چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۰
مغالطهی تغییر موضع (Shifting ground) جایی رخ میدهد که شخصی در برابر یک مسئلهی واحد دو موضع متفاوت اتّخاذ کند. در حالت اوّل آن که معمولاً به عنوان یکی از مغالطههای مقام دفاع در کتب منطق مغالطات ذکر میشود، جایی است که شخص گفتهی اوّل را توجیه میکند که آن گفته تحت شرایط خاصّی گفته شد و حالا شرایط فرق میکند.
مثال آشنای این مغالطه توجیه حملهکنندگان به سفارت امریکاست که به جای اعتراف به اشتباه میگویند که برای بررسی آن واقعه باید شرایط آن زمان را مدّ نظر داشت یا اینکه دو روز اوّل آن قابل دفاع بود امّا ادامهیافتن آن خیر. سفارتها و دیگر مکانهای دیپلماتیک مانند خاک کشور دیگرند و نمیتوان به زور وارد آن شد. طبعاً ما دربارهی قرون وسطی یا صدر اسلام سخن نمیگوییم تا مثلاً مشکل «زمانپریشی» پیش بیاید، سال ۵۸ همین مناسبات و قوانین بینالمللی فعلی بر جهان حاکم بود و نادرستی حمله به سفارت یک کشور استثنابردار نیست.
حالت دوّم و حادتر جایی است که شخص اصلاً زحمت توجیه گفتار یا کردار اوّل را به خود نمیدهد و خیلی راحت موضع دیگری اتّخاذ میکند که مصداق سیاست یک بام و دو هوا، داشتن استاندارد دوگانه و تناقضگویی خواهد بود.
مثلاً جواد ظریف در زمان حملهی ناو امریکا به ایرباس ایران آن را جنایت خواند ولی حالا اصابت موشک سپاه به هواپیمای اوکراین را فقط یک اشتباه دانست. رهبرنظام حاکم بر ایران نیز عین سخنان ظریف را آن زمان در خطبههای نمازجمعه و بعدها در سخنرانی پس از سقوط هواپیما بیان کرد.
البتّه سیّدعلی خامنهای این هنر را دارد که در یک گفتار دربارهی یک موضوع دو موضع متفاوت بگیرد. مثلاً ایشان مخالفت خود را با حمله به سفارتهای کشورهای دیگر بارها بیان کرده است ولی همزمان اشغال سفارت امریکا را درست میداند بیآنکه زحمت بیان دلیل این استثنا را به خود بدهد.
همانطور که میبینید این مغالطه را سیاستمداران به سادگی بهکار میبرند ولی گاه میان عالمان به ویژه متکلّمان نیز یافت میشود. اهل کلام برعکس اهل فلسفه بیش از آنکه از مقدّمات شروع کنند و به نتیجه برسند، ابتدا نتیجهای را که به نظرشان درست میآید در نظر میگیرند سپس به دنبال یافتن دلایل عقلی و نقلی میافتند. طبیعی است که وقتی معیار و ملاک فرع ِاستدلال باشد نه اصل، ممکن است جایی متکلّم تناقضگویی کند. برای نمونه به این بخش از نوشتار اخیر عبدالکریم سروش دقّت کنید:
ایشان دربارهی حدیثی «امرت ان اقاتل النّاس حتّی یقولوا لا اله الّا الله» میگوید: « این حدیث در وجدان جمعی مسلمانان متبوع و مطبوع افتاد و کسی در سند و دلالتش تردید نکرد و حالا تحت فشار اندیشههای لیبرال و حقوق بشری ناگهان مشکوک و مطرود افتاده است».
تا جایی که به بحث ما مربوط میشود، ایشان در دورههای مختلف فکری خود به عنوان معرفتشناس، روشنفکر یا متکلّم ایفای نقش کرده است، در مقام معرفتشناس ناظر تحول فهم دینی، معرّف مکانیسم این فرایند و تغییر قرائتهای مختلف آن بوده بیآنکه وارد بحث درستی یا نادرستی آنها شود. در مقام متکلّم نیز وارد بحث شده و یک رأی را بر دیگر آرا ترجیح داده است (مثلاً کثرتگرایی دینی بر انحصارگرایی).
جملهای که از ایشان نقل کردم به وضوح نکوهشگونه است و لحن نوشته در پی اثبات گونهای اعتبار -دستکم نزد کثیری از مسلمانان- برای آن حدیث است. این حرف را کسی میزند که یا به نوعی خلوص برای دین اعتقاد داشته باشد و تغییر و تحوّل فهم از دین (اینجا: یک حدیث) را بر اساس ورود اندیشههای نوین جایز نمیشمارد یا خیر، به دادوستد دین و دیگر اندیشههای نوین باور دارد ولی اندیشههای لیبرال و حقوق بشری را منابع مطمئنّی برای این دادوستد نمیداند مثل چپگرایان سکولار یا انقلابی که «لیبرال» را نوعی ناسزا تلقّی میکنند و حقوق بشر را تلاش قدرتهای غربی برای پوشاندن لباس فرهنگ خود به همهی عالم.
دربارهی بخش اوّل که ایشان به عنوان معرفتشناس پایه و اساس هویّت علمی خود را در این سه دهه از «قبض و بسط» و نشاندادن ترابط و تأثیر و تأثّر علوم اسلامی با دیگر دانشها گرفته است. به عنوان روشنفکر هم از مبلّغان لیبرالیسم بوده و یکی از ارکان دینشناسی ایشان نیز پرداختن بیشتر به حقوق (از جمله حقوق بشر) به جای تکالیف بوده است. پس مشکل کجاست؟ چگونه میتوان هم از ترابط علوم و پرداختن به تکالیف گفت و هم حاصل این تأثیرپذیری و حقمحوری (یعنی مشکوک و مطرودشدن برخی احادیث) را تضعیف کرد؟ جالب اینجاست که ایشان در ادامهی نوشتار خطاب به فقیهان، هم پیشنهاد میکند که علوم نوین بیاموزند و هم پرداختن به حقوق به جای تکالیف را توصیه میکند! دو موضع مختلف دربارهی یک مسئه در یک مقاله.
اگر عالمان دین توصیهی ایشان را گوش کنند و علوم نوین بیاموزند و حقمحور باشند، سپس معانی برخی آیات و سند و دلالت بعضی احادیث در نظرشان دگرگون شود، چه کنند؟ اگر دیدگاه تازه را در دینشناسی خود اعمال کنند که تلقّی قدرتمحور از دین و قرآن به حاشیه میرود و اصل بحث «دین و قدرت» بیوجه میشود و اگر قرار باشد آموزههای نوین در دینشناسی قدیم اثر نکند و برخی عقاید گذشته مشکوک و مطرود نیفتند، نه تنها توصیهی پایان مقاله نادیده گرفته میشود بلکه کلّ پروژهی فکری عبدالکریم سروش در سه دههی اخیر بیفایده خواهد بود.
این جواب که پرداختن به حدیث فوق -و در مقیاس گستردهتر، بحث دین و قدرت- برای نشاندادن تلقّی اکثریّت مسلمانان از رابطهی دین و قدرت است نیز راهگشا نیست. هر توصیفی لاجرم به توصیهای میانجامد. فرض کنید شخصی تمام آیات، احادیث و گفتار عالمانی را که بر انحصارگرایی دینی دلالت کنند از کتب شیعه و سنّی جمعآوری کند و به ایشان نشان دهد و بگوید که تلقّی اکثریّت قاطع مسلمانان از صدر اسلام تا کنون این است که تنها اسلام دین نجات است؛ جواب فرضی ایشان چه خواهد بود؟ احتمالاً خواهند گفت که درستی و نادرستی یک عقیده نه به کثرت پیروان آن است و نه به نزدیکی بیشتر به زمان پیامبر؛ چهبسا عقاید اشتباه که سکّهی رایج اکثریّت مسلمین یا مطابق اعتقادات مسلمانان صدر اسلام بوده است. اگر عبدالکریم سروش این را هم باور نداشته باشد که «روشنفکری دینی» پروژهای بیحاصل است چون هم در اقلیّت است و هم چهارده قرن از صدر اسلام دور افتاده است.
در همین راستا و پیشتر هم تغییر موضعهایی را در نوشتههای ایشان دیده بودیم. مثلاً زمانی ایشان نقل قولی همدلانه از ابن عربی میآورد که عذاب از ریشهی عذب و به معنای دلنشین و گواراست، عمل انسان عرضی و فطرت الهی در او جوهری است و بر اساس تناسب کیفر اخروی و عمل دنیوی امکان خلف وعید برای خداوند وجود دارد. حالا که ایشان عذاب را نه عذب بلکه شکنجه میبیند، گویا بر اساس تفطّنی نوپدید است که پیشتر نبود و دلیل آن مشخّص نیست چون آیات و روایات دال بر شکنجه همان زمان هم در دسترس بود. دربارهی قبول احادیث نیز ایشان بسیار سختگیر بود و اساس را رد آن میدانست مگر خلافش ثابت شود ولی حالا احادیثی را که خود اذعان میکند ممکن است دروغ باشد نقل میکند. گویا اگر نقل احادیث به درد تقویت بحث فعلی بخورد آن سختگیری ابتدایی چندان جایی ندارد.
چنان که میبینید این یادداشت کوتاه نوشتهای الهیّاتی نیست و مثلاً نمیخواهد درستی یک نظر (ناقدان حدیث) را بر نظر دیگر (مدافعان صحّت آن) اثبات کند بلکه برای نشاندادن سرشت کلامی بحث دکتر سروش -که در دیگر افرادی که عنوان نواندیشدینی دارند نیز کمابیش صدق میکند- نوشته شده است. منطق مغالطات مانند بسیاری از انواع دیگر منطق با صورت بحث سروکار دارد نه محتوای آن. عنوان «استاندارد دوگانه» برای اینگونه ضدّونقیضگویی چندان رسا نیست؛ کسی که بر اساس نیاز، دو معیار مختلف را به کار میبرد در واقع به هیچ معیاری پایبند نیست و نتیجهگرای محض است. در مثالهای بند بالا، دو موضع متفاوت به فاصلهی چندسال و چند ماه بیان شده بود ولی بین دو موضع متفاوت در بحث فعلی (یعنی نقد تأثیر اندیشههای لیبرالی و حقوق بشری بر فهم دین و دعوت به آموختن علوم نوین و پرداختن به حقوق) چند سطر بیشتر فاصله نیست که نهایت امر استدلالورزی روشنفکر دینی را به خوبی نشان میدهد.
چرا این مطلب را مانند مطالب قبل برای انتشار به سایت زیتون ندادید؟
پاسخحذفدادم، منتشر نکردند.
حذفعجب!
حذفبه قطب روشنفکری دینی که رسید آسمان تپید.
توجیهشان برای عدم انتشار چه بود؟
پاسخحذفگویا هنگام نقد افراد -جز مسئولان حکومتی- نام واقعی ناقد باید معلوم باشد.
حذفدر رشته مطالب مغالطات این نوشتهها با نام فعلی شما ربطی به مسئولان حکومتی ندارند:
حذفمغالطهی دروغ و تحریف عفو بینالملل دربارهی موضع موسوی پیرامون اعدامهای ۶۷
مغالطهی «بهانهجویی» در گزارش بیبیسی از عملیّات تروریستی در ایران
نقد «خانهی پدری» و مغالطهی «تعمیم شتابزده»
مغالطهی «خلط انگیزه و انگیخته» در نقد مخالفان قرارداد با چین
مغالطه مربوط به کشف و کرامت هم درباره سخنان یکی از منبریهای طرفدار خامنهای است نه خود او.
در ضمن یکی از نوشتههای شما خارج از مبحث مغالطات بدون آوردن نام و با این توضیح که نام نویسنده محفوظ است منتشر شد. پس از این همه وقت تازه یادشان افتاده که مطلبی با نام مستعار منتشر نمیکنند؟
حمله به علوی بروجردی یا نشست اساتید؟
حذفhttp://www.zeitoons.com/66593/amp
http://imayan.blogspot.com/2019/08/blog-post_29.html
دین خودش یک مجموعه از تناقضه. این که کسی دین رو هم متناقض بفهمه میشه تناقض در تناقض یا شاید هم با برهان خلف به نتیجه درستی برسه.
پاسخحذف