهی عالم مظهر اسما و
صفات الهی است امّا این مظهریّت از قبح عمل یزید و شمر و ابنزیاد نمیکاهد. ارزش
اعمال افراد را هم در ترازوی عقل و شرع میسنجند. برای نمونه آن «استاد نامدار»
اگر با برخوردی مشابه برخورد خود با دیگران روبهرو میشد، آن را مظهر اسم و صفت حق
میدانست یا برمیآشفت و چندبرابر جواب میداد؟ یا اینکه نواختن حریفان با بدترین
اتّهامها چقدر با روش و منش پیشوایان دین سازگار است. این گروه دوّم خطرناکتر از
گروه اوّلند چون با این برداشت بد عملاً بیاخلاقی و تندگویی را نه فقط توجیه بلکه
تقدیس هم میکنند و این فقط یکی از «حسنات» آنان است.
پ.ن: استاد نامدار دربارهی خودش چنین گفته بود و اقرار العقلاء علی
انفسهم جائز.
سلام. آدمیزاد کهیر می زند از شنیدن و خواندن اسم مهدی نصیری. این همه تفکیکی داریم، این یکی چرا؟
پاسخحذفسلام. نصیری طرف گفتگوی غفّاری است.
حذفنصیری فرق کرده. اهل کتاب و دفتر شدن از توحش افراد کم می کند حتی از نوع تفکیکی آن.
پاسخحذف