شنبه
۱۷ تیر ۱۳۹۶
آشفته حال
و سودايی، اندوهگين و افسرده
چادر به سر نپوشيده، رخ با حجاب نسپرده
سودای گير و بندش نه، وز گزمگان گزندش نه
فکر«بپوش و پنهان کن» خاطر از او نيازرده
چشمش دو دانه انگور از خوشهها جدا مانده
دست زمانه صد خم خون از اين دو دانه افشرده
ديوانه، پاک ديوانه، با خلق و خويش بيگانه
گيرم برد جهان را آب، او خوابش از جهان برده
بیاختیار و بیمقصد، با باد رفته این خاشاک
خاموش و مات و سرگردان، بیگور مانده این مرده
يک جفت اشک نفرين را، سربازْمرده پوتين را
آويزه کرده بر گردن، بندش به هم گره خورده
گفتم که چيست اين معنی؟ خنديد و گفت:«فرزندم-
چادر به سر نپوشيده، رخ با حجاب نسپرده
سودای گير و بندش نه، وز گزمگان گزندش نه
فکر«بپوش و پنهان کن» خاطر از او نيازرده
چشمش دو دانه انگور از خوشهها جدا مانده
دست زمانه صد خم خون از اين دو دانه افشرده
ديوانه، پاک ديوانه، با خلق و خويش بيگانه
گيرم برد جهان را آب، او خوابش از جهان برده
بیاختیار و بیمقصد، با باد رفته این خاشاک
خاموش و مات و سرگردان، بیگور مانده این مرده
يک جفت اشک نفرين را، سربازْمرده پوتين را
آويزه کرده بر گردن، بندش به هم گره خورده
گفتم که چيست اين معنی؟ خنديد و گفت:«فرزندم-
طفلک نشسته
بر دوشم پوتين برون
نياورده..»
*پس از این مصاحبه که نمک بر زخمها پاشید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.