پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۶
برای
معرّفی «ابراهیم رئیسی» خواندن این نوشته را توصیه میکنم. حیف است که لابهلای
اخبار این روزها گم شود. تابستان۶۷ داستانهای زیادی داشت که داستان زیر که قابلیّت
تبدیل به متن نمایشی را دارد، یکی از عجیبترین است. فرض کنید شخصی در سلولی
بیدار میشود در حالیکه از گذشته هیچ به یاد ندارد. گروهی به سراغش میآیند و تلاش
میکنند به او بباورانند که کیست، چه کرده و مستحق چه عقوبتی است.
«اعدام
کاوه نصاری یکی از زندانیان اهل کرج، یکی از تراژیکترین صحنههای کشتار ۶۷ بود.
کاوه از بیماری پیشرفته صرع رنج میبرد. کمتر هفتهای بود که او با حمله شدید
صرع مواجه نشود. غالباً سر و صورتش به خاطر اصابت به زمین در اثر بیهوشی ناشی از
حمله صرع، زخمی بود و نیمی از دندانهایش در اثر فشار فکها و سائیده شدن دندانها
روی هم از بین رفته بود. او به ۵ سال زندان
محکوم شده بود اما پس از پایان محکومیت، به وی ابلاغ شد که به ۱۰ سال زندان محکوم
شده و حکم قبلی وی اشتباه بوده است.
کاوه در
اثر تلاشهای خانوادهاش با گذاردن سند و وثیقه برای پیگیری وضعیت اسفناک جسمیاش
به مرخصی میرود اما در اثر حمله صرع سرش با زمین برخورد کرده و بهخاطر ضربه مغزی
حافظهاش را بهکلی از دست میدهد. او بههیچوجه گذشته را به خاطر نمیآورد و در
بازگشت به زندان دادیار به وی تفهیم کرده بود که او چه اعمالی را انجام داده و
برای چه بایستی در زندان بماند! او حتی زندانیانی را که سابقاً با وی در یک بند
بودند به خاطر نمیآورد.
کاوه در
جریان کشتار ۶۷، نوشتن «انزجارنامه» را در برخورد با لشگری معاون امنیتی زندان که
افراد را برای اعزام به دادگاه دستهبندی میکرد، پذیرفته بود و به همین خاطر
مانند تعدادی دیگر وارد پروسهی کشتار نشده بود. بعدازظهر ۲۲ مرداد او را از بند
صدا زدند و نزد هیئت بردند. اعضای هیأت وقتی با پذیرش شرایطشان از سوی وی روبرو
شدند بهانهای برای صدور حکم اعدام وی پیدا نکردند و برای همین او را به بند
بازگرداندند. با این حال وی را دوباره صدا زده و به دادگاه بردند تا به زعم خودشان
یکی از اسناد و آثار مهم جنایت علیه بشریت را از بین ببرند. در آنجا اعضای هیأت
از وی که توان جسمی نداشت خواستند که برای کار به بند «جهاد زندان» برود که کاوه
نپذیرفت و آنها نیز حکم اعدامش را صادر کردند و به همین سادگی دستور دادند که
جانش را بستانند.»
وقتی هنوز لنین زنده بود، استالین تلفن کرد به خانه اش و زنش گوشی را به لنین نداد (به خاطر بیماری) بعد استالین بهش گفت زنیکهء. . . و چند تا فحش آیدار دیگه. بعد هم ترقی کرد. . . این ها توی سخنرانی خروشچف در گنگرهء بیستم هست هرچندبه فحش ها اشاره شده فقط. منظورم اینه که هرچه وقیح تر و بی رحم تر، موفق تر.
پاسخحذف